سه سال از مرگ «ویدا حاجبی تبریزی» یکی از اولین زنان زندانی سیاسی ایران گذشته بود که جلد دوم خاطراتش داد بیداد منتشر شد. در جلد اول به دلیل شرکت در مبارزه مسلحانه سه زن دستگیر میشوند و در جلد دوم با تغییرات سیاسی نظیر اعلام شکگیری حزب رستاخیز و بازتاب آن، سختگیری با زندانیان از اوایل سال 54 بیشتر میشود.
جلد دوم در برگیرنده بخش سوم یعنی سالهای 1354 تا 1356و بخش چهارم یعنی اتفاقاتی که در سالهای 1356 و 1357 رخ میدهد است. او در بخش سوم درباره دستگیری و بازجویی در اوین و کمیته مشترک، زندان قصر و ملاقات فرزندان و دادگاه نوشته است. در بخش چهارم که سال آخر است و منتهی به آزادی میشود، او و دیگر زندانیان درباره جزئیات بیشتری نوشتهاند: اوین، کمیته، دادگاه، زندان قصر، بند اوین ، تحولات خارج از ذهن ما و خانواده.
در کتاب داد بیداد 37 راوی وجود دارد، آنان بخش بخش از زندگی و روزگار و جنگشان با زندان میگویند؛ یک بار زهره راوی است و یک بار اعظم، یک بار زینت از خوشحالیاش میگوید و یک بار نسرین رضایی از چشمهای به در خشک شده روایت میکند.
حاجبی در این کتاب ۷۷۶ صفحهای میکوشد، روایت و دیدگاههای زنان زندانی را از اوضاع سیاسی ـ اجتماعی آن روزگار، شیوههای شکنجه و مبارزه و وضعیت زندانیان بیان کند. اختلافات بین گروهها و سازمانها نیز در لابلای این خاطرات عیان میشود. مثل اکثر کتابهای خاطرات، کشف و شهود برمبنای روایت راوی متکلم وحده و ارتباطش با اطرافیان پیش میرود و ذهنیت و تفکر نویسنده در طول کتاب برای ما عیان میشود.
کتاب پر از جنگ با ناامیدی است، با دیوارهای کدر و تیره اطراف، با همه آن چیزهایی که میتواند زندگی را تلخ کند و فقط درباره رابطه زندانی با زندانبان یا زندانی با زندانی نیست. این کتاب جنگ مدام است با احساسات، افکار، ترسهای نه یک نفر بلکه 37 نفری که حاجبی از آنها در کتاب یاد کرده است. افرادی حقیقی که با شمع و شلاق شکنجه میشوند، زندانیانی آرمانگرا که رویای آزادی آنان را به گوشه زندان کشانده است.
زنانی گاه در جنگ با سرنوشت، با آرزوهای از دست داده، با دخترانی که در سینه خاک آرمیده بودند و اینک درگیر مسایل جزیی و نیازهای اولیه از ماندن در صف دستشویی تا حسرت یک صابون هستند. زنانی که نمایشهای گالیله برشت و چشم دربرابر چشم ساعدی را اجرا میکنند. زندانیانی که گاه یک گفتوگوی ساده با یکدیگر منجر به تنبیهشان میشود. این زنان ، جنگجویانی فراموش شده نبودند.
درباره نویسنده
ویدا حاجبی پس از گرفتن دیپلم در سال 1325 به فرانسه رفت. آنجا در دانشکده هنر و معماری پاریس هم همکلاسی فرح –ملکه سابق ایران – بود و هم با محافل چپ حشر و نشر داشت. او البته سمت دیگر ماجرا را انتخاب کرد و پس از سفرهایش به ونزوئلا، کوبا و الجزایر و حتی دیدار با فیدل کاسترو ، یکی از زنان کمونیست مهم جهان شد.
وقتی به ایران بازگشت در «مؤسسه تحقیقات علوم اجتماعی» مشغول به کار شد و در بخش پژوهشهای عشايری و روستایی به کار پژوهش در روستاهای ایران پرداخت، اما به رغم آنکه فعالیت سیاسی خاصی در آن دوره نداشت از سال 51 تا 57 زندانی شد.کتاب خاطرات اوست از این سالها و مسیری که پشت سر گذرانده و در مصاحبهای با دویچه وله تاکیدکرده است:«من از مسیری که در گذشته پیمودهام هیچگاه پشیمان نبودهام و نیستم.»
#ویدا-حاجبی کتابهای دیگری هم نوشته نظیر یادها که در آن سفرهای مختلف زندگیاش را به ایستگاه تشبیه کرده است و روایتها و خاطراتش را بیان کرده. او پس از آزادی از زندان شاه در سال ۱۳۵۷ به سازمان چریکهای فدایی خلق پیوست اما در اواخر سال ۱۳۵۸ از این سازمان اخراج شد. پس از ترک ایران، به فعالیتهای مستقل خود ادامه داد.
او کتاب مارکس هنگام فروریزی کمونیسم را در سال 85 ترجمه کرد که توسط انتشارات بازتاب نگار منتشر شده است.
ویدا حاجبی تبریزی ۲۳ اسفند سال 95 در ۸۱ سالگی در پاریس درگذشت .
بخشهایی از کتاب داد بیداد
*پزشک برگشت و گفت: «جناب سروان از جلو کاملاً قابل تشخبص نیست، مشکوکه. اما از عقب بارها به او تجاوز شده.» اول حرفش را نفهمیدم. فقط وقتی افسر گفت:«می بینین! بی شرمها خجالت نمیکشن!» تازه دوزاریم افتاد. توی ماشین هم مرتب به من ناسزا میگفت که:«هزار کثافتکاری میکنین و حالا میخواین نگهبانهای ما رو بدنام کنین؟» یک راست بردنم به اتاق تیمسار و قضیه را وقیحانه با آب و تاب برایش تعریف کردند.
از آن همه اهانت به خود میلرزیدم ، اما خاموش مانده بودم و قدرت اعتراض نداشتم. تیمسار هم با یک مشت فحش حرفشان را تاکید کرد و فرستادنم به سلول. تنها که شدم بی اختیار افتادم به هق هق گریه.
* تاجایی که به یاد دارم مرا بیش از یک شب در بهداری کمیته نگه نداشتند. روز بعد به سلول انفرادی انداختند. بیش از یک ماه قادر نبودم روی پاهایم راه بروم، مجبور بودم دستهایم را توی دمپایی بکنم و روی زمین بخزم. انگشتهایم زیر فشار پرس «آپولو» بی حس شده و از کارافتاده بود. چشمهایم را خون گرفته بود و درست نمیدیدم. زخمهای دست و پایم بعد از چند روز بر اثر آب آلوده و کثیف کف دستشویی و مستراح، چرکین شده و بوگرفته بودند. با اینحال اینکه استفاده از سیانور را هنگام دستگیری قبول نکرده، بعد از شکنجه هم زنده مانده بودم، راضی بودم.
نویسنده معرفی: گیسو فغفوری