تو در قاهره خواهی مرد
«نوروز» در متون مکتوب نویسندگان معاصر ما جایگاه ویژه ای دارد . عید و سال تحویل و سفره هفت سین، دید و بازدیدهای آن و … همیشه به شکل متحول کنندهای در داستانها و فیلمهانشان داده شدهاند. این تحویل سال، این آمدن سال جدید، این سفرهای که به افتخار بهار در هر خانهای انداخته میشود، همیشه ماجراهایی را برای خود به همراه داشته است .
چه زن و شوهرهایی که به خاطر عید با یکدیگر آَشتی میکردهاند، چه دیدارهایی که به خاطر سال نو، تازه میشد و چه تصمیمهای مهمی که به خاطر یک آغاز دیگر گرفته میشد، چه بسیار بزرگسالان و کودکانی که در آرزوی لباس و کفش عید، ماهی عید، برنج و غذای عید، ماجراها پشت سر گذراندهاند .
برای ما و داستانهای ما، همیشه این عید، این شنبهای که میآمد فقط جشن و استراحت و دید و بازدید نبود، همانند فلسفه نوروز بیشتر اوقات برای تغییر روحی و فکری بوده است، فرصتی برای تصمیمگیری، فرصتی برای بازسازی، برای دوباره نو شدن، بازنگری و پشت سر گذراندن سختیها و مشکلات روزمره یا عمیق!
در این فرصت کوتاه به چند وجه از آثار نویسندگان معاصر میپردازیم که نوروز را از منظرهای مختلف ماندگار کردهاند. عید نوروز، سال جدید و بهاری که قرار نبوده فقط پر از آرامش و آسایش باشد:
تو در قاهره خواهی مرد از حمیدرضا صدر
گاهی نوروز بستر روایت یک اتفاق تاریخی میشود مثل داستان حمیدرضا صدر که ما بیشتر او را به عنوان منتقد سینما و یا مفسر و تاریخدان ورزشی میشناسیم. در این رمان تاریخی که سال 93 چاپ شده است، به سراغ محمدرضا شاه میرود تا با مستندات تاریخی بخش هایی از زندگی او را روایت کند.
داستان از نوروز ۱۳۴۴ آغاز میشود، همان لحظهای که محمدرضا پهلوی در کاخ مرمر مورد سوءقصد قرار میگیرد. حالا قرار است ما درباره همین ترس از مردن بخوانیم، ترسی که درست جلوی همه مردم برسرش آوار میشود. حالا این ترس هم به دلیل سوقصد و هم مرگ دوستش ملک فاروق بیشتر میشود.
اشراف صدر به آثار سینمایی سبب شده تا کتاب پر باشد از فلش بک و فلش فورواردهایی که مخاطب هم به کودکی شخصیت برود، هم به زمان تاجگذاریاش و هم روایتگر تنهاییاش در سالهای مختلف زندگیاش باشد. آخرش هم او در همان تنهایی بماند و بشود آخرین پادشاه ایران.