حوادث نمایشنامه مگسها در آرگوس؛ یکی از شهرهای باستانی یونان اتفاق میافتد. ژوپیتر خدای خدایان در اساطیر رومی(همتای آن در اسطورههای یونانی زئوس است) مردم آرگوس را بهخاطر گناهانشان محکوم به توبه و شرمساری ابدی کردهاست و تاوان گناهان آنها مگسهایی هستند که از خون و کثافت شهر تغذیه میکنند. اما گناهان مردمان در سایه گناهان پادشاه و ملکهی آرگوس قرار دارد.
آگاممنون که از خاندان آتریدهاست، بر سر پادشاهی با برادرش به رقابت پرداخته و در این راه و برای گرفتن انتقام، هر سه پسر او را کشته و سپس پادشاه آرگوس شده است.
اژیست، که او نیز از تبار آتریدهاست، از نبود آگاممنون که فرماندهی جنگ تروا را برعهده داشته، استفاده کرده و کلیتمنستر زن آگاممنون را فریفته و با یاری او آگاممنون را به قتل رسانده و بر تخت پادشاهی نشسته است، و سرانجام اُرست که در اساطیر یونانی پسر آگاممنون و کلیتمنستر و برادر الکتر است و از توطئه قتلش به فرمان اژیست، در دوران کودکی، جان سالم بهدر برده است، اکنون به آرگوس بازگشتهاست تا موطن خود را ببیند. او الکتر خواهرش را میبیند و آندو تصمیم میگیرند تا با کشتن مادرشان، کلیتمنستر و شوهرش، اژیست انتقام مرگ پدرشان آگاممنون را بگیرند.
اُرست این تصمیم را با همکاری خواهرش عملی میکند، اما الکتر که از مرگمادرش پشیمان شده، راه خود را از برادر جدا میکند. ژوپیتر که از افکار اُرست میترسد، هر دو را ترغیب میکند که در ازای پادشاهی آرگوس، از عمل خود ابراز توبه و پشیمانی کنند. الکتر هراسان از آنجا میگریزد. اما اُرست در برابر ژوپیتر قدعلم میکند و به بندگی و فرمان او وقعی نمیگذارد و با پذیرش تاوان عمل و آزادی خود که تنهایی است، آزادی را به مردمش هدیه میکند.
مگسها بهنوعی بیانیه ژانپل سارتر در باب اگزیستانسیالیسم در قالب یک نمایشنامه است. در این نمایشنامه سارتر با صراحت و اشارات آشکاری بنیان فلسفی خود را در باب هستی آشکار میکند.
اُرست بهعنوان یک انسان آزاد اگرچه خود را آفریدهی ژوپیتر(زئوس) خدای خدایان میداند، اما باور دارد ژوپیتر یا زئوس با آفرینش او (انسان) دیگر کارکردی در سرنوشت و انتخابهای او ندارد. انسان آزاد آفریده شده و خود باید مسئولیت اعمال خود را بپذیرد و باید خودش راه زندگی را از میان راههای بسیاری که در برابر او قرارگرفته، انتخاب کند و تاوان اعمالش را نه با مگسها و خفاشان ژوپیتر که با بردباری در برابر تنهایی عظیم خود بپردازد.
درباره نویسنده
ژان پل سارتر (Jean Paul Sartre) در 21 ژوئن سال 1905 در پاریس متولد شد. پدرش «ژان باپتیست سارتر» (۱۸۴۷–۱۹۰۶) افسر نیروی دریایی فرانسه بود و مادرش «آنه ماری شوایتزر» (۱۸۸۲–۱۹۶۹) دخترعموی «آلبرت شوایتزر» پزشک معروف و برندهٔ جایزه صلح نوبل بود. ژان پس از مرگ پدرش، زیر نظر پدربزرگش و چند معلم خصوصی دیگر تربیت شد و در خردسالی خواندن و نوشتن (فرانسه و آلمانی) را فراگرفت. ژان-پل-سارتر
این کودک تیزهوش اما گوشهگیر، سالهای کودکی را بیش از هرجا میان انبوه کتابها به خواندن آثار مهم ادبی و تاریخی گذراندهاست. ژان در سال ۱۹۲۰ به یک مدرسه شبانهروزی در پاریس فرستاده شد. در آنجا با یکی از همکلاسیهایش به نام «پل نیزان» آشنا شد که این آشنایی به یک رفاقت درازمدت انجامید. نیزان در معرفی ادبیات معاصر به سارتر نقش بهسزایی داشت.
پس از اتمام تحصیلات دانشگاهی در دبیرستانهای «لو آور» و «لیون» به تدریس فلسفه پرداخت. پس از مدتی تصمیم گرفت که برای کامل شدن تحقیقاتش در زمینه فلسفه پدیدارشناسی هوسرل راهی آلمان شود. با استفاده از یک بورس تحصیلی به آلمان رفت و در برلین به ادامهٔ تحصیل پرداخت.
در اینجا بود که آشنایی عمیقتری با آثار فیلسوفان بزرگی همچون مارتین هایدگر (فلسفه اصالت وجود یا اگزیستانسیالیسم) و ادموندهوسرل (فلسفه پدیدارشناسی) پیدا کرد. اما پس از چندی تاب تحمل حکومت آلمان نازی را نیاورد، به پاریس برگشت و کار تدریس فلسفه را دنبال کرد.
آشنایی او با سیمون دوبوار فیلسوف، نویسنده و فمینیست فرانسوی به سال ۱۹۲۹ زمان آمادگی دوبووار برای امتحانات فلسفه در سوربن بازمیگردد. دوبوار بعد از آشنایی با سارتر شدیداً و عمیقاً به او دلبسته میشود و تا آخر عمر با او همراه میماند.
سارتر در ۱۹۳۸ و با نگارش نخستین رمان فلسفیاش با نام «تهوع» به شهرتی فراگیر دست یافت و در سال ۱۹۶۴ به خاطر «آثاری که غنی از ایده و مملو از روح آزادی و جستجوی حقیقت هستند و همچنین تأثیر گستردهای بر عصر ما اعمال کردهاند» جایزه نوبل ادبیات را از آن خود کرد ولی علیرغم نیاز مالی در آن زمان، از پذیرفتن جایزه سر باز زد. او اظهار داشتهاست که یک نویسنده فقط باید با آنچه نگاشته است، شناخته و محبوب شود و نه اینکه نام و امتیازاتی را با خود یدک بکشد.
تفکرات مارکسیستیاش موجب شد که همواره مقابل اقدامات ضد حقوق بشر رژیم شوروی؛ از قبیل اردوگاههای کار و اعدام مخالفان بایستد. همچنین اقدامات وحشیانه فرانسه در الجزایر و دخالت آمریکا در جنگ ویتنام را به شدت محکوم کرد.
او یکی از پیشگامان مکتب اگزیستانسیالیسم بود و معتقد بود که انسان باید خود سرنوشتاش را تعیین کند و این جملهی معروف منسوب به اوست: «انسان محکوم به آزادی است».
بخشی از کتاب مگسها
پردهی سوم
صحنهی دو
ژوپیتر:
اُرست! به خودت برگرد: دنیا تو را بهخطا میاندازد، تو در این دنیا بچه جیرجیرکی بیش نیستی. ای بچهی ناخلف و از خدا برگشته، بهسوی خدابرگرد. به گناهت اعتراف کن. از وحشت آن تنت بلرزد و آن را مانند یک دندان کرمخورده و سیاه از خودت ریشهکن کن و دور بینداز. درغیراینصورت از این بترس که اگر به دریا برسی، دریا خشک شود، چشمهسارها در سر راه تو بخشکند، صخرهسنگها جلو راه تو را بگیرند و زمین زیر پای تو دهان باز کند.
اُرست:
بگذار زمین زیر پایم دهن بازکند! بگذار صخرهسنگها مرا زیر آوار بگیرند و درختها و چشمهسارها در سر راه من بخشکند، سرتاسر دنیای تو قدرت این را ندارد که مرا از خودم بهدر کند. ژوپیتر! تو پادشاه خدایان هستی، تو پادشاه سنگها و ستارهها، تو پادشاه امواج دریا هستی، ولی پادشاه من نیستی.
ژوپیتر:
ای کرم بیشرم، پس اگر من پادشاه تو نیستم، چه کسی تو را خلق کردهاست؟
اُرست:
تو– اما نباید مرا آزاد خلق کردهباشی.
نویسنده معرفی: عفت زهرهوندی