از بزرگسالاری به کودکسالاری
از بزرگسالاری به کودکسالاری
این کتاب در مقالهای دربارهی کتابهای راهنمای تربیت کودک به خواننده توصیه شده بود. آن مقاله با این دید نوشته شده بود که ما بیشتر از اینکه به کتابهایی نیاز داشته باشیم که به ما بگویند با بچه چه بکنیم یا نکنیم، به کتابهایی نیاز داریم که درک ما را از کودکی گسترش و عمق ببخشند و با ارائه نمونههایی از جوامع دیگر نشان دهند که آیا همیشه کودک به اندازهی امروز عزیز و شیرین بوده یا اوضاع به کلی غیر از این بوده است. تا آنجا که میدانم کتاب به فارسی ترجمه نشده است، لذا فکر کردم با ارائهی خلاصهای از محتوا، دیدگاهها و موضوعات مورد بحث آن را معرفی میکنم.
کودکان را در فرهنگهای گوناگون چگونه بزرگ میکنند؟ نقش کودکان در جامعه چیست؟ خانوادهها و جوامع چگونه پیرامون آنها ساختار مییابند؟ هدف کتاب انسانشناسی کودکی این است که به پرسشهایی از این دست جواب بدهد؛ بحث این کتاب این است که که فهم رایج ما دربارهی کودکان به شدت وابسته به فرهنگ کنونی ماست.
نویسندهی کتاب دیوید لَنسی نشان میدهد که در حالی که جامعهی ما کودکان را چون «فرشته»هایی باارزش، معصوم و فوقالعاده شیرین میبیند، جوامع دیگری هستند که در آنها کودکان «تخم جن»های (changeling) ناخواسته و دستوپاگیری بیش نیستند یا اگر مطلوب و خواستنیاند، صرفاً به این خاطر است که به شیوهای عملگرایانه جزئی از مال و منال (chattel) والدین تلقی میشوند.
کتاب با تکیه بر نمونههایی از مطالعات قومشناختی و رسانهها، ساختار و شیوههای بازتولید خانواده را در جوامع گوناگون بررسی میکند و شیوه رفتار با کودکان را در زمینهی بازی، کار، مدرسه و گذر به بزرگسالی و بلوغ در دورههای تاریخی گوناگون زیر ذرهبین قرار میدهد. حاصل کار تصویری دقیق و باورپذیر از کودکی در فرهنگهای گوناگون گذشته و حال است.
دیوید اف. لنسی نویسندهی کتاب استاد انسانشناسی در دانشگاه یوتا کتابهای بسیاری دربارهی کودکی و فرهنگ نوشته است، از جمله مطالعات بینافرهنگی در شناخت و ریاضیات (۱۹۸۳)، مطالعهی کودکان و مدارس (۲۰۰۱)، بازی در زمین مادر: روشهای فرهنگی جاری برای آموزش کودکان (۱۹۹۶)، و انسانشناسی آموزش در کودکی (۲۰۱۰).
به نظر لنسی، این نظر که بسیاری از مواضع نظری جاافتاده در روانشناسی آن اندازه که نویسندگانشان باور دارند قابلتعمیم به همهی جوامع نیستند، با انتشار مقالهای در سال ۲۰۱۰ قوت تازهای گرفت. جو هنریش نویسندهی این مقاله و همکارانش، با پیش کشیدن این استدلال که روانشناسان نتوانستهاند تاثیرات مهم فرهنگ روی رفتار انسان را در مطالعاتشان لحاظ کنند، پایههای این شاخهی علمی را به چالش کشیدند.
یک بررسی آماری گسترده نشان داد که بخش اعظم آزمایشهای رشتهی روانشناسی روی شهروندان و بخصوص دانشجویان کالجهایی انجام شده و میشود که غربی، تحصیلکرده و ثروتمند هستند و در جوامع صنعتی و کشورهای دموکراتیک زندگی میکنند (WEIRD شکل مختصر این ویژگیهاست: Western, Educated, Industrialized, Rich, Democracies). آنها خاطرنشان میکنند که «اینها نامناسبترین زیرگروه جمعیتی برای بررسیهای قابل تعمیم به نوع بشر هستند.»
سه صفت به کار رفته در عنوان فرعی کتاب بیانگر سه نوع نگرش به کودکان هستند. در حالی که جامعهی غربی و به تبع آن بسیاری از جوامع شهرنشین شرقی نیز بچهها را چون فرشتگانی معصوم و شیرین تلقی میکنند، در بیشتر دورانهای تاریخ بشر، کودکان همه چیز بودهاند جز موجوداتی فرشتهگون. در این کتاب جوامع یا حتی دورههای تاریخی تمام و کمالی به خواننده معرفی شدهاند که در آنها کودکان را چون موجوداتی ناخواسته، تخمجنهایی دستوپاگیر یا چون دارایی والدین تلقی میکردهاند. در طول کتاب میبینیم که طرز تلقی و رفتار ما با فرشتههایمان در تضاد حاد با طرز تلقیهایی است که انسانشناسان و تاریخنگاران بر اساس مطالعاتشان در جوامع دیگر، با آنها آشنا شدهاند.
فصلهای گوناگون کتاب به این موضوعات میپردازند:
ارزش کودکان
تصمیم برای بچهدار شدن
مراقبان: چه کسی بچه را بزرگ میکند؟
چگونگی جذب فرهنگ نیاکان
بازی
کار کودکان
نوجوانی
مدرسه و آموزش: رام کردن یادگیرندهی خودمختار
فصل آخر: کودکی طولانی؟ کودکی ناکافی؟
کتاب در یک تقسیمبندی بسیار کلی جامعههای مبتنی بر بزرگسالاری gerontocracy را در برابر جامعهی استوار بر کودکسالاری (بچهسالاری، فرزندسالاری) neontocracy قرار میدهد.
در جوامع نوع اول عملاً کودکسالاری حاکم است. کودک در راس هرم قرار دارد و از طریف نهادهایی چون موسسات پیشدبستانی، پزشکان کودک، برنامههای تلویزیونی مانند بارنی (دایناسور بنفش مجموعه تلویزیونی آمریکایی)، فروشندههای اسباب بازی مانند فروشگاههای زنجیرهای «تویز آر آس»، فروشگاههای زنجیرهای لباس نوزاد مانند «بیبی گپ» ، کتابهای راهنمای تربیت فرزند مانند کتاب دکتر اسپاک، پزشکی نئوناتال (نوزاد)، سرپرستهای بچهها، وسائل زمین بازی مانند «گربر» و محصولات دیزنی به پایینترین سطح هرم که همان والدین، پدربزرگها و مادربزرگها و حیوانات خانگی باشند وصل میشوند.
در حالی که در جوامع کشاورزی با نظام بزرگسالاری سلسلهمراتب کاملاً متفاوتی حاکم است:
نیاکان
بزرگان خاندانها
افراد بالغ
نوجوانها
کودکان
کتاب بر اساس همین طبقهبندی بسیار کلی، جامعهی آمریکا را در زمرهی دستهی اول طبقهبندی میکند و ضمن مقایسه آن با جوامع کشاورزی یا جوامع بدوی که هنوز در برخی از نقاط کره زمین به حیات خود ادامه میدهند، هم تفاوتها را نشان میدهد و هم به نقد شیوهی رفتار و نگرش ما به کودکی میپردازد.
هدف نویسنده آشکارا نقد روشهای کنونی ماست که بر حمایت یا پشتیبانی افراطی از کودک (کودکسالاری) مبتنی است. این روشها توانایی کودک را در کلنجار رفتن با مشکلات واقعی زندگی کاهش میدهد یا از به کلی از بین میبرد. روشهای آموزش ما میل خودانگیختهی کودکان را به یادگیری نابود میکند، امری که چه بسا در نظامهای آموزشی استاد-شاگردی سنتی گاهی بهتر برآورده میشد. برنامهریزی افراطیِ همه چیز، اعم از بازی و درس و اوقات فراغت، آزادی کودک را میکُشد. و محبت بیش از اندازه توانایی مسئولیتپذیری و بیرون کشیدن گلیم خود از آب را در کودک از بین میبرد.
البته کتاب اساساً با توجه به جامعهی آمریکایی در حوزهی کودکسالاری نوشته شده است، اما با کمی دقت و با لحاظ کردن تفاوتهایی جزئی میتوان همین ویژگیها را در طبقات متوسط و مرفه بیشتر جوامع شهری امروز از جمله جامعهی خودمان مشاهده کرد. لنسی میخواهد با گسترش زاویهی خواننده به او کمک کند که با نگاه وسیعتری به جهان بنگرد و ارزشها و ملاکها و راهکارهای ما را در برخورد به کودکان ازلی-ابدی نپندارد و بکوشد در شیوههای زیانمند پراتیک تربیتی و دستگاه ارزشی ما دربارهی کودکان تجدیدنظر کند یا دستکم روش حمایت افراطی کنونی را تعدیل کند.