زنان در جنگ
نویسنده: فلورا نواپا
مترجم: مریم بنی اسدی موسی آبادی
ناشر: نشر متخصصان
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۹
تعداد صفحات: ۱۶۶
شابک: ۹۷۸۶۲۲۷۵۴۰۶۲۸
زنان در جنگ (همسران در جنگ و داستانهای دیگر) که در سال 1975 منتشر شد، شامل 8 داستان کوتاه است و با ترجمه مریم بنی اسدی در سال 1399 به دست خوانندگان ایرانی رسید.
کتاب شامل هشت داستان کوتاه با نامهای زنان در جنگ، پدر، کبریت نکش، مرگ حتمی، زحمت بیحاصل، زنی مردد، ماموریت در لاگوس، دختر رئیس و آلفا است. میتوان آن را مجموعهای از داستانهای کوتاه جالب که در طول جنگ در بیافرا یا تای رخ میدهد، دانست.
در داستانها زنان شخصیت اصلی هستند: زنان در جنگ، زندگی «بیسی» است که وقتی جنگ فرا می رسد، برای نجات خودش و خانوادهاش تلاش میکند. داستان کبریت نکش، درباره دختر جوانی است که کابوسهایی درباره جنگ میبیند.در مرگ حتمی، زن جوانی به مرد دیگری پول میدهد تا به جای برادرش به جنگ برود؛ یک موقعیت ابزود که در واقعیت جنگهای بیافرا ممکن شده بود، مردانی که جان سالم از جنگ به در برده بودند، بار دیگر جان خود را این بار برای پول به خظر میانداختند.
در داستانهای دیگر به زنانی میپردازد که برای تغییرات کوچک باید برنده جنگهای بزرگ بشوند. عشقهایی که شاید در نگاه اول ناچیز به نظر برسند.
درباره نویسنده
فلورانس نوانزوراهو نکیرو نواپا ملقب به فلورا نواپا 13 ژانویه 1931 در نیجریه متولد شده است و در سال 1993 پس از آن که توانست بخشی از آثار و نوشتههای زنان آفریقا را به جهان معرفی کند، درگذشت. او از زنان ناشر قاره آفریقا بود که برای بهبود شرایط کودکان و زنان بیافرا تلاش میکرد.
جنگ بیافرا در زندگی او نقش زیادی بجاگذاشت و مسیر زندگیاش را تغییر داد. او ناشری بود که هم کتاب منتشر میکرد تا جهان با اتفاقات آن گوشه دنیا بیشتر آشنا شوند و هم در نشریه تاتا، اخبار و رویدادهای روزمره زنان آفریقا را در دهه 70 میلادی بازتاب میداد.
نواپا برای آوارگان و پناهندگان جنگ بیافرا تلاش کرد. سه فرزند داشت و از سوی برخی مادر ادبیات آفریقا لقب گرفت. اولین کتابش با نام افورا توانست نام او را به عنوان اولین زن رماننویس آفریقا در جهان مشهور کند.
او حدود ده اثر در قالب رمان و داستان کوتاه منتشر کرده است.
بخشی از کتاب زنان در جنگ
بیسی روی کف اتاق نشست پاهایش را دراز کرد و گفت: «بگذارید چیزی را برایتان تعریف کنم دیشب خواب می دیدم در لاگوس هستم، یا شایدم ایبادان. میدونید من اهل ایجبو اوده هستم اما پدر و مادرم در لاگوس زندگی میکنند. به هرحال، در رویا من با ایبو در لاگوس ازدواج کردم. یک جشن ازدواج خیلی عالی بود و نخست وزیر و بیست افسر عالی رتبهاش حضور داشتند و همسر من یک سرهنگ ارتشی بود.
همه ساقدوشها از پاریس آورده شده بودند و دختری که دست هگل را در دست داشت از آتن. و کیک جشن؟ کیک در لیسبون درست شده بود. سه کیک وجود داشت اما هواپیما به موقع نرسید. نه این هواپیما نبود. شوهر من در روز جشن دستگیر شد. از من بپرسید چرا؟ جوابش ساده است چون او درخواست به پرواز درآمدن هواپیما را نپذیرفته بود.
برای همین، فرمانده فرودگاه او را دستگیر کرد و سه کیک جشن را توقیف کرد و من در کلیسا با آغوشی باز منتظر برای شاه داماد ایستاده بودم که به لیزبون سفر کرده بود و تا اسلحه و مهمات کافی را برای نابود کردن شورشیان از دریاچه مرموز وارد کشور کند. اما مردم در اووری عصبانی بودند آنها میگفتند چرا باید همسر من به لیزبون پرواز کند و تجهیزاتی برای محو کردن ویرانگران از دریاچه آگرتا بیاورد درحال یکه اووری تهدید شده بود؟
برای همین، آنها همسر من را دستگیر کردند و من در کلیسا منتظر ماندم. سپس، کشیش گفت: «تو عروس زیبایی هستی که بدون داماد است، زن من شو.» من در جواب به کشیش گفتم: «تو به لعنت خدا هم نمیارزی تو دلیل این جنگ هستی. گناهان شما باعث خشم خداوند شده است و خداوند خشمش را بر ما نزول کرده است چرا من باید با تو ازدواج کنم؟ آیا کشیش ها ازدواج میکنند؟ بله کشیش ها در بیافرا ازدواج میکنند اما من با شما ازدواج نخواهم کرد چون در واقع من با ایبو ازدواج کردم. ایبو، عشق من، همین طور نیست؟»
نویسنده معرفی: گیسو فغفوری