سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

درباره‌ی عشق و یازده داستان دیگر

نویسنده: آنتون پاولوویچ چخوف

مترجم: رضا امیررحیمی

ناشر: نشرنو

نوبت چاپ: ۵

سال چاپ: ۱۴۰۱

تعداد صفحات: ۲۱۸

شابک: ۹۷۸۶۰۰۴۹۰۰۳۰۰


تاکنون 5 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند
چخوف درباره‌ی عشق و یازده داستان دیگر

تاکنون 5 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

تهیه این کتاب

لیست مقالاتی که از این کتاب استفاده کرده اند

 

 

مجموعه‌ی «درباره عشق و یازده داستان دیگر» اثر آنتون پاولوویچ چخوف با ترجمه رضا امیررحیمی و همراهی نشر نو روانه‌ی بازار کتاب شده است. داستان‌های این مجموعه از منتخبات سه جلدی داستان‌های کوتاه چخوف انتخاب و از زبان روسی به فارسی ترجمه شده است. داستان درباره عشق که به عنوان نام کتاب در نظر گرفته شده و بقیه‌ی داستان‌ها همه با محوریت عشق و متمرکز بر روابط عاطفی و انسانی هستند. مبهم‌بودن عشق، ناپایداری و بی‌ثباتی احوال آدمی درون‌مایه‌ی داستان‌ها را شکل می‌دهند.

 

شخصیت‌های داستان‌ها اغلب افرادی منفعل و بی‌اراده‌اند که در یک چرخه باطل گرفتار شده‌اند. چخوف از واقعیت‌های زندگی می‌نویسد؛ روایتش ساده و روشن اما تکان‌دهنده است. او وسعت و تعالی ادبیات روسیه را به‌گونه‌ای در داستان‌های کوتاهش به نمایش می‌گذارد که از هر داستان کوتاهش می‌توان رمانی بزرگ نوشت.

 

فهرست داستان‌های این مجموعه به شرح زیر است:

 

پولینکا

حادثه‌ای در زندگی یک پزشک

وروچکا

می‌خواهد بخوابد

خانه‌ای با اتاق زیر شیروانی

جان دلم

درباره عشق

یونیچ

لجن

«آنّا» به گردن

خانمی با سگ کوچک

 عروس

 

 

پولینکا

 

اولین داستان مجموعه، «پولینکا» نام دختری است که برای خرید لوازم خیاطی به فروشگاه خرازی رفته است؛ او و پسر فروشنده به هم علاقه‌مند هستند و در حین مکالمه مشخص می‌شود که نفر سومی هم هست؛ پسر دانشجویی که دختر به او هم علاقه دارد و از میان این دو نفر نمی‌تواند یکی را انتخاب کند. این سردرگمی و بلاتکلیفی موجب اشک و آه دختر شده است.

 

حادثه‌ای در زندگی یک پزشک

 

پزشک جوانی برای معالجه‌ی بیماری به دهکده‌ای نزدیک مسکو می‌رود. بیمار دختری جوان، ثروتمند و وارث کارخانه است که با مادر و معلم سرخانه‌اش زندگی می‌کند. در طی معالجه و گفت‌وگویی که بین پزشک و بیمار صورت می‌گیرد معلوم می‌شود که دختر بیمار نیست بلکه به دلیل تنهایی و عدم رضایتی که از زندگی‌اش دارد دچار مشکلات روحی شده، بیمار و پزشک حرف همدیگر را می‌فهمند و هر دو از دردی مشترک با هم صحبت می‌کنند.

 

روز بعد هنگام بازگشت پزشک به شهر دختر برای بدرقه می‌آید، کاملاً سرحال است و پزشک نیز که موقع ورود، محیط کارخانه را بسیار کسالت‌آور و زشت می‌دید، حالا در نظرش همه چیز زیبا جلوه می‌کند؛ به نظر می‌رسد این‌ها در نتیجه‌ی ارتباط و همدلی است که بین او و دختر جوان شکل گرفته است.

 

وروچکا

 

 در داستان‌ «وروچکا» شخصیت اصلی ایوان آلکسه‌ایچ آگنیو خاطره‌ای دور و مبهم را به یاد می‌آورد؛ زمانی‌که برای گرفتن آمار به دهکده‌ای رفته بود و مدت کوتاهی را در خانه ارباب گذراند. آگنیو در این مدت احساس می‌کرد به دختر ارباب علاقه‌مند است. اما بعد از مدتی که کارش در دهکده تمام می‌شود و برمی‌گردد، دختر خود را در راه به او می‌رساند و از علاقه‌ی خود به او می‌گوید؛ اما یکباره آگنیو احساس می‌کند هیچ علاقه‌ای به دختر ندارد و در برابر عشق او سکوت می‌کند.

 

خانه‌ای با اتاق زیر شیروانی

 

نقاش جوانی مدتی را در خانه دوستش اقامت می‌کند، در این مدت با خانواده‌ای آشنا می‌شود؛ دو دختر که با مادرشان زندگی می‌کنند. دختر بزرگ‌تر «لیدا» دختری فعّال، مستقل و جدی است و از نقاش به دلیل بی‌تفاوتی‌اش نسبت به مسائل اجتماعی خوشش نمی‌آید و مدام او را تحقیرمی‌کند. مادر خانواده نیز شخصیتی منفعل دارد و تحت تأثیر دخترش لیدا است. ولی دختر کوچک‌تر که «میسیوس» صدایش می‌کنند نقاش را دوست می‌دارد و اوقات زیادی را با او می‌گذراند. در پایان وقتی نقاش به میسیوس ابراز علاقه می‌کند لیدا مانع می‌شود و جلوی ارتباط خواهرش با نقاش را می‌گیرد.

 

جانِ دلم

 

«اُلنکا» شخصیت اصلی داستان جانِ دلم، زنی بسیار دلسوز و ازخودگذشته است. ویژگی شخصیتی او طوری است که عمیقاً درگیر روابط عاطفی‌ می‌شود؛ طوری‌که خودش را کاملاً از یاد می‌برد در داستان، النکا به قدری تحت تأثیر شوهر اول و دوم خود قرار می‌گیرد که تمام همّ و غم آن‌ها دغدغه‌ی زندگی النکا می‌شود. حتی بعد از اینکه شوهر دومش را از دست می‌دهد، همسایه‌ها و اطرافیان از روی رفتار و حرکات النکا به رابطه مخفیانه‌اش با مردی به نام سمیرنین پی می‌برند. اما در مقابل هرقدر النکا وفادار است روزگار با او بی‌وفاست؛ النکا به هر که دل می‌بندد او را از دست می‌دهد.

 

درباره عشق

 

در داستان «درباره عشق»، بین آلیوخین و مهمانانش گفت‌وگویی درباره‌ی عشق و رموز آن شکل می‌گیرد. سپس آلیوخین با تأسف و حسرت از ماجرای عشقی دوطرفه بین خودش و زن جوانی می‌گوید که به دلیل مسائل اخلاقی عشقشان را از هم پنهان می‌کردند تا آخرین دیدارشان و لحظه‌ی وداع که به هم ابراز عشق می‌کنند و تازه درمی‌یابند که چقدر بیهوده و سطحی مانع عشقشان شده بودند.

 

آلیوخین در قسمتی از داستان می‌گوید:

 

«ما، مردم اخلاق‌گرای روس، به این پرسش‌ها که بی‌پاسخ هم مانده‌اند، علاقه‌مندیم. معمولاً عشق را به شعر درمی‌آورند و با گل و بلبل می‌آرایند، اما ما روس‌ها عشق‌مان را با پرسش‌های حیاتی زینت می‌دهیم، و از میان آنها هم بی‌رنگ‌و‌بو‌ترین را انتخاب می‌کنیم. در مسکو که دانشجو بودم معشوقی داشتم، بانویی جذاب که هر بار او را در آغوش می‌گرفتم به این فکر می‌کردم که ماهانه چقدر می‌توانم به او بدهم و اینکه گوشت گاو چند است.

به این ترتیب زمانی هم که عاشق می‌شویم این پرسش‌ها را رها نمی‌کنیم: شرافتمندانه است یا غیر شرافتمندانه، هوشمندانه است یا احمقانه، و این عشق ما را به کجا می‌کشاند و غیره. این‌که این پرسش‌ها خوبند یا نه نمی‌دانم، اما این را می‌دانم که آدم را ارضا نمی‌کنند، به خشم می‌آورند و مانع راه‌اند.»

 

یونیچ

 

دمیتری یونیچ پزشک جوانی است که به‌تازگی در شهر س کارش را آغاز کرده. او را به‌عنوان پزشک زمستوو به خانواده تورکین که تحصیل‌کرده‌ترین و بااستعدادترین خانواده‌ی شهر هستند معرفی می‌کنند و از آن پس یونیچ به خانه‌ی آن‌ها رفت‌وآمد می‌کند. از همان ابتدا به کوتیک دختر خانواده علاقه‌مند می‌شود و از او درخواست ازدواج می‌کند، اما کوتیک قصد تحصیل در رشته موسیقی را دارد و می‌خواهد به مسکو برود؛ بنابراین پیشنهاد یونیچ را نمی‌پذیرد. چهار سال بعد کوتیک از مسکو بازمی‌گردد و به نظر می‌رسد پشیمان است.

 

این بار او به یونیچ ابراز علاقه می‌کند؛ اما یونیچ که کاملاً تغییر کرده و دیگر آن جوان حساس و عاشق نیست و به چیزی جز اضافه‌کردن دارایی‌هایش نمی‌اندیشد به پیشنهاد دختر هیچ اهمیتی نمی‌دهد، حتی پیش خود فکر می‌کند: «خوب شد که با او ازدواج نکردم.»

 

«آنّا» به گردن

 

آنا شخصیت اصلی داستان دختر هجده‌ساله‌ای است که خانواده‌ای فقیر دارد. او خود را فدای خانواده می‌کند و با مردی مسن و نه‌چندان خوشایند ازدواج می‌کند، به امید اینکه مرد به خانواده‌اش کمک کند؛ اما امیدهای او به زودی رنگ می‌بازد. شوهر آنا هیچ احترامی برای خانواده‌ی او قائل نیست و هیچ پولی به او نمی‌دهد. اوضاع آنا به مرور تغییر می‌کند، او به محافل بالای جامعه راه پیدا می‌کند و زندگی‌ای مملو از رقص و مهمانی را در پیش می‌گیرد. آنا با محبوبیت تازه‌ای که در میان طبقه مرفه پیدا کرده کاملاً خانواده‌اش را فراموش می‌کند و حتی از وجود آن‌ها شرمسار است.

 

خانمی با سگ کوچک

 

داستان خانمی با سگ کوچک از جمله معروف‌ترین داستان‌های چخوف است که به‌خوبی نقش عشق را در زندگی نشان می‌دهد. مردی میانسال به نام دمیتری دمیتریچ گوروف برای گذراندن تعطیلات به یالتا آمده، در آنجا با زن جوانی به نام آنا آشنا می‌شود. این آشنایی برای آنا که زندگی زناشویی کسالت‌باری دارد به معنای بارقه‌ای از امید است؛ ولی نگاه دمیتری به این رابطه مانند سایر ماجراهایش زودگذر و فقط از جهت سرگرمی و تنوع است. پس از تعطیلات دمیتری به زندگی روزمره خود باز‌می‌گردد اما برخلاف گذشته حس می‌کند چیزی را از دست داده و تازه می‌فهمد که علاقه‌اش به آنا چقدر عمیق بوده است.

 

عروس

 

عروس به عنوان آخرین داستان این مجموعه روایت زندگی دختر جوانی به نام نادیا است که در آستانه‌ی ازدواج است و حتی تاریخ عروسی‌اش مشخص شده. نادیا خوشحال و راضی است و حس می‌کند به همه آرزوهایش رسیده تا اینکه پسری به نام ساشا که پسر خوانده مادربزرگش است با افکار و ایده‌های جدیدش نادیا را دچار تردید می‌کند.

 

رابطه نادیا با نامزدش تغییر می‌کند؛ حس می‌کند او را دوست ندارد و زندگی در کنار او را کسالت‌بار می‌بیند. نادیا عروسی را به هم می‌زند و به مسکو می‌رود تا تحصیلاتش را ادامه دهد. مدتی خانواده‌اش در انزوا و سرافکندگی به سرمی‌برند تا اینکه همه چیز فراموش می‌شود و نادیا به خانه برمی‌گردد، اما همچنان زندگی را کسالت‌بار می‌بیند.

 

 

درباره نویسنده

 

آنتون پاولوویچ چخوف، نویسنده و پزشک و روزنامه‌نگار روس، در ۲۹ ژانویه ۱۸۲۶ در تاگانروگ روسیه متولد شد. چخوف سرآمد نمایشنامه‌نویسان روزگار خود بود و به‌رغم سال‌ها درگیری با بیماری سل و عمر کوتاهش، توانست آثار کم‌نظیری در قالب نمایشنامه و داستان کوتاه خلق کند. امروزه آثار آنتون چخوف نه‌‌تنها از بهترین‌های ادبیات جهان که از بهترین منابع آموزشی برای نویسندگان داستان کوتاه و نمایشنامه‌اند. چخوف در کنار هنریک ایبسن و آگوست استریندبرگ، به یکی از سه چهره تأثیرگذار تئاتر مدرن نیز لقب گرفته است. آنتون چخوف در ژوئیه سال ۱۹۰۴ در ۴۴سالگی بر اثر بیماری سل درگذشت.

 

 

 

نویسنده معرفی: فائزه محمدی
درباره‌ی عشق و یازده داستان دیگر
نوشته های شما

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *