اسماعیل فصیح، قصهگوی طبقهی متوسط شهری
میگویند: «ادبیات درست ادبیاتی است که عامه بخوانند و خواص تحسینش کنند» بر همین اساس میشود با خیال راحت گفت که اسماعیل فصیح خالق برخی از بهترین آثاری است که با این تعریف سازگاری دارد. نویسندهی تصویرگر زندگی، دغدغه، نگرش و رنجهای طبقه متوسط شهری. آدمهای معمولی طبقهی متوسط شهری. همان آدمهایی که خیلی از ما جزوش هستیم. فصیح آیینهی پیش روی ماست تا خود را در آثارش ببینیم. دوم اسفند سالروز تولد این نویسنده کمتر قدردیده ادبیات داستانی ماست.
میگویند: «ادبیات درست ادبیاتی است که عامه بخوانند و خواص تحسینش کنند» بر همین اساس میشود با خیال راحت گفت که اسماعیل فصیح خالق برخی از بهترین آثاری است که با این تعریف سازگاری دارد. نویسندهی تصویرگر زندگی، دغدغه، نگرش و رنجهای طبقه متوسط شهری. آدمهای معمولی طبقهی متوسط شهری. همان آدمهایی که خیلی از ما جزوش هستیم. فصیح آیینهی پیش روی ماست تا خود را در آثارش ببینیم. دوم اسفند سالروز تولد این نویسنده کمتر قدردیده ادبیات داستانی ماست.
اسماعیل فصیح از آن دست نویسندگانی است که منتقدین و روشنفکران معمولاً با نگاهی توام با تحقیر به آثار و حتی خوانندگان آثارش نگاه کردهاند. نویسندگانی که هرچه قشر کتابخوان به آثارشان بیشتر اقبال و توجه نشان دادند، منتقدین بیشتر نفی و نهیشان کردند. نویسندگانی خاکستری که خطهای جدید در سرزمین ادبیات داستانی ایران آفریدند و ساکنش شدند. نویسندگانی ایستاده بر مرز عامهپسندی و خاصگرایی.
اسماعیل فصیح متولد محلهی درخونگاه تهران بود. محلهای که با ساختار منحصر به فردِ شبکهایِ گستردهاش که از بازارچه شاپور در جنوب تا سنگلج در شمال امتداد مییافت و در این گستره آدمهایی با شکل و شمایل زیستی و فرهنگی متفاوت را در خود جای میداد.
همین تکثر باعث میشد منظومهای از گویشها، فرهنگها، فرم زندگی و جهانبینیهای مختلف و بعضاً متضاد پیش روی او قرار گیرند و در ناخودآگاه او جا خوش کنند برای روزی که باید. گسترهای که فصیح از آن نهایت بهرهبرداری را کرد و بعدها تصاویری گوناگون از آدمها با طیفهای مختلف را در آثارش به تصویر کشید.
اسماعیل فصیح از همان ابتدای کارش در مقام یک نویسنده نشان داد که جامعه و نوشتن از افراد حاضر در آن اولویت اول اوست. فصیح تمرکزش را بر جهانی گذاشت که میشناخت. آدمهایی را دستمایه داستانهایش کرد که با آنها زیسته بود. دلیل سرکشیها، عصیانها، استیصال و حتی ظلم و خشونتشان را میدانست.
از رازهای پس پشت چهرههای شاد و سر و وضع محترمشان خبر داشت و بلد بود به درون ذهن و روحشان نفوذ کند، نقابهای ظاهریشان را بردارد و واقعیت نهفته در وجودشان را عیان کند. او خودش را مامور به این کار کرد و در این مسیر نمایندهای برای خودش درون داستانهایش قرار داد تا از زبان و نگاه او روایتگری کند. فصیح احتمالاً نخستین نویسنده ایرانی است که دست به خلق یک فیگور داستانی در آثارش زد.
در اکثر داستانهای فصیح، یک شخصیت مرکزی به نام «جلال آریان» نقش اصلی در روایت و پیشبرد داستان را بر عهده دارد. کاراکتری که سیمای کارآگاهان مرسوم در رمانهای پلیسی و شخصیت اصلی در ژانر فیلمهای نوار را برای مخاطب تداعی میکند. البته آریان با آنکه تقریباً تمام مشخصههای بهخصوص کارآگاهان خصوصی ادبیات پلیسی را در خود دارد، در نهایت اما صرفاً یک آدم عادی است که تصادفاً به میان ماجراهایی پیچیده و مبهم میافتد و حتی میشود گفت بی آنکه بخواهد مجبور به مواجهه با آنها و حلشان میشود.
میگویم بی آنکه بخواهد، زیرا فرم زیستی مطلوب این شخصیت داستانی اتفاقاً در نقطهی مقابل حضور در میان چنین کشمکشها و ماجراهایی است. نشستن پشت میز کار و نوشتن، درازکشیدن روی تخت فنری یکنفرهی خوابگاه شرکت نفت در جنوب ایران و خواندن «طاعون» کامو، یا باز کردن یک کنسرو ماهی تن برای مرغهای دریایی پشت پنجره در حالی که جامی «الا یا ایهاالساقی» در دست دارد، زندگی ایدهآل اوست. ایدهآلی که اما هربار با عاملی بیرونی ناکام میماند و جلال آریان را وادار میکند از محیط امن خود خارج شود.
با توجه به اینکه بیشتر آثار فصیح به نوعی یک اتوبیوگرافی است که تکههای پررنگی از خود نویسنده، فرم زیستی و خاطرات و تجربیاتش در آنها به چشم میخورد، میشود جلال آریان را نیز به نوعی جانشین فصیح در آثارش دانست. کسی که اتفاقاً بسیاری از خصوصیات نویسنده را نیز در خود نهفته دارد. از اصلیترین این شباهتها میتوان به مدل شخصیتی این دو اشاره کرد.
آریان نیز همانند فصیح با وجود برخی منشها و خصوصیات مدرن فرنگی -که در اسماعیل فصیح به واسطهی تحصیل و زندگی در آمریکای خاص آن سالهای درگیر با جنبشهایی مانند هیپیگری و تجربه آن فضای خاص به وجود آمده بود- اما در نهایت عمیقاً ایرانی است.
ایرانی در تمام شئون و با تمام رگ و پیاش. این ایرانی بودن تا آنجا در شخصیت آریان پررنگ است که حتی رگههایی واضح از نگرش سنتی را نیز میتوان در او یافت. سنتگراییای که در تناقض با جنبههای مدرن غربی او، شمایی دوجنبه به این کاراکتر مدهد. شمایی که گاهی به نقطهقوت شخصیتپردازی آثار فصیح و گاه به نقطهضعف آنها بدل میشود.
آریانِ داستانهای فصیح به جز اینکه جنبههایی از نویسنده را با خود یدک میکشد، از جنبهای دیگر نیز در ادبیات داستانی ما ماندگار است. او به تمامی، خلق و خو و جنبههای مثبت و منفی روشنفکر ایرانی پس از هزار و سیصد و بیست را در خود دارد. در واقع فصیح خواسته یا ناخواسته شخصیتی خلق کرده که میتواند آیینهای از یک روشنفکر تیپیکال ایرانی در آن دورهی تاریخی نیز باشد.
در جلال آریان نوعی بیتفاوتی و دلزدگی گاه از سر استیصال و گاه رندانه به پیرامون دیده میشود. با آنکه جامعه، مردم و در یک کلام محیط اطراف برایش اهمیت دارند و شاخکهایش مدام در حال تکان خوردن و جذب اتمسفر دور و کنار خود است، اما در نهایت به شکلی عامدانه فاصلهاش را با تمام اینها حفظ میکند. گویی چندان تمایلی به نزدیکی با مردم و جامعه به رغم دلبستگیهای فرهنگی و سنتیاش ندارد. این تلاش برای ایجاد فاصله حتی گاهی با نشانههایی از خشم نسبت به جامعه نیز بروز پیدا میکند.
آریان نیز مانند روشنفکر ایرانی پس از هزار و سیصد و بیست، زخم یک شکست را مانند صلیب مقدر بر دوش خود دارد. تا نهایت حد سیاسی است اما از پس همان سیلی، همواره میکوشد دامن خود را از دردسرهای سیاسی دور نگه دارد. تلاشی که البته با شکست مواجه میشود و سیاست چون گردابی قوی او را به اندرون خود میکشد. اصلاً مگر میشود در سرزمینی که در آن از هر راهرویی که بگذری در نهایت به در سیاست میخوری زیست و دامن از غبار سیاست مصون نگاه داشت؟
فرار نافرجام روشنفکر شکستخوردهی ایرانی در جلال آریان ساختهی دست فصیح نیز به وضوح به چشم میخورد. اینجاست که فصیح نیز همان نسخهی مکرر استفادهشدهی جامعهی روشنفکری ایران را کموبیش برای جلال آریان تجویز میکند. پناه بردن به الکل و در افتادن در یک جور لاقیدی بعضاً حتی تصنعی.
از این دست شخصیتها در آثار ادبیمان کم نداریم. «برهی گمشدهی راعی» نوشتهی هوشنگ گلشیری که کلکسیونی از این قماش را به تصویر میکشد، شاید نمونهای بارز از این جنس کنشگران ایرانی به شمار آید. آنهایی که با امید بسیار سربلند کردند اما سیلی بیست و هشت مرداد در شوک و دلزدگیای عمیق فرو بردشان حالا یک همپالگی دیگر نیز یافته بودند به نام جلال آریان.
اسماعیل فصیح در داستاننویسی سلیقه و سبکی منحصر به خود داشت. در آثار او، روایت فرع داستان است. به این مفهوم که چه گفتن از چگونه گفتن برایش اهمیت بیشتری دارد. از همین روست که در تمام داستانهای فصیح، بیتوجهی به جنبههای ادبی روایت و غفلت از رعایت اصول محض روایی کموبیش به چشم میخورد.
در حقیقت فصیح داستان را ابزاری برای بیان آنچه در ذهن دارد میداند؛ نه جایی برای به رخ کشیدن سواد ادبی با استفاده از بازیهای زبانی و درگیری با سبکهای ادبی و خودنماییهایی که در آن دوران گاه تا جایی پیش میرفت که نویسنده را روی اثرش مینشاند و مخاطب بیشتر نویسنده را می خواند تا داستان را.
به نظر میرسد این نوع نوشتن یک انتخاب عامدانه از سوی فصیح باشد. زیرا فصیح هربار هم که خواسته بر اصول داستانی سوار شود، اتفاقاً موفق بوده. اغراق نیست اگر بگوییم کمتر نویسندهای در ادبیات داستانی ایران میتوان یافت که در برخی فوتوفنهای داستانگویی مانند گرهافکنی و تعلیق به گرد پای اسماعیل فصیح برسد. این خود نشان از آن دارد که فصیح هرچند یک نویسندهی غریزی است اما هرجا که خواسته، رگههای پررنگی از یک نویسندهی آکادمیک را نیز به رخ کشیده است.
اسماعیل فصیح نویسندهی پرکاری به شمار میرود. در عمر فعالیت ادبیاش بیست رمان و شش مجموعه داستان نوشت. در نتیجه مثل هر نویسنده پرکار دیگری، آثار این نویسنده نیز از ارزش ادبی یکسانی برخوردار نیستند. در کارنامهی ادبی فصیح، برخی آثار در نهایت و با ارفاق میتوانند در دستهی آثار عامهپسند قرار گیرند و برخی دیگر چنان پر از ظرافت، قدرت نویسندگی و خلاقیتاند که مخاطب را متحیر میسازد.
فصیح در آثاری مانند «ثریا در اغما»، «درد سیاوش»، «زمستان 62» و تا حدودی «دل کور»، در قامت یک نویسندهی کمنقص، قدرتمند و استاندارد ظاهر میشود.
در «ثریا در اغما» با چیرهدستی و مهارتی مثال زدنی، از نگاه داییای -جلال آریان- که برای مراقبت از خواهرزادهی در اغمایش به بالین او رفته، آن دوران ملتهب و پرآشوب پس از انقلاب و اوایل دههی شصت شمسی و زندگی ایرانیان مهاجر ساکن شهر پاریس را پیش روی مخاطب خود قرار میدهد.
یا در «درد سیاوش» یکی از کاملترین اشکال رمان پلیسی را در ادبیات داستانی ایران خلق کرده و با قدرت بینظیرش در ایجاد تعلیق و گرهافکنی، با زبانی گزارشی در بستر یک ماجرای جنایی به ظاهر رخ داده از دل یک توطئهی خانوادگی، رگههایی از جوانب سیاسی و اجتماعی ناشی از کودتای بیست و هشت مرداد را پیش روی مخاطب قرار میدهد.
در «زمستان 62» نیز با استادی تمام خواننده را با پشت جبههی جنگ آشنا میکند و نشان میدهد چطور میشود با قدرت نویسندگی دلهرهها و عذابهای ناشی از جنگ را به خوبی نمایان کرد. «زمستان 62» حتی در میان رمانهایی که به جنگ ایران و عراق پرداختهاند نیز یک نمونهی شاخص و مهم به حساب میآید.
این نویسنده در «دل کور» هم با بهرهگیری مناسب از تکنیک فلش بک وقتی خبر مرگ برادرش را میشنود، دست در دست مخاطب به دوران کودکی و محلهی درخونگاه رفته و با نگاهی دراماتیک و داستانی گیرا، مروری بر زندگیاش میکند. در «دل کور» فجایعی که به واسطهی برتری طبقاتی و اجتماعی خالقش، مدفون و فراموش شدهاند باز شده و عنوان میشوند.
رازهایی که برملا میشوند و خواننده پابهپای نویسنده و شخصیت اصلی رمان، دوران شکوه یک خانواده سنتی اشرافی بازاری را تا زمان افول و سقوط و سپس اکنون طی میکند. این رمان نیز با آنکه به قدرت سه رمان قبلی نیست اما آنقدر خواندنی و گیراست که جزو آثار شاخص فصیح به شمار رود.
در کنار این آثار شاخص و قوی، نمونههایی ضعیف نیز وجود دارند. آثاری که پرگویی، ضعف در روایت، ضعفهای فاحش مربوط به شخصیتپردازی و ایرادات عمده در هماهنگی داستان با رخدادهای موجود در آن بسیار به چشم میخورد. «داستان جاوید»، «شهباز و جغدان»، «فرار فروهر»، «بادهی کهن» و «لاله برافروخته» و تقریباً تمام آثار متاخر نویسنده که مربوط به سالهای پایانی فعالیت حرفهای وی بوده، نه تنها جزو ضعیفترین آثار نویسنده که در دستهی سطحیترین آثار در میان نویسندگان جریان اصلی ادبیات داستانی ایران در دورهی خود نیز هستند.
در حدفاصل این دو دسته آثار نیز آثاری هستند که نه به درخشانی آثار دسته اول و نه به ضعیفی آثار دسته دوماند. این آثار در همه چیز میانه و معمولیاند. خواننده از خواندنشان پشیمان نمیشود اما چیز زیادی هم به دست نمیآورد. این آثار که بخش عمدهی کارنامهی ادبی فصیح از این دسته است، آثاری قابل قبول، تا حدود زیادی خواندنی اما بدون دستاوردند.
در هر حال اگر بخواهیم آثار #اسماعیل-فصیح را بر اساس ارزش ادبی دستهبندی کنیم، با چند اثر به شدت سطحی، سه چهار اثر شاخص و قدرتمند و مابقی آثاری قابل قبول اما معمولی مواجه میشویم.
اسماعیل فصیح در نویسندگان خارجی به شدت تحت تاثیر ارنست همینگوی و در میان همسلکان ایرانیاش متاثر از بزرگ علوی، محمدعلی جمالزاده و بهخصوص احمد محمود بود. یک یک این نویسندگان بر قلم و جنس داستانگویی فصیح اثرگذار بوده و این تاثیر را به وضوح میشود در بخشهای زیادی از آثار او دید.
یکی از مشخصههای داستاننویسی اسماعیل فصیح، حضور رخدادهای حقیقی است که نویسنده در زندگی واقعی خود با آنها مواجه شده. هرچند که نمیشود گفت داستانهای او به تمامی بر اساس وقایع مستند بنا شدهاند، اما چنان رگههای پررنگی از زیست شخصی نویسنده در آنها به چشم میخورد که میتوان این آثار را در دستهی آثار خودنگاشته یا اتوبیوگرافی تقسیمبندی کرد. این دستمایه قرار دادن زندگی سپریشدهی نویسنده در قالب داستانی، در همهی آثار فصیح به یک اندازه دیده نمیشود.
در برخی آثار مانند «ثریا در اغما»، «دل کور»، «زمستان 62» و «عشق و مرگ» ریشههای داستان تا حدود زیادی از زندگی شخصی و تجربیات زیستهی نویسنده تغذیه میکنند و در برخی دیگر این تجربیات و مستندات، در حد تاشهای گاهی محو و گاه کمی پررنگتر بر سطح اثر مینشینند و در سایر آثار حضوری به مراتب کمرنگتر دارند. در نهایت اما بخش عمده و اصلی آثار فصیح، از دل فرم زندگی و آدمهایی که او در طول زیستش آنها را دیده و درک کرده بیرون میآید تا جایی که در تمام آثارش به هر حال و در سطحی کم یا زیاد حضور این المانها را میشود حس کرد.
دیگر خصیصهی آثار فصیح را میشود در نگاه متفاوتش به جامعه یافت. در روزگاری که ادبیات داستانی ایران یا بهتر است بگویم آن بخش از آثار این حیطه که مورد توجه منتقدین و جامعهی روشنفکری قرار میگرفتند، آثاری متوجه طبقهی فرودست حاشیهنشین بودند، اسماعیل فصیح در حرکتی برخلاف جریان رایج، طبقهی متوسط شهری را دستمایه آثارش قرار داد.
گفتم که یکی از تاثیرگذارترین نویسندگان بر قلم فصیح، احمد محمود بود. محمود را در کنار چوبک و ساعدی شاخصترین نویسندگان تصویرگر طبقهی محروم جامعه میدانند. فصیح اما علیرغم تاثیری که از محمود بهخصوص در بحث روایت گرفته بود، راهی به تمامی متفاوت با او را در پیش گرفت. درست است که آدمها در آثار فصیح همان اهمیت و جایگاه داستانهای محمود را دارند، اما فصیح برخلاف محمود خود را وقف روایت طبقه متوسط شهری کرد.
یعنی اگر محمود را نویسندهی حاشیهنشینان و محذوفان بدانیم، فصیح نویسندهی آن بخش از جامعه و بهخصوص شهر تهران است که در ادبیات مورد تایید روشنفکران آن روزگار کمترین توجه به آنان میشد یعنی طبقهی متوسط شهری.
این دوگانهی محمود و فصیح چیزی شبیه دوگانهی کیمیایی و مهرجویی در سینماست. یکی تمام توجهش را معطوف نیمهی جنوبی شهر و آدمهای آن میکند و دیگری توجهش به نیمهی بالایی شهر و آدمهایی متفاوت است. شخصیتهای هامون، استاد دانشگاه در درخت گلابی، ساکنین آن خانهی در آستانهی ویرانی فیلم اجارهنشینها و بیشتر دیگر آثار مهرجویی با آنکه شاید دغدغههای مشترک بسیاری با کیمیایی در نگاه به انسان و جامعهاش دارد اما تفاوتهای فاحشی نیز با آدمهای فیلمهایی مانند قیصر، اعتراض، سلطان، گوزنها و… دارد.
همین توجه خاص به طبقه متوسط به اصلیترین دلیل بیاعتنایی منتقدین ادبی بهخصوص پیش از انقلاب به فصیح و داستانهایش بود. در روزگاری که فقر، حاشیهنشینی و بیچارگی آنقدر مورد توجه نویسندگان و منتقدین بود که کم کم به یک ارزش بدل شد، در دورانی که فقیر بودن بدل به یک اتیکت پرطمطراق شد تا جایی که فرضاً نویسندهای مانند صمد بهرنگی در ابتدای داستانهایش به فاشیستیترین شکل ممکن از زبان اولدوز شخصیت اصلی برخی داستانهایش مینویسد:
«بچههایی که با ماشین سواری شخصی پدرهایشان به مدرسه میآیند حق ندارند داستانهای مرا بخوانند»
نوشتن از آدمهایی با سطح زندگی و دغدغههای متفاوت زیستی و اجتماعی، گناهی چنان نابخشودنی بود که به حاشیه راندن و نادیده انگاشتن نویسندهاش را توجیه و حتی تقدیس میکرد.
در نهایت باید گفت آثار اسماعیل فصیح مرز بین ادبیات جدی و ادبیات عامهپسند است. یعنی این درست که در میان داستانهای او برخی آثار بیشتر به ادبیات عامهپسند تنه میزنند و برخی به تعریف ادبیات جدی نزدیکترند، اما در نهایت نمیتوان با قطعیت گفت که فصیح نویسندهی عامهپسند است یا جدی.
تم و درونمایهی اکثر آثار این نویسنده تم و درونمایهی رایج در ادبیات عامهپسند است اما شکل روایت، زبان و ساختارکلی، آن چیزی است که در ادبیات جدی سراغ داریم. از همین رو به جرات میتوان گفت اسماعیل فصیح با داستانهایش مکانی را به وجود آورد که میشود هر دو طیف مخاطبین ادبیات زیر سقفش گرد هم آیند.
در رمانهای او نه پیچیدگیهای زبانی و روایی خاصی میبینیم و نه بازیهای فرمی آنچنانی را شاهدیم. داستانهای او یک روند روایی کلاسیک ارسطویی خطی و ساده دارند. اما این سادگی روایت به هیچ عنوان به معنای این نیست که ما با نویسنده یا داستانهایی ساده و پیشپاافتاده طرفیم.
بیشتر آثار او علیرغم ظاهر سادهشان، درنهایت حدی که باید باشند هستند. درست که تعداد آثار شاخص کارنامه ادبی فصیح در حد بسیاری از نویسندگان تراز اول ما نیست و بیشتر آثارش داستانهایی معمولیاند، اما در نهایت بودن اسماعیل فصیح در سپهر ادبی این سرزمین، بودنی ارزشمند و نیازمند قدردانی است. فصیح در ادبیات داستانی ایران همان نقشی را دارد که نویسندهای مانند براتیگان در ادبیات داستانی جهان ایفا میکند.
حضوری شریف که بودش بارها و بارها بهتر از نبودش است حتی اگر هرگز جایگاهی همسنگ همصنفان آهان آهان دارش پیدا نکند، همین که در جایگاه خود بهترینی را که میتواند ارائه داده کافی است.
میگویند: «ادبیات درست ادبیاتی است که عامه بخوانند و خواص تحسینش کنند» بر همین اساس میشود با خیال راحت گفت که اسماعیل فصیح خالق برخی از بهترین آثاری است که با این تعریف سازگاری دارد. نویسندهی تصویرگر زندگی، دغدغه، نگرش و رنجهای طبقه متوسط شهری. آدمهای معمولی طبقهی متوسط شهری. همان آدمهایی که خیلی از ما جزوش هستیم. فصیح آیینهی پیش روی ماست تا خود را در آثارش ببینیم.