خلاصه داستان
سنگر و قمقمههای خالی مجموعه داستانی است که در زمان حیات بهرام صادقی انتشار یافت. برخی از این داستانها بهترین نمونههای داستان کوتاه در ادبیات فارسی است. داستان باکمال تأسف که به ابوالحسن نجفی تقدیم شده از این نمونه است. برخی دیگر از داستانهای این مجموعه هم به لحاظ دستاورد ساختاریشان قابلتأملاند، مثل داستان عافیت که ساختاری اپیزودیک دارد.
برخی داستانهای این مجموعه عبارتاند از:
شب بهتدریج، اقدام میهن پرستانه، لاف سردرگم، وعدهی دیدار با جوجوجتسو، ورود، غیر منظره، سنگر و قمقمههای خالی، مهمان ناخوانده در شهر بزرگ، خواب خون، در این شماره، زنجیر، تأثیرات متقابل، قریبالوقوع، آوازی غمناک برای شهر بی مهتاب، صراحت و قاطعیت، باکمال تأسف، آقای نویسنده تازهکار است، عافیت، وسواس، تدریس در بهار دلانگیز، نمایش در دو پرده، گرد همداستان برای کودکان، اذان مغرب، هفت گیسوی خونین، یک روز صبح اتفاق افتاد، فردا درراه است…
درباره نویسنده
بهرام صادقی ملقب به صهبا مقداری و ب.موزول، داستاننویس، شاعر و نمایشنامهنویس ایرانی است که با داستانهای کوتاهِ مجموعه سنگر و قمقمههای خالی و داستان نیمه بلند ملکوت بهشهرت رسید. صادقی از همان کودکی تحت تأثیر شعرخوانیهای هرروزه مادرش در جمع خانواده، از یکسو و مهاجرت به اصفهان و تحصیل در دبیرستان ادب از سوی دیگر، گرایش و کشش خاصی به شعر و داستان پیدا کرد و گامهای محکمی در مسیر ادبیات برداشت که همکاری با هفتهنامههای «امید ایران» و «روشنفکر» در سالهای نوجوانی نمونههایی از آن است. تواناییاش در خلق متون آمیخته با طنز تلخ او را سرآمد داستاننویس عصر خود کرد و برایش امکان حضور در مجلات بنامی چون سخن و صدف و فردوسی به همراه آورد که فرصتهای ارزشمندی بود برای همکاری با بزرگانی نظیر ابوالحسن نجفی.
خلق داستانهای متعدد و دریافت جوایز ادبی بخش حرفهای زندگی بهرام صادقی را تشکیل میدهد. سرانجام در سال ۱۳۶۳ و در سن ۴۷سالگی در تهران درگذشت.
قسمتی از کتاب
بازهم مثل همیشه… اما نه ممکن است پیش خودتان بگویید: «چرا بازهم مثل همیشه؟ چرا بازهم مثل همیشه میخواهند با گفتن چند چیز کلی جزئیات گفتنی را ناگفته بگذارند؟» برای اینکه چنین نگویید من هم سعی خواهم کرد که بیدار شدن آقای کمبوجیه را درستوحسابی برایتان شرح بدهم. حالا شما هم درستوحسابی گوش کنید:
در یک صبح فرحانگیز بهاری که گنجشکها با گنجشکها عشقبازی میکردند و ماهیها با ماهیها قول و قرار میگذاشتند و پسرها خواب دخترها را میدیدند و دخترها خواب پسرها را، آقای کمبوجیه در تختخواب سفری پر سروصدایش غلتی زد و از این دنده به آن دنده شد… و چشمهای نازنینش را باز کرد… یعنی به همین سر و سادگی بیدار شد. مدتی سقف اتاق را نگاه کرد و مدتی هم گذشت تا فهمید که این کار نتیجهای ندارد. بعد رویش را بهطرف پنجره برگرداند و آفتاب را که شاعرانه لبخند میزد دید، اما حتی خودش هم نفهمید که چرا از خندهی آفتاب دلگیر شده؛ بنابراین سرش را زیر لحاف برد و گفت: «حالا که اینطور است فکر میکنیم.» یکی دو دقیقه گذشت و هیچ فکری به خاطرش نرسید. پیش خودش گفت: «چطور است دربارهی ستارههای ثابت و سیار فکر کنم؟» و جواب داد: «خیلی خوب است.» و بعد این مذاکرهی کوتاه در مغزش روی داد:
ــ ستارههای ثابت و سیار؟
ــ بله…
ــ بله البته، بعضی ستارهها ثابتاند یعنی از جایشان تکان نمیخورند و بعضی ستارهها هم سیارند یعنی از جایشان تکان میخورند.
باز یکی دو دقیقهی دیگر گذشت و آقای کمبوجیه همچنان تلاش میکرد که چیزی پیدا کند که بتواند او را به فکر کردن وادارد: «آه جستم! دربارهی خدا فکر میکنم.» فکر کرد: «خدا… خیلی خوب، خدا، خدا بزرگ است… البته و عدهای معتقدند که بهجای خدا باید گفت طبیعت. خیلی خوب، گفتیم طبیعت…»
نظرات دیگران
علیرضا ایرانمهر: «چشمگیرترین شگرد داستانی بهرام صادقی شخصیتپردازیهای غیرمستقیم و ساخت دقیق تیپهای اجتماعی است، آدمهایی که بهرغم اغراقهای طنزآمیز نویسنده، بهشدت واقعی و دارای تبیین تاریخی هستند. آستانهی داستان سنگر و قمقمههای خالی بانام آقای کمبوجیه شروع میشود و با لبخندی رندانه، نخستین کنایه را آشکار میکند. کنایهای که با این نام آغاز میشود در خطوط بعدی برجستهتر شده و آشکارا به گیجترین خوانندگان خود نیز حالی میکند دربارهی چه آدمها و موقعیتهایی میخواهد حرف بزند.
آقای کمبوجیه نمونهی درخشانی از ورژن ایرانی ابلوموف است و اگر ایرانیان نیز حداقل بهاندازهی مردم روسیه کتابخوان بودند، شخصیت مخلوق بهرام صادقی و شاید اصطلاح کمبوجیه ایسم نیز بهاندازهی ابلوموف و ابلومویسم شهرت مییافت. داستان سنگر و قمقمههای خالی نیز همچون ابلوموف با تصویری از بیدار شدن شخصیت داستان آغاز میشود.»
منبع
- علیرضا ایرانمهر، آقای کمبوجیه عشقبازی نکرده است، سایت bidarnameh.com