بیتا شباهنگ نویسنده و فیلمنامه نویس ایرانی است. او نفر اول کنکور هنر بود، فارغالحتصیل رشته طراحی صنعتی از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران. در چند فیلم (از جمله «زندان زنان» منیژه حکمت) به عنوان دستیار کارگردان و منشی صحنه کار کرده بود، در نوشتن چند فیلمنامه سینمایی (از جمله «گرگبازی» عباس نظامدوست) مشارکت کرده بود. اولین داستانهایش را در ماهنامه «هفت» (ابتدا با نام مستعار المیرا شایان) منتشر کرد، مجموعه داستانش با نام «گربههای اشراقی» سه سال پیش توسط انتشارات «نگاه» منتشر شد. «کاتوره»دیگر رمان ادبی اوست. او اولین بار در سال 1382 در نگارش فیلمنامه سریال «این راهش نیست» حاضر شد و پا به جهان سینما و تلویزیون گذاشت. خلاصه داستانی که برای این سریال نوشته بود چنین بود: کشاورز نمونه روستایی به نام فریدون که علاقهمند کار مطالعه و تحقیق و پیوند انواع گیاهان است. او نمیخواهد زن بگیرد و معتقد است ازدواج برای دانشمندان ضرر دارد. دایی او رئیس شورای روستاست. او مرد مقتدر و با ابهتی است که دوست دارد دخترش با فریدون ازدواج کند. اما فریدون دوست ندارد این ازدواج سر بگیرد و از سویی توان مقابله با داییاش را هم ندارد. سرانجام تصمیم میگیرد از روستا فرار کند تا داییاش نتواند فکرش را عملی کند به همین دلیل به تهران میآید اما در همان ابتدای کار شیفته دختری میشود. به طور کلی میتوان گفت که «بیتا شباهنگ» در آثاری همچون «زهر عسل»، «این راهش نیست»، «زندان زنان»، «نجوا»، «گرگ بازی» تحت عناوین مختلفی مانند «نویسنده فیلمنامه»، «دستیار کارگردان»، «منشی صحنه»، «گروه نویسندگان(با تشکر)» حضور داشته است. او در فیلمنامه «گرگبازی» همکاری ویژه ای داشت. فیلمی که عباس نظام دوست آن را کارگردانی کرده است. خلاصه داستان فیلم درباره چند دوست قدیمیبود که یک شب در خانهٔ موروثی یکیشان جمع میشوند. با ورود مهمانان تازهوارد به جمع ماجراهای عجیبی رخ میدهد… هانیه توسلی، علی مصفا و نگار ج.اهریان از جمله بازیگران «گرگ بازی»بودند. بیتا شباهنگ 10 بهمن 96 در 44 سالگی بعد از ده یازده ماه کلنجار با سرطان ریه از دنیا رفت. هانیه توسلی این خبر را در اینستاگرام خود منتشر کرد و نوشت:«بیتا را سالهاست که می شناختم.دختر خندان و زیبا رو و خوش انرژی.بیتا داستان نویس و فیلنامه نویس بود.«گرگ بازی» هم که بیتا یکی از نویسندگانش است شد تنها همکاری کاری ما. مرگ مهربان است بیتا جانم. از درد و رنج رهاندت. حالا آرام و خندانی. می دانم. مرگ مهربان است چون همه ی ما را روزی به هم وصل خواهد کرد. نگاه مهربانت را از یاد نخواهم برد». بخشهایی آخرین نوشتهی او که آن را در تابستان 96 نوشته، ولی پیش از مرگش آن را به کسی نداده بود، را در اینجا میتوانید بخوانید: «قرار است بمیرم. این جملۀ محبوبم بود برای شروع داستانی از آخرین روزهای زندگی کسی که بر اساس این گزاره قرار است بمیرد. مشکلات نوشتن این کتابِ ناکام همیشه از صفحۀ اول به دوم نمایان میشد. صادقانه از خودم میپرسیدم آیا تجربۀ دم مرگ بودن را میشود تخیل کرد و جوری نوشت که واقعی به نظر برسد؟ کاری به تولستوی و فلوبر ندارم، جواب من نه بود. یک سال … فکر کنم این دو کلمه را به تعداد موهای سرم که بهتازگی دوباره در حال رویش مجدد هستند به همه گفتهام. و آرزو داشتم پزشکی که آن را گفته بود به خاطر این حرفاش به زندان برود. یک سال حداکثر فرصتی بود که او تخمین زد، برای زنده ماندنم. از دست من و یکی از دوستان نازنینم عصبانی بود که چرا دربارۀ روشهای درمانی جدید میپرسیدیم و خیال نداشت اجازه بدهد ما در تخصص او و تشخیصاش کنکاش کنیم. چون یک سال از آن روز نگذشته و هنوز قطعا نمیدانم پیشگویی پزشک بیاعصابم صد در صد غلط از آب درمیآید، چیزی نمیگویم. این را هم باز نمیکنم که این بیرحمی در واقع دندانۀ کلیدی و تعیینکنندهای بوده برای چرخاندن بزرگترین، سنگینترین و زنگارگرفتهترین چرخدنده از ماشین رویارویی من با مرگ و خودم و ترسهایم…»