1984
نویسنده: جورج اورول
مترجم: مهدی بهرهمند
ناشر: جامی
نوبت چاپ: ۸
سال چاپ: ۱۳۹۷
تعداد صفحات: ۳۵۲
شابک: ۹۷۸۶۰۰۱۷۶۰۱۵۰
مگر میشود درباره تکنولوژی یا اینترنت یا نحوه ارتباط انسان با اختراعات جدیدش سخن گفت و ناخودآگاه یاد «جرج اورول» و کتاب 1984 نیفتاد. هرکس هم که کتاب را نخوانده باشد یا سالها قبل خوانده و بخشهایی را فراموش کرده باشد، حتماً «برادر بزرگتر» را به یاد دارد، آن تلویزیونهای بزرگ که خانه را زیر نظر دارند.
داستان در شهر لندن از توابع «اوشنیا» در یک دیستوپیا – ضد آرمانشهر– رخ میدهد که مردم تحت تسلط حزب «برادر بزرگتر» قراردارند، تله اسکرینها در خانهها حضور دارند و کوچکترین حرکت زیر نظر است، حتی غذاخوردن و عشق ورزیدن. اگر کسی سرپیچی کند مجازاتهای سنگینی برایش در نظر گرفته میشود.
این اتفاقات در میانه قرن بیستم میگذرد، درحالی که جهان به سه قسمت «اوشنیا»، «اورسیا» و «ایستیشیا» تقسیم شده است و مردمان هر قسمت بر سر منابع دعوا دارند. اورول درحالی این شهر پرمفسده را توصیف کرده که در جهان اطرافش جنگ جهانی دوم تمام شده و بسیاری در شرایط حداقلی زندگی میکنند.
«وینستون اسمیت»، مردی که در «وزارت حقیقت» فعالیت میکند از شرایط راضی نیست و به دنبال رهایی از دروغهایی است که هر روز میشنود. او زاویه تلویزیونش را کمی تغییر میدهد و برای خودش یک مکان کوچک خصوصی فراهم میآورد.
به سختی به «جولیا » اعتماد میکند، کم کم به هم علاقمند میشوند و در این میان تلاش برای درهم ریختن وضعیت «برادر بزرگتر، مراقب توست » را آغاز میکنند. آنها لحظات پر اضطرابی را تجربه میکنند و حتی به خانه مهمترین شخص کشور دعوت میشوند. داستان با نواخته شدن 13 ضربه ساعت آغاز میشود و با ایمان به «برادر بزرگتر» پایان میگیرد.
کتابی که روایت ترس انسان از تکنولوژی و نحوه استفاده از آن و البته نحوه تسلط «برادر بزرگتر» و افرادی به نام او بر انسانها را روایت میکند. یک داستان علمی – تخیلی با درونمایه سیاسی که بر کنش فردی تکیه دارد. کتاب پر از استعاره است: «پلیس فکر»، « وزارت صلح »، «برادر بزرگتر»، «گفتهنگار»، «تله اسکرین» و…. استعارههایی که نشان از دغدغههای نویسنده درسالهای بعد از پایان جنگ جهانی دوم دارد.
او با استعاره و ساختن زبان جدیدی شرایطی را ترسیم کرده که اخلاقیات وارونه شدهاند و آن چه بهنظر هر انسانی اخلاقی است، جرم و ضد اخلاق شده است. جنگ، صلح می شود و آزادی یعنی بردگی.
از روی این کتاب، فیلم 1984 نیز به کارگردانی مایکل ردفورد در سال 1984 ساخته شد و مورد استقبال منتقدان قرار گرفت، هرچند پایان آن با کتاب فرق دارد.
درباره نویسنده
جرج اورول نام مستعار «اریک آرتور بلربا» است که در ۲۵ ژوئن ۱۹۰۳ در شهر موتیهاری بهار کشور هند به دنیا آمد. در جوانی در بین فقرای شهر پاریس هم زندگی کرد و مدتی هم به عنوان ظرفشور هتل مشغول کار شد. در حوالی سالهای 1930 برای جنگ با ژنرال فرانکو به اسپانیا رفت.
در سالهای آغاز جنگ جهانی دوم به عنوان روزنامهنگار و منتقد کتاب در آبزرور فعالیت میکرد. کتاب را در حالی نوشت که با کتاب مزرعه حیوانات بسیار مشهور شده بود، همسرش را به تازگی از دست داده بود، ریههایش ضعیف بودند و بسیار بیمار بود اما ناشر اصرار برای پایان یافتن کتاب داشت. اورول هر بخشی از زندگیاش را به گونهای در آثاری که نوشته ماندگار کرده، مانند:
آس و پاسها در پاریس و لندن (۱۹۳۳)، جاده بهسوی اسکله ویگان (۱۹۳۷) و درود بر کاتالونیا (۱۹۳۸). او همچنین نویسنده کتابهای روزهای برمه (۱۹۳۴)، دختر کشیش (۱۹۳۵)، پول و دیگر هیچ (۱۹۳۶) و هوای تازه (۱۹۳۹) است.
بخشی از کتاب 1984
پاهای وینستون در زیر میز بیاختیار حرکت میکردند، از جایش تکان نخورده بود، ولی در فکر داشت میدوید، با جمعیت بیرون همراه بود و از شادی فریادهای کرکننده سر میداد. دوباره به تصویر برادربزرگ نگاه کرد. غولی که جهان را در چنگ داشت!
صخرهای که لشکریان آسیا بیهوده خود را به آن میکوبیدند! او میاندیشید که چگونه ده دقیقه پیش، فقط ده دقیقه پیش هنگامی که هنوز نمیدانست اخبار رسیده از جبههها حاکی از پیروزی یا شکست است، قلبش همچنان سرشار از ابهام و احساسات متناقض بود. اه، چیزی بیش از ارتش اوراسیا معدوم شده بود! از اولین روز دستگیریش در وزارت عشق، خیلی چیزها در وجودش تغییر کرده بود، اما هنوز، آخرین، حیاتیترین و شفابخشترین تغییر صورت نگرفته بود.
صفحه سخنگوهمچنان درباره اسیران، غنایم جنگی و کشت و کشتار صحبت میکرد، اما همهمه بیرون کمی آرام شده بود. مستخدمها به کارهایشان مشغول شده بودند. یکی از آنها با بطری جین نزدیک شد. وینستون که در رؤیای خود غرق بود به پر شدن گیلاسش توجهی نشان نداد. دیگر نمیدوید و یا از خوشحالی فریاد نمیزد. به وزرات عشق فکر میکرد، همه چیز را فراموش کرده و روحش به پاکی برف شده بود.
در دادگاه عمومی و در جایگاه متهم، مشغول اعتراف کردن و نام بردن از افراد مختلف بود. در حالی که یک نگهبان مسلح پشت سرش بود، از راهروهای پوشیده از کاشیهای سفید چنان می گذشت که گویی زیر آفتاب قدم میزند. گلولهای که مدتها انتظارش را میکشید، داشت به مغزش نزدیک میشد.
به آن چهره غولآسا خیره شد. چهل سال طول کشید تا فهمید زیر آن سبیلهای سیاه چه لبخندی پنهان است. چه سو تفاهم و کجفهمی احمقانهای! چهقدر خودسری و نادانی، که دست رد به سینه پرعطوفت او زدی. دو قطره اشک که بوی جین میداد از چشمهایش به روی بینی فروغلتید. اما چیزی نبود، چه باک، همه چیز رو به راه بود و جنگ به آخر رسیده بود. در مبارزه با خود پیروز شده بود. به برادربزرگ عشق میورزید.
نقدی درباره کتاب 1984 را میتوانید در اینجا بخوانید.
نویسنده معرفی: گیسو فغفوری