سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

امید و بی‌شرمی

امید و بی‌شرمی

 

اسلاوی ژیژک، جورجیو آگامبن و آلن بدیو. سه فیلسوفی که اولی در همان ماه‌های آغازین بحران بیماری عالمگیر کرونا کتابی نوشت و دو دیگر در اندازه مقالاتی درباره دنیای حین و بعد از این بیماری نوشتند. گل کاتز در این مقاله این سه دیدگاه را باهم مقایسه می‌کند. او در عین انتقاداتی که به تندی مطرح کرده، جسارت یا حساسیت سیاسی ژیژک را می‌ستاید. «یک بیماری عالمگیر ممکن است یک انقلاب نباشد، حتی به یک انقلاب منتهی نشود، اما می‌تواند چیزی باشد که ژیژک «یک انقلاب فلسفی» می‌نامد»

اسلاوی ژیژک، جورجیو آگامبن و آلن بدیو. سه فیلسوفی که اولی در همان ماه‌های آغازین بحران بیماری عالمگیر کرونا کتابی نوشت و دو دیگر در اندازه مقالاتی درباره دنیای حین و بعد از این بیماری نوشتند. گل کاتز در این مقاله این سه دیدگاه را باهم مقایسه می‌کند. او در عین انتقاداتی که به تندی مطرح کرده، جسارت یا حساسیت سیاسی ژیژک را می‌ستاید. «یک بیماری عالمگیر ممکن است یک انقلاب نباشد، حتی به یک انقلاب منتهی نشود، اما می‌تواند چیزی باشد که ژیژک «یک انقلاب فلسفی» می‌نامد»

 

 

کتاب ژیژک درباره‌ی کووید-۱۹ و مقایسه‌ی آن با دیدگاه‌های آگامبن و بَدیو

نوشته‌ی گَل کاتز / سایت پوینت‌مَگ

ترجمه‌ی روبرت صافاریان

اشتباه رایجی است که بی‌شرمی را به معنای نبودِ شرم می‌گیریم، در حالی که آدم بی‌شرم نسبت به این‌که در نظر عامه‌ی مردم سازشکار جلوه کند به کلی بی‌تفاوت است؛ این موضوع برعکس برایش خیلی هم لذتبخش است. کلمه‌ی متضاد مناسب برای شرم نه بی‌شرمی، بلکه معصومیت است. و دیگر اشتباه متداول این است که معصومیت را با کودکی یکی می‌انگاریم، غافل از این‌که برخی آدم‌ بزرگ‌ها همیشه کودک‌مانند (که متفاوت است از کودکانه) باقی می‌مانند. امری که می‌تواند جذاب یا خطرناک باشد، بسته به این‌که بحث بر سر چه هست.

ما بر این باوریم که اسلاوی ژیژک خیلی هم کیف می‌کند که انتشار «کتاب» سرهم‌بندی شده‌ی نیم‌پزش درباره‌ی گسترش عالمگیر ویروس کووید-۱۹ را عملی «بی‌شرمانه» بخوانند. او خودش در طول کتاب تنها دو بار این صفت را به کار می‌برد اما در جاهایی بسیار راهبردی. در اوایل کتاب، جای که به قول خودش «بی‌شرمانه» نقل قول بزرگی از ویکیپدیا می‌آورد. دیگر در آخرین صفحه‌ی کتاب، جایی که «بی‌شرمانه» گزارش دوستی را از روزهای قرنطینه چون توصیفی از یک «زندگی عاری از بیگانگی و خوب» تلقی می‌کند. آشکارا او چندان در غم این نیست که نقل قول بزرگی از اینترنت به عنوان منبع، در کار فیلسوفی چون او در حکم رسوایی باشد یا یافتن وعده‌ی رهایی مارکس در نامحتمل‌ترین جاها نوعی پرووکاسیون به شمار بیاید؛ او دارد با خودش حال می‌کند.

واقعیت این است که ما به او حسادت می‌کنیم. عینِ انبوه کامنت‌گذاران شبکه‌های اجتماعی که ژیژک را به باد انتقاد می‌گیرند که چرا سعی کرده چیزی (در اندازه‌های کتاب) درباره‌ی بحرانی بگوید که هنوز در ابتدای راه است. یکی از پیش‌فرض‌های پذیرفته شده (اما قابل‌بحث) این انتقادات این است که به چنگ آوردن حقیقت درباره‌ی یک پدیده مستلزم یک فاصله‌ی پژوهشگرانه و تاریخی است، اما موضوع این است که ژیژک در زمینه‌های دیگری هم مورد بدگمانی قرار گرفته است. از نقد او به واکنش لیبرال‌ها به بحران پناهندگان اروپا در سال ۲۰۱۵ بگیر تا ضدیت او با جنبش MeToo و اظهارات تحریک‌کننده‌اش درباره‌ی «درستی سیاسی» تا بحث بی‌پروای او با جردن پیترسن، ژیژک به تدریج به حاشیه‌های نه چندان آبرومند فلسفه‌ی عمومی پس‌ رانده شده است.

اما بی‌شرمی ژیژک متضاد آشکار (هرچند طراوت‌بخش) معصومیت فیلسوف رادیکال دیگری است که جورجیو آگامبن باشد. او در اوائل این بحران یک چنین جمله‌ی امروز خنده‌داری گفت که گویی ویروس کرونا هیچ بدتر از یک آنفلونزای معمولی نیست. آگامبن، که به یک پسربچه‌ی جدی می‌ماند، به نظر نمی‌رسد به دسته‌گلی که به آب داده اهمیت زیادی بدهد. در یک مصاحبه جدیدتر او دست به دامن یک تشبیه ظاهراً تیزبینانه و در واقع احمقانه را به میان می‌کشد: «دانشمندان علوم دینی اعلام کردند که نمی‌توانند به روشنی «خدا» را تعریف کنند، مع‌هذا به نام او قواعد رفتار بشر را به او دیکته کردند و تردیدی به خود راه ندادند که بدعت‌گذاران را زنده زنده بسوزانند. اکنون ویروس‌شناسان هم می‌پذیرند که خوب نمی‌دانند ویروس چیست، اما به نام آن بر خود فرض می‌دانند معین کنند که ابنای بشر چگونه باید زندگی کنند.» آگامبن بر خلاف ژیژک، به نظر نمی‌آید که خیلی با خودش حال کند. در واقع او به شدت نگران است که الزام جاری برای تنازع بقای بیولوژیک ــ که او نامش را می‌گذارد «صرفاً زنده بودن» ــ صرفاً بهانه‌ای است برای نقدِ سرکوب دولتی.

ژیژک بی‌شرم است و آگامبن کودک‌مانند و فیلسوف مایل به مارکسیسم ارتدکس آلن بدیو نقش بزرگسال مسئول و کسالت‌بار را به عهده گرفته است. او نظریه‌ی توطئه‌ی نیم‌بند آگامبن و هشدار او درباره‌ی قدرت‌گیری دولت را رد می‌کند، اما خود در سازی به همان اندازه بدبینانه می‌دمد، و این فکر را که بحران جاری به انقلاب ختم می‌شود چون یک فانتزی کودکانه محکوم می‌کند. جودیت باتلر، دیگر فیلسوف رادیکال هم چندان خوش‌بین نیست، هرچند امیدوار است که بحران جاری به تحقق سیستم درمانی فراگیر در ایالات متحده کمک می‌کند.

 

 

نسبت به مواضع ژیژک، دارودسته‌ی مارکسیست‌ها مسلماً رو ترش می‌کنند. ژیژک از چیزی هواداری می‌کند که اسمش را گذاشته است «کمونیسم»، هرچند خواست او حتی نسبت دوری ندارد با بینش سیاسی‌ای که این اسم تداعی می‌کند. او به جای خواست غلبه بر سرمایه‌داری و بنیانگذاری یک جامعه‌ی بی‌طبقه، به مجموعه‌ی نه چندان بلندپروازانه‌ای از اصلاحات می‌اندیشد ــ تقویت سازمان‌های فراملیتی مانند سازمان بهداشت جهانی، تقویت نظام‌های بهداشت همگانی در جاهایی که این گونه نظام‌ها در پی برنامه‌های ریاضت‌کشانه‌ی اقتصادی طی سال‌ها فرسوده شده‌اند و از این قبیل.

اما توجه بیش از اندازه‌ی به این پیشنهادات ژیژک، هر قدر هم که پیشنهادات مهمی باشند، به معنای غفلت از چیزی خواهد بود که در ژیژک ستایش‌برانگیزتر از همه است: حساسیت سیاسی او. ژیژک به درستی تناقضات عمیق موضع آگامبن را باز می‌شناسد: نه پارانویا و انکارگرایی کودکانه‌ی او، بلکه بدبینی حتی کودکانه‌ترش. و با این کار پرسش سیاسی ــ یا حتی معنوی ــ بنیادینی در برابر چپ‌ها، از جمله بدیو قرار می‌دهد: آیا ماده‌ی خام واقعیت هنوز این توان را دارد که فیلسوف ماده‌گرا را، با همه‌ی نقشه‌های نظری فرسوده‌اش، تکان دهد، به خود بیاورد؟ آیا چنین است که کیفیت رهایی‌بخش هنوز در نامحتمل‌ترین مکان‌ها یافت می‌شود؟ در ضدیت با آگامبن، ژیژک تصور می‌کند «از راه تلاش‌های‌مان برای نجات انسانیت از خودویرانگری است که ما خواهیم توانست انسانیت نوینی خلق کنیم.» به عبارت دیگر قائل شدن تضاد بین «صرفاً زنده بودن» و «زندگی سیاسی» غلط است. بسیج توده‌ای برای تداوم حیاتِ بیولوژیک، می‌تواند موجب همبستگی رادیکالی شود.

«معنویت» معمولاً در گفتمان سیاسی یا منطقی جایی ندارد. اما اگر یک چیز روشن باشد، آن این است که در ایام معمولی به سر نمی‌بریم. دست کم راستِ‌ مسیحی ظاهراً این را فهمیده است. ر. ر. زنو، سردبیر مجله‌ی کاتولیک سنت‌گرای فرست تینگز [چیزهای مقدماتی] در اوائل تعطیلی همگانی نسبت به «قلمرو مرگ» لیبرالی هشدار داد، قلمرویی که در آن تنازع بقا بر روی زمین بر همه‌ی ارزش‌های دیگر ارجح شمرده می‌شود.

دان پاتریک فرماندار تکزاس در پیامی که گسترده‌تر پخش ــ و مسخره ــ شد، روشن کرد که دقیقاً کدام ارزش‌ها باید بالاتر از تنازع بقا قرار گیرند؛ او در این پیام اعلام می‌کند که پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌های آمریکایی آماده‌اند زندگی خود را فدای رونق اقتصادی نوه‌های‌شان بکنند.

آمریکایی که پاتریک به آن عشق می‌ورزد، همان آمریکایی است که ما از آن پرهیز می‌کنیم. اما پرسشی که او مطرح می‌کند ــ این‌که ما حاضریم خود را فدای چه بکنیم ــ پرسش بجایی است. درک این نکته نباید چندان دشوار باشد که بحران جاری مجالی پیش نهاده است برای تصور یک آمریکای به کلی متفاوت. شاید، آن طور که ژیژک می‌گوید، «به یک فاجعه نیاز داریم تا بتوانیم بنیادی‌ترین خصوصیات جامعه‌ای را که در آن زندگی می‌کنیم باز بیاندیشیم.»

در چنین شرایطی ما نمی‌توانیم پرسش معنویت را به راست واگذار کنیم. یک ورسیون رهایی‌بخش آن این پرسش را پیش نمی‌کشد که به خاطر چه حاضریم جان بدهیم، بلکه می‌پرسد برای چه مایلیم زندگی کنیم. آن چه در نوشته‌های ژیژک ارزشمند است سوسوی تغییر جهتی است در حساسیت‌های‌مان، گذری بین دو درک از گفتمان سیاسی. یکی درکی که عبارت است از تشریح سیاست‌هایی در یک طیف گسترده از تامین بقای بیولوژیک‌مان تا برنامه‌های بلندپروازانه‌تری برای بهبود کیفیت زندگی‌مان. اما ژیژک از این درک ابزارگرایانه (که نیازی نیست با تکنوکراسی صرف متورم شود) فراتر می‌رود و پرسش بازتری را پیش می‌نهد: اصلاً بهتر زندگی کردن به چه معناست؟

اندیشمندان چپ همواره و به دلایل موجه به این گونه پرسش‌های «اخلاقی» به دیده‌ی شک نگریسته‌اند، این‌ها را پرسش‌هایی بورژوایی یا «لیبرال» دانسته‌اند. این‌که ژیژک کمونیست مطلوب خودش را «لیبرال‌های دیپلمه» تعریف می‌کند (اشاره‌ی او به رهبر مجار ویکتور اوربان است که در تبلیغات انتخاباتی خود لیبرال‌ها را «کمونیست‌های دیپلمه» می‌خواند). این دیپلم را وقتی به ما می‌دهد که «به طور جدی بررسی کرده باشیم که چرا ارزش‌های لیبرال‌مان در خطرند» و آگاه شده باشیم که «تنها یک دگرگونی رادیکال می‌تواند آن‌ها را نجات دهد».

 

 

«رادیکال» کلمه‌ای است پرکاربرد. اما ژیژک به دقت با دگم‌های بسیار جاافتاده‌ی چپ غربی در می‌افتد، از جمله با تعهد بنیادین آن نسبت به دموکراسی بورژوایی. در کتاب عالمگیر! او مدیریت کارآی بحران توسط چین را تحسین و پیشنهاد می‌کند که باید آن را به نظام جهانی گسترش داد (هرچند او در این که واکنش چین چه اندازه با تمرکزگرایی از بالا به پایین مشخص می‌شود اغراق می‌کند. اکنون گزارش‌ها روشن می‌کنند که این موضوع عمدتاً در مورد ووهان و تا حدودی هوبی صدق می‌کند.) اما ژیژک با وجود تمایلش به حمایت از اقدامات محدودکننده و به راستی سرکوبگرانه، در عین حال سرکوب گردش اطلاعات و نارضایتی از سوی دولت چین را هم مورد انتقاد قرار می‌دهد. او شهید کرونا دکتر لی ون لیانگ را که به خاطر بی‌اعتنایی دولت به هشدارهایش جان باخت، «چلسی منینگ یا ادوارد اسنودن چینی» نام می‌دهد. ژیژک با وجود گزافه‌گویی‌های مشهورش، دست کم طرح کلی خامی از چشم‌انداز سیاسی آینده را ترسیم می‌کند: اسمش را بگذارید لیبرالیسم کمونیستی. از یک سو واگذاری قدرت گسترده به مقامات ملی و فراملی و محدودیت‌های جدی بر بازار ــ که همه برای مقابله با فاجعه‌ی زیست‌محیطی و حمایت از بشر در برابر ویروس‌های آینده ضروری‌اند. از سوی دیگر، چنین رژیمی باید آزادی بیان را تضمین کند و امکاناتی برای نظارت از درون فراهم آورد تا بتواند «اعتماد متقابل میان دولت و مردم معمولی» را بنا کند.

این نگاه هر اندازه سیاسی، ریشه در تاملات (آشکارتر) اخلاقی ژیژک دارد در این زمینه این‌که زمان حال بلافصل چگونه می‌تواند پیشگویی زندگی بهتر را ممکن می‌گرداند. او مدعی است که تنهایی ناگهان تحمیل شده، همچنین به معنای خلوت است، یک جور گسستن است از محکومیت دایم به کام‌جویی ــ که این‌همه توسط دیزنی‌لند و میراث ۶۸ بزرگ داشته می‌شود ــ که بسیار به آن نیاز داشتیم تا این فرصت را در اختیار ما بگذارد که «تجربه‌ی زندگی‌مان را طراوت ببخشیم». حتی ماسک‌هایی که به چهره می‌زنیم «یک ناشناختگی مطلوب و رهایی از فشار اجتماعی شناخته بودن در اختیارمان می‌گذارند» و وادارمان می‌کنند به معنای خوب کلمه ــ شاید بتوان گفت به معنای اگزیستانسیالیستی کلمه ــ با «بی‌معنایی زندگی‌هامان روبه‌رو شویم». در یک لحظه‌ی گویا، ژیژک تجربه‌ی زیستن در انزوای شخصی را با وضعیت جولین آسانژ مقایسه می‌کند، و او را هم به نوبه‌ی خودش به «مسیح بر صلیب» تشبیه می‌کند، که خدا رهایش کرده است. اگر این تشبیه مسخره ما را برماند، ما آن‌چه را در این بیانات نمایشی ژیژک در نگاهی کلی‌تر واجد ارزش است از دست خواهیم داد. ژیژک هم مانند بسیاری از فیلسوفان سکولار نسل خود، تمایل دارد دعوت خود به یک حساسیت نوین را به سیاقی دینی ــ بخصوص مسیحی ــ بیان کند.

و این همان جایی است که راه ما از راه ژیژک جدا می‌شود. مشکل این سیاق‌ دینی، دینی بودن آن نیست، بلکه این است که به نظر می‌رسد تلویحاً به معنای یک نوع تقدیرگرایی زیان‌آور است. کار ما این نیست که بنشینیم به امید این‌که یک جور فیض الهی ما را به سوسیالیسم برساند، بلکه این است ‌که برای تحقق این دگرگونی دست به اقدام عملی بزنیم. ژیژک خودش این گونه موضع سکوت‌گرا را به عنوان «پارادایم هولدرلین» نفی کرده است، بر اساس شعری به یادماندنی از این شاعر آلمانی که جایی که خطر هست، رهایی هم هست. هایدگر از این هم فراتر رفت و اعلام کرد که «تنها خدا می‌تواند ما را نجات دهد.» یک معنویت سیاسی درست این نیست که رو کنیم به یک قدرت بالاترِ الهی یا دولتی، بلکه در آغوش کشیدن امید است چون محرکی برای ایجاد تغییر در یک پراتیک جمعی.

نخستین مرحله‌ی چنین تغییری که امروز که داریم از قرنطینه می‌نویسیم در راه است؛ راززدایی از چیزی که تا امروز اجتناب‌ناپذیر و تغییرناپذیر به نظر می‌رسید.

.

.

ما عادت داریم که اظهارنظرهای عمومی ــ از جمله اظهارنظر‌های فیلسوفان ــ را با سنگ محک واقعیت بیازماییم. این‌که یکی به ما می‌گوید معنای یک بیماری عالمگیر بی‌سابقه که هنوز ادامه دارد چیست، کوششی مخاطره‌آمیز و شارلاتانیسم است. اما این هم یک اشتباه دیگر می‌تواند باشد. این ایهام یک رویداد جهانی-تاریخی در درخشش گذرایش است ــ مثل یک شهاب ثاقب ــ که نه واقعیت را بلکه چیز بسیار باارزش‌تر و نادرتری را ــ یک آرزو را، یک امکان را بر ما آشکار می‌گرداند. یک بیماری عالمگیر ممکن است یک انقلاب نباشد، حتی به یک انقلاب منتهی نشود، اما می‌تواند چیزی باشد که ژیژک «یک انقلاب فلسفی» می‌نامد، دست کم اگر فلسفه را مثل ژیژک چنین تعریف کنیم: «نامی که به سمت‌گیری بنیادین‌مان در زندگی داده‌ایم.»

بیایید قدری بی‌شرم‌تر باشیم.

منبع:

Hope and Shamelessness

  این مقاله را ۳۴ نفر پسندیده اند

یک دیدگاه در “امید و بی‌شرمی

ارسال دیدگاه بسته شده است.