چرا حمیدرضا صدر دربارهی هوشنگ گلمکانی چیزی ننوشت؟
وقتی خاطرهنویس «از میان انبوه ماده خامی که زندگی در برابرش نهاده بر آدمها، مکانها و رویدادهای خاصی تاکید میکند»، چه میکند؟ در واقع آنها را برمیگزیند و دربارهشان مینویسد. با باقی آدمها و مکانها و رویدادها و دورههای زندگی چه میکند؟ بسیاری از آنها را حذف میکند. پرسش مهم این است که با چه معیار یا معیارهایی این کار را میکند؟ نویسنده یادداشت کتاب «از قیطریه تا اورنج کانتی» را مثل یک نمونه تحقیقی از این حیث مورد بررسی قرار میدهد.
وقتی خاطرهنویس «از میان انبوه ماده خامی که زندگی در برابرش نهاده بر آدمها، مکانها و رویدادهای خاصی تاکید میکند»، چه میکند؟ در واقع آنها را برمیگزیند و دربارهشان مینویسد. با باقی آدمها و مکانها و رویدادها و دورههای زندگی چه میکند؟ بسیاری از آنها را حذف میکند. پرسش مهم این است که با چه معیار یا معیارهایی این کار را میکند؟ نویسنده یادداشت کتاب «از قیطریه تا اورنج کانتی» را مثل یک نمونه تحقیقی از این حیث مورد بررسی قرار میدهد.
. . . داستانهای زندگی آدمها سه ویژگی دارند. اولاً گزینشیاند؛ از میان انبوه ماده خامی که زندگی در برابرشان مینهد، بر آدمها، مکانها و اپیزودهای خاصی تاکید میکنند. بعد وحدتبخش هستند، به روابطی بین تکههای مختلف این زندگی اشاره میکنند و آنها در یک مجموعه جا میدهند. و سرانجام «ایزومورفیک» هستند: در خصوصیات ساختاری و تماتیک عمیقی با داستانهای دیگر شریکاند. . . . .
روانشناسان گزارش میکنند که بیشتر روایتهای خودزندگینامهای از منحنی کلاسیک روایت پیروی میکنند: شرایط ثبات، گرهافکنی، آکسیون رو به اوج، بحران، حل بحران، و پایانبندی . . .
این قسمتی است از مقالهی دفاع از کتابهای خاطرات نوشتهی النا دُبره که یکی دو هفته پیش ترجمهاش در وینش منتشر شد.
در اینجا میخواهم با استفاده از کتابی که به تازگی منتشر شده و احتمالاً بسیاری از خوانندگان این یادداشت آن را خواندهاند یا با آن آشنایی دارند، یعنی کتاب از قیطریه تا اورنج کانتی نوشتهی حمیدرضا صدر، کمی بیشتر روی معنی «گزینشی» بودن خودزندگینامهها و خاطرات درنگ کنم. وقتی خاطرهنویس «از میان انبوه ماده خامی که زندگی در برابرش نهاده بر آدمها، مکانها و رویدادهای خاصی تاکید میکند»، چه میکند؟
در واقع آنها را برمیگزیند و دربارهشان مینویسد. با باقی آدمها و مکانها و رویدادها و دورههای زندگی چه میکند؟ بسیاری از آنها را حذف میکند. پرسش مهم این است که با چه معیار یا معیارهایی این کار را میکند؟ چرا برخی از آدمها و مکانها و رویدادها را حذف میکند؟ آیا این کار سانسور نیست؟ بعضی وقتها این حذفها بامعنیترند؛ قابلیت تفسیر بیشتری دارند.
برای اینکه روشن باشد که این سوالات صرفاً کنجکاویهای نظری نیستند به نمونهای اشاره میکنم. هوشنگ گلمکانی در شمارهی اخیر مجلهی «فیلم امروز» (شماره ۶ ، آبان ۱۴۰۰) در مقالهی مفصلی دربارهی این کتاب نوشته و از جمله اظهار حیرت و حسرت کرده که حمیدرضا صدر دربارهی او هیچ چیز در کتاب نیاورده است.
او مفصل از شامهای تئاتری و روابطش با حمیدرضا صدر به عنوان یکی از نویسندگان فعال مجلهی فیلم حرف زده است. حقیقتاً حمیدرضا صدر پیش از اینکه به عنوان مفسر ورزشی مطرح شود، نویسندهی سینمایی بود و در این کتاب هم همان قدر که از بازیهای فوتبال یاد میکند، به یاد فیلمها و بازیگران محبوبش نیز میافتد، پس چرا راجع به هوشنگ گلمکانی، سردبیر مجلهی فیلم، هیچ چیز ننوشته است؟
پاسخ محتمل: برای اینکه این کتاب دربارهی کل زندگی حمیدرضا صدر نیست، بلکه دربارهی یک دورهی خاص از زندگی اوست؛ درباره دوران بیماری لاعلاجش. دربارهی مبارزهاش با سلولهای سرطانی که طی دو سه سال به زندگیاش پایان میدهند. بنابراین قرار نیست دربارهی همهی آدمها و همهی دورههای زندگیاش بنویسد.
اما او در این کتاب دربارهی دورههای دیگر زندگیاش هم نوشته است. درباره کودکیاش، مرگ پدرش، مادرش، دوران تحصیل و بازی در تیم فوتبال دانشگاه، و بسیاری چیزهای دیگر. واقعیت اینکه آدم هرچه سنش بالاتر میرود و بخصوص در اواخر عمر میلش به مرور زندگی گذشتهاش بیشتر میشود و کتاب حمیدرضا صدر هم مستقیم دربارهی یکی دو سال بیماری و درمان است، اما در واقع مروری در تمامی زندگی او هم هست.
اما با وجود این، حمیدرضا صدر دربارهی زندگی حرفهایاش در این کتاب تقریباً هیچ ننوشته است. نه تنها دربارهی هوشنگ گلمکانی و مجلهی فیلم، بلکه دربارهی همهی مجلات دیگر و نویسندههای دیگری که با آنها همکاری کرده و درگیریها و کلنجارهایی که در این گونه روابط هست نیز چیزی ننوشته است. درباره روابط حرفهایاش در حوزه رسانه و ورزش، روابطش با تلویزیون، با فردوسیپور و با نشر چشمه و تاثیر تغییر حوزهی فعالیتش از سینما به تلویزیون بر زندگی مالیاش و غیره هم چیزی ننوشته است. یعنی اینها موضوعش نبوده است.
میشد کتاب دیگری نوشت دربارهی زندگی حرفهای و سازوکار مطبوعات و تلویزیون و محافل مطبوعاتی و مناسبت آدمهای این حوزه که گمانم در موقعیت حمیدرضا صدر ــ منظورم با احساس سایهی مرگ در نزدیکی ــ همه به موضوعات بیاهمیتی تبدیل میشوند و چون این جنبهها با اختلاف و درگیری و دعوا و قهر و آشتی هم همراهند، خب آدم آخر عمری نمیخواهد وارد جزئیاتش شود و شاید احساس میکند ارزشش را ندارند.
کتاب به نظر من سه تم اصلی دارد: بیماری و قریبالوقوع بودن مرگ، خانواده و مهاجرت. همهی آدمها و رویدادهای گذشته که در کتاب آمدهاند به نحوی از انحا به این سه موضوع مرتبطند و به نظر من طبیعی است که دربارهی گلمکانی چیزی ننوشته باشد. (هرچند طبیعی نیست که حتی یک بار هم اسمش را نیاورده باشد.)
باری از مورد گلمکانی بگذریم و ببینیم خاطرهنویس ما دیگر راجع به چه چیزهایی ننوشته است:
راجع به شرایط مهاجرتش به آمریکا. یا دقیقتر، دربارهی فراهم بودن کمابیش همهی امکانات برای این مهاجرت، هزینهی درمان در آمریکا و ظاهراً داشتن بیمهی درمانی در آن کشور. خرید خانه در آن کشور.
به نظر میآید فارغ از بیماری هم برنامهای برای مهاجرت وجود داشته. یا دست کم برای مهاجرت خانواده. در تمام مدت خواندن کتاب، من سر در نمیآوردم که وقتی او این همه دلش برای تهران و ایران تنگ میشود، چرا پا شده رفته آمریکا. برای درمان بهتر؟ به نظر نمیرسد درمان این همه تعیینکننده میتوانسته باشد. حتی تردید بین رفتن و ماندن هم در کتاب تشریح نشده. خیلی میل ندارد برود، اما میرود.
برخیها این مهاجرت از قیطریه به اورنج کانتی را استعارهای از مهاجرت از زندگی به مرگ دانستهاند. نمیدانم. کتاب خیلی در پی این گونه استعارهسازیها نیست.
راجع حضور اندک غزاله در کتاب و حذف تنشهای خانوادگی احتمالی. ممکن است عجیب به نظر برسد اما با وجود اینکه غزاله صدر نقش پررنگی در طراحی کتاب دارد و صفحات آخر کتاب را نوشته است، اما حضورش در کتاب کمرنگ است. از عشق او به ایران گفته شده و از زندگیاش در آمریکا، بدون اینکه این تضاد یا تناقض باز شود. احساس من این است که خیلی چیزها باز نشده. در روابط خانوادگی تشریح شده در کتاب هیچ خدشه و هیچ تنشی ندارد. این البته طبیعی نیست. اما این هم هست که قرار نیست آدم در کتابی که آخر عمری مینویسد، دربارهی تنشها بنویسد.
در تقدیمنامهی کتاب آمده است: «برای دخترم، غزاله خانوم، که میدانم بسیاری از صفحات این کتاب را پاره خواهد کرد.» تقدیمنامهی عجیبی است. چیزهایی که در کتاب هست هیچ کدام پاره کردن ندارد. آیا غزاله صفحاتی را پاره کرده است؟ یا شاید صدر خودش بعد از نوشتن تقدیمنامه این صفحات را در آورده است؟
راجع به زندگی جنسی انسان بیمار و انسان در آستانهی مرگ و تاملاتش در این زمینه هم طبیعتاً چیزی در کتاب نیست. در این جا دو عامل عمل میکند. یکی معیارهای اجتماعی و عرف جامعه است (که البته خود نویسنده و خانوادهاش هم در آن شریکند) که صحبت بیپرده دربارهی روابط جنسی را برنمیتابد و دیگر سانسور حکومت که یک یا چند درجه شدیدتر از «خودسانسوری» نویسنده است.
اصولاً خاطرهنویس باید خیلی حواسش به چیزهایی که دربارهی خانوادهاش و اطرافیانش مینویسد مواظب باشد. چون آدمها حتی دربارهی مسائل کوچکی که در گفتگوی حضوری مشکلی ندارند گفته و حتی موضوع شوخی و خنده شود، بسیار حساساند و مایل نیستند به صورت عمومی نوشته شود.
چیزهای زیادی هم هست که اگر قرار است کتاب در ایران منتشر شود ــ که برای حمیدرضا صدر مهم بوده که این اتفاق بیافتد ــ نمیباید از آنها صحبت میشد و نشده است. هر واقعه و اشارهای به رویدادهای سیاسی و مسائل حساسی که سانسور مانع انتشار آن میشد.
دربارهی مناسبات با بیمارستان و پزشکان هم با هیچ تنشی روبهرو نمیشویم. کتاب دربارهی بیماری است و به تفصیل لحظات درد و عذاب جسمانی در آن تشریح شده است، اما به وجه مالی و سیستم بیمارستانی ماجرا هیچ توجه نشده است.
تجربهی شخصی من و شناختی که از این طریق از دنیای بیمارستانها و پزشکها دارم، چنین وضعیت بیمسالهای را به کلی با واقعیت چیزی خلاف این را نشان میدهد. اصولاً در کتاب حمیدرضا صدر بیماری به تنش در مناسبات اجتماعی اعم از خانواده و پزشکان و مسائل مالی گسترش پیدا نمیکند. به عبارت دیگر همهی رویدادهایی که به این مسائل مربوط میشوند حذف شدهاند.
و البته همهی این حذفها به این دلیل بوده که هدف از نوشتن کتاب چیز دیگری بوده است؛ خلق یک فضای در مجموع انسانی، مبارزهی انسانی با مرگ بدون اینکه علاقهاش را به زندگی و بخصوص به فوتبال و سینما از دست بنهد، البته بدون اینکه ماجرا با اغراق و گزافهگویی زیادی، به سطحیگری و سانتیمانتالیسم بغلطد.
یک چیز عجیب دربارهی این کتاب این است که حمیدرضا صدر به پس از مرگش هم اندیشیده است، به تاثیری که میتواند روی دخترش بگذارد، به تداوم و تشدید جایگاهش به عنوان سلبریتی. با ناشرش ترتیب همه چیز را داده بوده است. یعنی کتابی است که بسیار هدفمند نوشته شده است و برای انتشارش برنامهریزی شده است. پس حذفها و تاکیدها هم باید با همین معیار انجام شده باشد.
و یک ملاک دیگر. در ص ۳۱۱ کتاب، غزاله صدر خطاب به پدرش نوشته است:
«. . .گفتی من باید میمردم، حالا که زندهام پایان کتابم خراب شده. گویی دراماتیکتر شدن کتابت برایت مهمتر بود تا زنده ماندنت.»
یعنی نویسندهی زندگینامه در انتخابها و حذفهایش یک عامل مهم دیگر را هم در نظر میگیرد که کتابش خواندنی و جذاب باشد. مردی در آستانهی مرگ و زندگی خانوادگی، هر دو از موضوعات جذاب سینما و رمان ملودراماتیک هستند که حمیدرضا صدر خوب میشناخت و دوست میداشت. علاوه بر این، کتاب باید پایان جذاب و دراماتیک داشته باشد. اینها حکم کردهاند که کتاب را با دیدار با دخترش به پایان برساند. این همان شکل دادن و معنا بخشیدن به زندگی هم هست که در مقالهی پیشگفته به خوبی تشریح شده است.
حالا بهتر میتوان درک کرد که چرا غریب نیست که درباره هوشنگ گلمکانی چیزی در کتاب نباشد. فارغ از قهر و دلخوریهای شخصی که آن طور که گلمکانی میگوید اواخر عمر دیگر رفع شده بود (اشاره به گفتوگوی ویدئویی با صدر) نوع کتاب و هدفش خیلی نمیطلبیده که به آدمهای حتی نزدیکی مانند او پرداخته شود. میتوان دید که به هیچ دوست و همکار حرفهای دیگری هم پرداخته نشده است.
گزینشی بودن زندگینامهها و خودزندگینامهها ریشه در اهداف و طرز تفکر نویسنده دارد و شرایط سیاسی و اجتماعی جامعهای که کتاب در آن منتشر میشود. اما باید توجه کنیم که بخش قابلتوجهی از این ملاحظاتی که در گزینش رویدادها و آدمها و دورهها انجام میشود به معنای دقیق کلمه سانسور نیست بلکه هنر زندگی است. در زندگی آدم هیچ وقت همه چیز را نمیگوید و مرتب گزینش میکند. نویسنده هم همین کار را میکند و این کار جز در مواردی که نویسنده مشخصاً به مقررات سانسور توجه میکند، نامش «خودسانسوری» نیست.
این نوشته نقد کتاب از قیطریه تا اورنج کانتی نیست. اما خواننده احتمالاً دوست دارد بداند بالاخره نظرم دربارهی این کتاب چیست. گفتم کتابی است که میخواسته برای خواننده عام جذاب باشد. به قصد انتشار و موفقیت نوشته شده است.
بسیاری از پرسشها در آن بیپاسخ مانده است. اما همین پرسشهای بیپاسخمانده را میتوان به صورت تناقضات و تضادهای درونی حمیدرضا تفسیر کرد. خودش شاید این قصد را نداشته، اما او بین رفتن به آمریکا و ماندن در ایران، تن دادن به اصرار زن و فرزند به ادامه درمان یا قطع آن در یک مرحله، سکوت دربارهی احتمال مهاجرت به آمریکا فارغ از بیماری، در تردید بوده و این تردید یک جورهایی در کتاب مانده است.
و مهمترین دستاورد کتاب به نظرم این است که با وجود احساسی بودن موضوع و حتی قصد نهایی نویسنده، به ورطهی سانتیمانتالیسم سطحی در نغلطیده و بسیاری از لحظههای یاس و درماندگی مطلق بیمار و درد جسمانی را به شیوهای بسیار تاثیرگذار ثبت کرده است.
و برای اینکه زیادی خشک و بیاحساس تمامش نکرده باشم این را هم بگویم که من هم حمید را میشناختم، یک دوره در مجلهی «زن روز» همکار بودیم، بعدها کمی هم در مجلهی فیلم. در فیلمی که دربارهی سینمای مسعود کیمیایی ساختیم (جفت شیش) دربارهی گوزنها برایمان صحبت کرد. رفیق جونجونی نبودیم، اما میشناختمش و حمیدی که در کتاب هست خودش هست. حواس جمع برای تاثیرگذاری و موفقیت اما در عین حال حفظ سطحی از کیفیت و استاندارد کار و شیفتگی واقعی به موضوعات مورد بحث.
2 دیدگاه در “چرا حمیدرضا صدر دربارهی هوشنگ گلمکانی چیزی ننوشت؟”
ممنون ولی هردو شکل درست است
غلتیدن البته نه غلطیدن