سال بلوا
نویسنده: عباس معروفی
ناشر: ققنوس
نوبت چاپ: ۳۷
سال چاپ: ۱۴۰۲
تعداد صفحات: ۳۴۴
شابک: ۹۷۸-۹۶۴-۳۱۱-۳۷۴-۲
سال بلوا، ماجرای زندگی خانوادهی سرهنگ نیلوفری بعد از انتقال به سنگسر، شهری پرتنش نزدیک سمنان و اتفاقهایی است که زندگی آنها را زیر و رو میکند.
داستان کتاب در اواخر سلطنت رضا شاه و در میانهی جنگ جهانی دوم روایت میشود. جملهی اول کتاب بهترین انتخاب برای نشان دادن این شرایط ملتهب است: «دار سایهی درازی داشت، وحشتناک و عجیب.»
سرهنگ نیلوفری که رویای ملکه شدن دخترش را در سر دارد، در پی تصمیم شاه و با وعدهی رسیدن به وزارت، همراه همسر و تنها فرزندش نوشا از شیراز به سنگسر میآید اما پیش از رسیدن به این منصب با نابینایی حاصل از نافرجامی آرزوهایش از دنیا میرود.
نوشا دختری زیبا و سرکش است که گاهی در راه مدرسه به کارگاه کوزهگری حسینای جوان میرود، گوش به داستانهای عاشقانهی او میسپارد و با تمام وجود عاشق کوزهگر میشود. غافل از اینکه مادرش در پی خواستگاری دکتر معصوم، مردی جاافتاده و ثروتمند، خواب دیگری برای دخترش دیده.
سماجت دکتر معصوم، ناپدید شدن حسینا و فشارهای مادر، نوشا را وادار میکند که به این ازدواج تن دهد اما خیلی زود در میدان شهر در یک حجرهی سفالگری با حسینا روبهرو میشود و سال بلوا آغاز میشود.
کتاب تلفیق تاریخ و سیاست است در بستر قصه. داستانی تاریک در مورد زن ستیزی و ظلمی که در هر دورهای بر زنان میرود و نادیده گرفتن آنها از گذشته تا به امروز. در کنار داستان عاشقانه شاهد مرور اتفاقات سیاسی و اجتماعی ایران در خلال جنگ جهانی دوم نیز هستیم.
مانند بسیاری از آثار عباس معروفی این کتاب نه تنها خط زبانی ثابتی ندارد بلکه راوی داستان به صورت یک فصل در میان بین نوشا و دانای کل در تغییر است و این باعث میشود که درک خواننده از داستان بسیار بیشتر شود. بخش عمدهی ماجرا به صورت خاطراتی هذیانوار در ذهن نوشا میگذرد و روایت در ابتدا پیچیده به نظر میرسد اما سرانجام تکههای این پازل به خوبی در جای خود قرار میگیرند.
عباس معروفی، رماننویس، نمایشنامهنویس و شاعر معاصر ایرانی است که به خاطر موضعگیری علیه حکومت، تا پای اعدام رفت و سرانجام از ایران خارج شد. نوشتن کتاب سه سال زمان برده و نخستین بار در سال ۱۳۷۱ به چاپ رسیده. جدیدترین نسخهی این کتاب بعد از سالها ممنوعیت در سال ۱۳۹۹ توسط نشر ققنوس منتشر و به سرعت تبدیل به یکی از رمانهای پرفروش ایرانی شد.
بخشی از کتاب
میدانی اولین بوسهی جهان چهطور کشف شد؟
دستهاش تا آرنج گلی بود. گفت که در زمانهای بسیار قدیم زن و مردی پینهدوز یک روز به هنگام کار، بوسه را کشف کردند. مرد دستهاش به کار بود، تکه نخی را به دندان کند، به زنش گفت بیا این را از لب من بردار و بینداز. زن هم دستهاش به سوزن و وصله بود، آمد که نخ را از لبهای مرد بردارد، دید دستش بند است، گفت چه کار کنم. ناچار با لب برداشت، شیرین بود، ادامه دادند.
نویسنده: مونا ساعدی دانایی
کتاب سال بلوا، عباس معروفی