سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

سوگ مادر

نویسنده: شاهرخ مسکوب

ناشر: نی

نوبت چاپ: ۱۲

سال چاپ: ۱۴۰۰

تعداد صفحات: ۱۲۵

شابک: ۹۷۸۹۶۴۳۱۲۸۹۳۷


تاکنون 2 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند
سوگ مادر

تاکنون 2 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

تهیه این کتاب

سوگ مادر

 

دیروز برای واکسن نه‌ماهگی بچه رفتیم. وقتی پرستار آمد من دور شدم و آن سوی تخت ایستادم؛ جایی که بچه، من را نمی‌دید. شروع کرد به گریه کردن. نزدیکش شدم و گفتم: گریه نکن من اینجام.


بعد به این جمله فکر کردم که در این نه ماه چقدر در موقعیت‌های گوناگون تکرارش کرده‌ام. «نترس من اینجام. جیغ نزن من اینجام. بهونه نگیر من اینجام…». اینجا بودن، در این نه ماه تبدیل به یک قسمت جدایی ناپذیر از هویتم به عنوان یک تازه مادر شده بود. متوجه شدم از وقتی مامان شده‌ام قطعیت «اینجا بودن» مثل یک بند ناف قطور و قوی، تمام زندگی‌ام را دربر گرفته است. (راستی نوشته‌ای با همین عنوان به قلم گیتی صفرزاده را با فشار دادن این بند ناف آبی می‌توانید بخوانید.)


فکر کردم اگر من اینجا نباشم چطور؟ به هرحال رسم روزگار این‌چنین است که قرار نیست من همیشه اینجا باشم. در این لحظه نویسنده‌هایی را دیدم لرزان و ترس خورده بعد از مرگ مادرهایشان. خاطرات، سوگواری‌های مقطعی و کوتاه و بلند، تکه پاره‌ها، یادداشت‌هایی برای گذر کردن و روایت‌های تلخ و شیرین و…


قریب به اتفاقشان اشاره کرده‌اند که چه بیهوده است این نوشتن‌ها به خیال رهایی یافتن از این غم زنده و این غیاب تا همیشه جاندار… با این حال، تنها مأمن را ادبیات یافته‌اند و به نوشتن ادمه داده‌اند.

 

در این نوشته‌ی کوتاه نگاهی به کتاب‌هایی می‌اندازیم از گوشه کنار دنیا (آلمان، بلژیک، فرانسه، ایران) که در آن‌ها مادران، مرده‌اند اما قطعاً زنده‌ترین مردگان همیشه همان‌ها بوده‌اند.

 

سوگ مادر

 

 

درباره کتاب

مسکوب با روزمره‌هایش جاودان ماند. روزمره‌هایی که بیشتر از هر چیز شبیه ماست؛ ما خواننده‌ای که او را می‌خواند.خواننده‌ای که دوست دارد چیزی بخواند. چیزی بنویسد. کاری انجام دهد. بلند شود و خودش را از فرط ملال روز و رنج روزگار بتکاند اما درنهایت سرش را که بلند می‌کند غروب است و شب شده است. مسکوب هم همین چکه‌های عمر را نگاه می‌کرد و غصه می‌خورد اما آنقدر ساده و صمیمانه از این قطره‌های بر باد رفته می‌نوشت که با همین قطره‌ها که به خیال خودش عصاره‌ی خستگی و ملال بودند یک رود جاری و پویا در طی سال‌ها ساخت. نوشته‌هایی که شبیه زندگی‌اند؛ زندگی با همه‌ی روزهای بی معنی و بی‌دستاوردش…


«چهارده روز پیش مامان مرد. همیشه فکر می‌کردم مادرم زمین است و من گیاهی که ریشه‌هایم در دل این خاک است. در او هستم و از او به بیرون سر می‌کشم. حالا که او مرده است نه تنها این گیاه آبیاری نمی‌شود بلکه هوا سنگینی می‌کند و به دشواری نفس می‌کشد. او زمین و آسمان من بود.» همه چیز تمام شد. مادرم دیگر جنازه‌ای بود که به اطاق مهمانخانه حملش کردند و پاهایش را رو به قبله دراز کردند.

و همان‌طور که برای رولات بارت در فرانسه، با مرگ مادر، خانه نیز می‌میرد، مسکوب هم از مرگ تدریجی خانه بعد از مادرش در کتاب سوگ مادر چنین می‌نویسد: «همه چیز خانه به جای خود است مگر دستی که آن‌همه را ساخت و پرداخت و کسی که روح خانه بود. کاناپه‌ای که شب‌ها روی آن می‌نشست و تلویزیون تماشا می‌کرد. اطاقی که در آن می‌خوابید. میزی که صبح‌ها پشت آن می‌نشست و برای ما چای می‌ریخت و حیاطی که تک تک درخت‌ها و گل ها و بوته‌های آن را پرورده بود. انگار همه روح خود را از دست داده‌اند. مرگ به خانه‌ی ما راه یافته است.»

 

نویسنده معرفی: راضیه مهدی‌زاده

نویسنده معرفی: راضیه مهدی‌زاده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *