برمی گردیم گل نسرین بچینیم
نویسنده: ژان لافیت
مترجم: حسین نوروزی
ناشر: نگاه
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۸۲
تعداد صفحات: ۱۹۳
شابک: ۹۷۸۹۶۴۳۵۱۱۲۹۶
کتاب برمیگردیم گل نسرین بچینیم در دهه چهل در ایران ترجمه شد و حکایت گروهی از پارتیزانهای فرانسوی است که سعی در خراب کردن وسایل و تجهیزات ارتش آلمان دارند. مجموعه اتفاقات در سال 1942 فرانسه زمانی که در تصرف آلمان بود رخ میدهد و اشاراتی به سالهای بعد حتی تا سال 1947 و بعد از پایان جنگ را نیز در برمیگیرد.
این کتاب رویارویی یک فرد میهن پرست که نگران خانواده خود است را با شکنجه ها و آزارهایی که در حبس و زندان برای اعتراف به نام دوستانش میشود را با جزییات تشریح کرده است. این که یک فرد در این موقعیت با چه چالشهای اخلاقی و ذهنی روبرو میشود و باید در آن شرایط خانواده و نزدیکانش را در اولویت قرار دهد یا اینکه به دنبال آرمان باشد. یک گروه از جوانان به رهبری «رایموند» برای تخریب سیستمهای آلمانیها برنامهریزی میکنند و برجهای رادیویی سنت آسیس در نزدیکی پاریس را هدف قرار میدهند.
برمیگردیم گل نسرین بچینیم شامل 21 فصل است و تصویری از فرانسه در دوران جنگ را ارائه داده است. کتاب با وضعیت نابسامان آن دوره آغاز میشود و با توصیف مسائل و مصائب جنگ و نحوه مقاومت و روزهای سخت حضور در اردوگاهها و شکنجهها ادامه دارد. چگونگی استنطاق و شکنجهها بخش عمدهای از کتاب را دربر میگیرد، شکنجههایی سخت گاهی برای دادن یک نشانی از دوستان و همرزمان. در نهایت شاید با پایان کتاب سوالهای زیادی در ذهنمان به جا گذاشته شود و دچارچالشهای متعدد شویم.
درباره نویسنده
ژان لافیت سال ۱۹۱۰ در فرانسه به دنیا آمد و در سال 2004 درگذشت. سال ۱۹۳۳ به حزب کمونیست فرانسه پیوسته بود و در دوران اشغال فرانسه دو بار در زندان گشتاپو اسیر شد، به شدت شکنجه شد و به زندان افتاد. او پس از آزادی در می 1945تصمیم گرفت خاطرات خود از دوران جنگ و زندان و تجربههای پارتیزانی و حضورش در گروه مقاومت را تبدیل به اثر مکتوب کند.
در مارس 1943 ژان لافیت به بازداشتگاه معروف «ماتهاوزن» وسپس به «ابنسی» فرستاده شد. مامورگشتاپو او و همرزمانش را تهدید کرده بود که زنده باز نخواهد گشت، اما این اتفاق افتاد و او در جواب کتاب «آنها که زندهاند» را نوشت.
از ۱۹۴۹ تا ۱۹۵۶ دبیرکل شورای جهانی صلح بود. «یک شب در دوره اشغال» دیگر کتاب اوست.
بخشی از کتاب برمی گردیم گل نسرین بچینیم
رایموند هنوز به اتاق مجاور وارد نشده است که بر اثر ضربه مشتی بر زمین میغلطد ، دو سرباز به او لگد میزنند.
رایموند خود را جمع میکند و میکوشد تا قسمت پایین بدن را از ضربه های لگد مصون نگه دارد، فکر میکند این کار ادامه پیدا خواهد کرد و باید تحمل کند. ضربه شدیدی که به پهلوی او نواخته شده نفسش را میبرد، تصور میکند دارد خفه میشود.
افسر سیگاری آتش میزند و میپرسد آدرس او کجاست؟
رایموند با زحمت زیاد نفس خود را بالا میکشد. اکنون پاشنه کفشش آهسته انگشت او را له میکند،سرمای تندی تا قلب او اثر میکند، نمیخواهد فریاد بکشد، خیر ولی احساس میکند که مانند مرده ای رنگش پریده است. در این لحظه درد او از ارادهاش قویتر است.
-هو!هو!هو!
میغرد، میداند که این کار از درد او میکاهد. فشارپاشنه کفشی که روی دستش قراردارد زیاد میشود.
-خیابان؟کدام خیابان!
نویسنده معرفی: گیسو فغفوری