سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

کاروان امید

نویسنده: لسلی اسکرای وینر

مترجم: محمدابراهیم محجوب

ناشر: گمان

نوبت چاپ: ۵

سال چاپ: ۱۴۰۰

تعداد صفحات: ۲۳۲


اولین نفری باشید که به این کتاب امتیاز می‌دهید
کاروان امید

اولین نفری باشید که به این کتاب امتیاز می‌دهید

تهیه این کتاب

تری فاکس (ترنس استنلی فاکس) یک جوان معمولی کانادایی بود اما وقتی در  28 ژوئن 1981 درگذشت، از او به عنوان یک قهرمان کانادایی یاد کردند، به یادش مدرسه ساختند و تلاش‌های امیدبخش او را ارج نهادند و فیلم و کتاب درباره‌ تلاشش برای کاروان امید ساخته شد.

او پیش از آن‌که با سرطان پیشرفته استخوان درگیر شود و یک پایش را از دست دهد، همه آن کارهای روزانه‌ای را انجام می‌داد و دغدغه‌هایی را داشت که ما داریم. اما بیماری او را تغییر داد نه به سادگی بلکه به تدریج، وقتی توانست بر افسردگی‌اش غلبه  و راهی پیدا کند که به دیگر بیماران سرطانی کمک کند، و این گونه بود که او کاروان امید را شکل داد و با دویدن از شرق تا غرب کوشید برای تحقیقات مربوط به مبارزه با سرطان پول جمع کند.

 

کاروان امید

 

 

فاکس دونده‌ای با یک پا بود اما شش ماه تمام هر روز حدود 40 کیلومتر می‌دوید، اندازه یک ماراتون. کاروان امید روایتی است درباره این مبارزه، درباره تلاش برای تغییر و تسلیم نشدن. تلاشی همراه با اندیشیدن و پیشرفت، مانند فاکس که مسافتی نزدیک به یک مسابقه دوی ماراتون را دوید و تا آخرین نفس تسلیم نشد.

این کتاب در مجموعه بخش زندگی نشر گمان زیر نظر خشایار دیهیمی منتشر شده است و دعوتی است برای شکل دادن به زندگی خود!


درباره نویسنده

لسلی اسکرای‌ وینر نویسنده کتاب کاروان امید است، کتابی که نشر پنگوئن آنرا منتشر کرده. روزنامه‌نگاری که در تورنتواستار فعالیت می‌کرده است و در 2015 گفت‌وگویی با «تری فاکس» داشته که سبب شد تا در مقام یک زندگینامه‌نویس به روایت و سرگذشت زندگی این نوجوان امیدبخش بپردازد.

 

لسلی اسکرای وینر
لسلی اسکرای وینر

 

 

وینر در توکیو متولد و در استرالیا، ایالات متحده و کانادا بزرگ شد.  مدرک روزنامه‌نگاری را از دانشگاه انتاریو غربی دریافت کرده است. درباره زندگی‌ و تاریخ تولدش چیز زیادی پیدا نمی‌شود اما تعداد زیادی مقاله از او درباره موضوعات مختلف از جمله زندگی افراد وجود دارد.


بخشی از کتاب کاروان امید


*بیشتر اوقات همان لحظات شروع است که سخت است. پانزده بیست دقیقه اول را باید صرف گرم کردن خودت بکنی. بعد از آن است که از آستانه درد می گذری. من خیلی این کار را کردم. ولی حتی بعد از آن هم درد تاول‌ها هنوز سرجایش بود و گاه بدتر هم می‌شد اما نه آنقدر بد که تحمل ناپذیر باشد. گاهی اوقات جدا آزارم می داد اما اهمیت نمی‌دادم. به یاد ندارم دردم آنقدر ادامه داشته باشد که مرا از حرکت باز بدارد. هیچ وقت نایستاده‌ام.


* در گمبو روز پرهیجانی را پشت سر گذاشتیم. مردم صف می‌کشیدند و مثل ریگ اسکناس ده دلاری و بیست دلاری می‌دادند. آن جا بود که فهمیدم قدرت سفر ما حد و مرزی ندارد. باید از آنچه در توان داشتم استفاده می‌کردم و با انجمن سرطان درباره آن قدرت بالقوه حرف می‌زدم. من به کمک آن‌ها نیاز داشتم. به بهترین وجهی به آنان حالی کردم که پیش از ورود به هر شهر همه چیز را از قبل آماده کنند.

در بعضی جاها این کار را کردند و در بعضی جاها هم نه. خیلی ناراحت‌کننده بود. فقط پول نبود که از دست می‌رفت. ما مردم را از دست می‌دادیم. مردمی که می‌توانستند چیزی بیاموزند، موفق به دیدن ما نمی‌شدند و ما فرصت پیدا نمی‌کردیم روحیه آن‌ها را تقویت کنیم.

 

 

نویسنده معرفی: گیسو فغفوری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *