جنگ چهرهی زنانه ندارد
نویسنده: سوتلانا الکسیویچ
مترجم: عبدالمجید احمدی
ناشر: چشمه
نوبت چاپ: ۲۵
سال چاپ: ۱۴۰۰
تعداد صفحات: ۳۶۴
شابک: ۹۷۸۶۰۰۲۲۹۶۶۳۴
برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
موسسه گسترش فرهنگ و مطالعاتبرای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
انتشارات آگاه بزودی بزودی بزودی بزودی بزودیبیش از دویست زن، داستان کوتاه غم انگیز و شاد خود را از حضورشان در جبهه جنگ روسیه و آلمان در این کتاب روایت کردهاند. دختران جوانی که رویای عروسیاشان تبدیل شد به سرباز شدن.
این کتاب از معدود آثاری است که به نقش زنان در جنگ میپردازد، زنانی که وقتی لشکر آلمان را دیدند که به سوی مسکو در حرکت است، در کنار پسران و مردان قرار گرفتند و نقشی متفاوت با آن چه که زنان در غرب برایشان در کارخانهها تعریف شده بود، ایفا کردند.
کتاب روایتی است از هزینههایی که زنان برای زندگی و سرزمین مادریاشان روسیه پرداختند و در سال 1985 منتشر شده است. تاریخی شفاهی است از تجربههای دردناک زنان در جنگ جهانی دوم و تلاشهایی که کنار مردان در راه پیروزی برداشتهاند، از انفجار پل تا پر کردن تفنگ و توپ و جنگ رودر رو . خاطراتی که او ضیط کرده سندی است برای تاریخ یک کشور از چشمان زنانش و رنجی که بر آنها رفته است.
درباره نویسنده
سوتلانا الکساندرونا الکسیویچ، در سال 1948 در اوکراین به دنیا آمد، پدرش بلاروس بود و مادرش اوکراینی. این روزنامهنگار و نویسنده در سال 2015 برنده جایزه ادبی نوبل شد. او به روسی مینوشت و در آثارش به گفتگو با شاهدان عینی اتفاقات میپرداخت.
الکسیویچ برای نوشتن کتاب جنگ چهره زنانه ندارد، در طول چهارسال به بیش از صد شهر و روستا سفر کرد و سعی کرد تا خاطرات زنانی که در طول جنگ جهانی در گوشه و کنار مرزها و شهرهای روسیه در جنگ شرکت داشتند، جمع کند. این کتاب داستانهای کوتاه و روایتهای این زنان است.
صداهایی از چرنوبیل، پسرانی از جنس روی (درباره افغانستان) و آخرین شاهدان از دیگر کتابهای اوست.
بخشی از کتاب جنگ چهرهی زنانه ندارد
من وقتی اسرای آلمانی رو می دیدم خوشحال می شدم. خوشحال می شدم از این که اونا رو تو این وضعیت می دیدم؛ هم سرشون تو کیسه بود و هم پاهاشون… اونا رو از خیابونای روستا عبور می دادن، التماس می کردن؛ “مادر، نون بدید… نون…” تعجب می کردم از این که روستاییها از خونههاشون بیرون می اومدن، یکی بهشون نون می داد، یکی یه تیکه سیب زمینی. پسر بچهها پشت سر اسرا میدویدن و به طرفشون سنگ پرتاب میکردن… زنها گریه می کردن.
نویسنده معرفی: گیسو فغفوری