چگونه کتاب نخوانیم
نویسنده: دن ویلبر
مترجم: حمیده پشتوان
ناشر: هنوز
نوبت چاپ: ۵
سال چاپ: ۱۴۰۰
تعداد صفحات: ۱۷۶
شابک: ۹۷۸۶۰۰۶۰۴۷۳۱۷
چگونه کتاب نخوانیم عنوان جالبی برای یک کتاب است؛ درحقیقت انگار میخواهد بگوید اگر میخواهید کتابخوان نباشید هم لازم است این کتاب را بخوانید! گرچه کتاب نخواندن احتیاج به هیچ دستورالعملی ندارد اما درحقیقت عنوان وسوسه برانگیز کتاب میتواند برای آدمهای خیلی کتابخوان هم جلب توجه کند.
کتاب قصد ندارد از خوبیها یا بدیهای کتاب نخواندن بگوید بلکه بیشتر تلاش میکند با توجه به واقعیات زندگی امروزی و این شعار در پس ذهن همه آدمها که خواندن کتاب را نوعی فضیلت میدانند، به علاوه فهرستهای قطوری که هرساله از عناوین کتابهایی منتشر میشوند که خواندنشان را ضروری و لازم و واجب میداند، به ماجرای کتابخوانی نگاه کند.
رویکرد کتاب طنزآمیز است اما درنهایت قصد دارد بگوید که شما میتوانید تعاریف و دنیای خودتان را از ماجرای کتاب و کتابخوانی داشته باشید و بدون اینکه از نخواندن آثار کلاسیک احساس گناه کنید (یا برعکس بخواهید با خواندن خلاصههای دوخطی یا گفتن جملاتی نشان دهید که با این کتابها آشنا هستید) به تجربیات و فضایی فکر کنید که از خواندن کتابها و زندگیتان میخواهید به دست آورید.
کتاب از 7فصل، مقدمه و موخره و سه پیوست تشکیل شده. عناوین این پیوستها عبارتند از: «اکههی! من کتاب را تا آخر خواندم. حالا پدر و مادرم دارند مجبورم میکنند که برم دانشگاه: چگونه از دنیای ادب جان سالم به درببرم؟»، «باشگاه کتاب خودتان را برپا کنید» و «چهطور یک کتاب پدرم را به کشتن داد؟». این فصلها بیان تجربیاتی هستند که در زندگی روزمره وجود دارند و نویسنده با شوخطبعی فراوان با بیان مسائل مختلف خواننده را در انتخاب نقاط منفی و مثبت ماجرا آزاد میگذارد.
در انتهای کتاب نیز واژهنامهای وجود دارد که با دیدن آن معلوم میشود با خواندن همین کتاب کم حجم با اسامی چه تعداد نویسنده و آثارشان آشنا شدهاید!
درباره نویسنده
دن ویلبر نویسنده و کمدین است. او برای شبکههای مختلف مینویسد و در جشنوارههای کمدی مختلفی شرکت کرده است. ویلبر استندآپ نیز اجرا میکند که نمونههایی از آن را میتوانید در سایت شخصی او ببینید.
او به غیر از این کتاب، کتاب دیگری با نام Never flirt with puppy killers نوشته که به فارسی ترجمه نشده است.
بخشهایی از کتاب چگونه کتاب نخوانیم
*در دانشگاه همه نگرانی آدم فقط یک چیز است: نوشتن مقاله. باید چهارسال استرس بکشی، افکارت را منظم کنی تا بتوانی مقالهای بنویسی درباره فیلسوفی که سیصدسال است هیچکس اهمیتی به آرا و عقایدش نمیدهد. همین و همین! دیگر هیچوقت در طول عمرت نمیتوانی اینقدر بیدغدغه زندگی کنی! بعداز آن وارد دنیایی میشوی که باید نگران پول برای گذران زندگی باشی. پس از این دوران و نگرانی در مورد چیزهای بیخودی لذت ببر.
*کتاب خواندن خیلی بد است. شما خودتان این را خوب میدانید چون همین الان تقریباً یک کتاب را تمام کردهاید. انگار بیشتر وقتتان صرف کتاب خواندن میشود، پس چطور میشود این کار را ترک کرد؟ هر روز میخواهید کتاب خواندن را کنار بگذارید و به جایش وقتتان را صرف یک کار سازنده دیگری بکنید اما وسوسه دست گرفتن یک کتاب انگاری در رأس همه اولویتهایتان قرار گرفته.
من این حال را درک میکنم.از سرکار که برمیگردید، میخواهید یکی دوصفحهای بخوانید و خستگی در کنید اما یک دفعه میبینید در پارکی که اصلا یادتان نمیآید کی واردش شدهاید نشستهاید و سیصد صفحه از یک رمان کلفت را خواندهاید.
دارید دوستانتان را از دست میدهید. پولتان را هم. بار خیلی سنگینی را به خانوادهتان تحمیل میکنید. حالا وقتش رسیده که دیگر به خودتان جفا نکنید. دیگر وقت تغییر است.