سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

روزگار سخت

نویسنده: ماریو بارگاس یوسا

مترجم: سعید متین

ناشر: برج

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۳۹۹

تعداد صفحات: ۳۵۷

شابک: ۹۷۸۶۲۲۷۲۸۰۲۰۳


تاکنون 1 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند
roozegare sakht روزگار سخت

تاکنون 1 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

تهیه این کتاب

این کتاب که جزو آثار پرطرفدار یوسا در ایران است در سال 2019 ، توسط  نویسنده پرویی‌الاصل منتشر شده است. کتابی  درباره تاریخ پرفراز و نشیب گوآتمالا و دخالت‌هایی که آمریکا در زمان جنگ سرد در این کشور به بهانه مبارزه با کمونیسم انجام داد. کشوری که نخست وزیرش اتفاقاً علاقه داشت تا با آمریکا روابط خوبی داشته باشد. کتابی که نویسنده برای شخصیت‌هایش لهجه‌های مختلفی را در نظر گرفته و  آن را روایتگر جهانی سرشار از بیدادگری،  وحشت و بربریت و خشونت می‌داند.

 

tiempos

 

 

کتاب با معرفی ادوارد ال برنیز و سم زیمورای آغاز می‌شود، درباره گوآتمالای سال‌های دهه 50 و این پرسش که واقعاً در این کشور  کودتا شد؟ واقعیت چه بود؟ تاریخ کدام بود؟ حتی اگر همه این سوال‌ها در زیر لایه داستانی اثر پنهان باشد اما روزگار سخت درباره مردمی است که زیر سایه خشونت و ترس زندگی می‌کنند. برای  مردمی که صادرات موز تنها امیدشان است و 40 سال تلاش کردند تا از زیر بار سلطنت شاهانه بیرون بیایند اما سیا با حضور و دخالت در این کشور به بهانه جنگ سرد و گسترش کمونیسم آنان را گرفتار یک کودتا می‌کند، کودتا علیه خاکوبو آربنر و سپس کشتن کاستیو آرماس. 

یوسا  قدرت وصف‌ناپذیری در به تصویر کشاندن دیکتاتورها دارد و پیش از این نیز در سوربز زندگی واقعی و استبداد 31 ساله   رافائل تروخیو، یکی منفورترین دیکتاتورهای امریکای لاتین  در دومینیکن را روایت کرده است واین کتاب تونلی است به زندگی آن دیکتاتور.  در روزگار سخت به سراغ سوربز  و آن  سرزمین می‌رود وشیوه سرنگونی او را توصیف می‌کند. اما کتاب تلفیق سیاست و روایت داستانی است.

شخصیت‌هایی که تا انتها نیز در نمی یابیم کدامشان واقعی هستند و کدام زاده تخیل یوسا. عجیب آن‌که به نظر می‌رسد دیکتاتوری همه جا یک شکل دارد اما به گونه‌های مختلف تغییر می‌کند و عینیت می‌یابد. کتاب مجموعه‌ای از جزییات است، از دکتر رفتن، غذا خوردن، تحلیل کردن،   تعقیب و گریز، عشق و عاشقی، سیاست و حتی ویران کردن خویش.

کتاب تاکنون چند ترجمه داشته است اما توسط نشر برج با حق کپی رایت منتشر شده.

 

 

درباره نویسنده  

نویسنده برنده جایزه نوبل سال 2010 چهره شناخته شده‌ای در عرصه ادبیات است، ماریوبارگاس یوسا که در پرو زندگی می‌کرد، ده سال اول زندگی‌اش را با آرامش بیشتری پشت سر گذاشت.

هنگامی که پدرش دوباره پیش آنها بازگشت، زندگی در پایتخت همراه شد با کتک‌های هر روزه که حتی التماس‌های پسر هم برای نجات از آن همه سختگیری کافی نبود. او برای فرار از این شرایط به ادبیات و خواندن آثار دیکنز و بالزاک رو آورد و پدر خشمگین برای رهایی او از ادبیات که حقیرش می شمرد، او را در 14 سالگی به دانشکده افسری فرستاد و به این ترتیب سالهای سگی نوشته شد، کتابی حیرت‌انگیز که او را وارد شکل دیگری از ادبیات کرد.

او در همه سال‌های زندگی‌اش نوشته، 55 کتاب نوشته است و هر روز ساعت‌ها از وقتش را صرف نوشتن می‌کند که نتیجه‌اش تا امروز 55 کتاب است. یوسا بعد از موفقیت‌های گفتگو در کاتدرال و چند اثر دیگر، نقبی هم به سیاست زد و در سال 1990 به رئیس جمهور شدن هم نزدیک شد. در سال 2016 در جشن 80 سالگی‌اش مهمانان هم سیاستمداران بودند و هم نویسندگان.

البته در آن زمان برنده نوبل بود و کمتر کسی را می توان پیدا کرد که او را در کشورش نشناسد، آن هم در کشوری که دهه‌ها پیش کمتر کسی به ادبیات علاقه نشان می‌داد و به کارکرد کلمات ایمان داشت. قصه گو، جنگ آخرزمان، چه کسی پالومینو مولرو را کشت؟، مرگ در آند، رویای سلت، قهرمان عصر ما، تازه کارها، نامه‌هایی به یک نویسنده جوان، راهی به سوی بهشت، و وسوسه ناممکن از دیگر آثار او هستند.

 

نقدی بر این کتاب را هم می‌توانید در اینجا بخوانید.

 

 

بخشی از کتاب روزگار سخت

دکتر بوررو لاماس بسیار کند، گویا باید به‌زور کلمات را از دهانش بیرون می‌کشیدی، گفت: «افرن، باید سؤالی رو بهم جواب بدی. ما با هم می‌رفتیم دبیرستان حضرت مریم و به‌رغم دیدگاه‌های مزخرف سیاسی‌ت، تو رو از بهترین دوستانم می‌دونم. امیدوارم به حرمت همین دوستی طولانی، بهم دروغ نگی. تو بودی که دخترمو باردار کردی؟»

دید که رنگ صورت دکتر افرن گارسیا آردیلس مثل گچ سفید شد. پیش از پاسخ گفتن چند بار دهان خود را باز و بسته کرد. سرانجام با لکنت زبان و دستانی لرزان گفت: «آرتورو، نمی‌دونستم حامله شده. بله، من بودم. بدترین کاریه که تا حالا کرده‌م. به خدا قسم که هرگز دست از سرزنش خودم برنمی‌دارم.»

«مردک پست‌فطرت، اومده بودم بکشمت اما اون‌قدر چندش‌آوری که نمی‌تونم.»

و زد زیر گریه، با هق‌هقی که سروسینه‌اش را می‌لرزاند و اشکی که صورتش را خیس می‌کرد. تقریباً یک ساعت باهم بودند و زمان خداحافظی نه باهم دست دادند و نه به رسم مألوف، به پشت هم ضربه زدند.

دکتر بوررو لاماس به‌محض اینکه رسید خانه مستقیم رفت به اتاق‌خواب دخترش که از روز غش کردنش در مراسم در آن زندانی شده بود.

پدر بی‌آنکه بنشیند ـ عادت داشت ایستاده حرف بزند ـ از کنار در و با لحنی که انتظار شنیدنِ پاسخی از آن برنمی‌آمد با او صحبت کرد: «با افرن حرف زدم و به توافق رسیدیم. باهات ازدواج می‌کنه تا بچه‌ت مثل توله‌هایی که سگ‌ها گوشه خیابون پس می‌ندازن به‌دنیا نیاد و برای خودش اسم خانوادگی داشته باشه. مراسم ازدواج توی مزرعه کوچیک چیچیکاستِنانگو برگزار می‌شه. با پدر روحانی اویوآ صحبت می‌کنم که خطبه عقد رو بخونه.

خبری از مهمون نیست. از طریق روزنامه مطلع می‌شن و هدایاشون رو براتون ارسال می‌کنن. تا اون موقع تظاهر می‌کنیم خانواده‌ای متحدیم. بعد از ازدواج با افرن، دیگه تو رو نخواهم دید، بهت فکر نخواهم کرد و به‌دنبال راهی خواهم بود تا از ارث محرومت کنم. تا اون موقع، بدون اینکه پاتو از خونه بیرون بذاری توی این اتاق زندانی خواهی بود.»

ازدواج همان‌طوری که گفت انجام شد. ازدواج ناگهانی دکتر افرن گارسیا آردیلس با دختری پانزده‌ساله، بیست و هشت سال کوچک‌تر از خودش، به نقل محافل و شایعات تبدیل شد و شهر گواتمالا را در بهت ‌و حیرت فرو برد. همه می‌دانستند علت ازدواج مارتیتا بوررو پارا این است که پزشک او را باردار کرده، چیزی که درباره آن مرد، با عقایدی چنان انقلابی، عجیب نبود. تمام مردم دلشان برای دکتر بوررو لاماس می‌سوخت، مردی که از آن پس کسی لبخندش، حضورش در جشن‌ها و ورق‌بازی‌اش را ندید.

 

* مدت‌ها بعد، وقتی در آن دوران تبعید آواره‌وار، حافظه‌ی خاکوبو آربنس گوسمان نگاهی به آن سه سال و نیم کوتاه در قدرت می‌انداخت، به یاد می‌آورد که مهم‌ترین تجربه‌ی دولتش همان هفته‌های آوریل و مه‌ی ۱۹۵۲ بود که لایحه‌ی اصلاحات ارضی را تقدیم هیئت وزیران کرد تا به مجلس ببرند.

خوب می‌دانست که آن لایحه تا چه اندازه برای آینده‌ی گواتمالا مهم و حیاتی است و می‌خواست پیش از تدوین نهایی، در جلساتی علنی میان هواخواهان و مخالفانش به بحث و بررسی گذاشته شود. مطبوعات با نهایت جزئیات‌پردازی درباره‌ی آن جلسات، که در کاخ ریاست جمهوری برگزار شد، گزارش تهیه کردند و رادیوهای گوشه گوشه‌ی کشور پیگیر آن بحث‌ها بودند.

 

آن موضوع دوست و دشمن را به وجد می‌آورد و بی‌تردید، بیش از همه، خودش را. موضوعی بود که بیش از هر چیز دیگری روی آن تمرکز کرده بود، مطالعه کرده بود، و بیش از هر چیز دیگری کوشیده بود. به قول خودش، «در یک قانون صاف و ساده، بی‌حفره، بی‌نقص و بی‌چون و چرا» بگنجاندش. چطور می‌توانست حتی تصورش را بکند که به سبب آن قانون، دولتش سقوط می‌کند، صدها گواتمالایی می‌میرند، بسیاری دیگر گرفتار زندان و آوارگی می‌شوند و خودش و خانواده‌اش نیز مجبور می‌شوند از آن پس در تبعید روزگار بگذرانند؟

 

سه جلسه‌ی علنی برگزار شد که هرکدام چندین ساعت ادامه داشت. جلسه‌ی سوم تا نیمه شب طول کشید. حاضران در جلسه سر ظهر، استراحت کوتاهی می‌دادند تا املت یا لقمه‌پیچی با نوشیدنی غیرالکلی بخورند و بعد بحث‌ها را از سر بگیرند تا به برنامه‌های آن روز رسیده باشند. نه تنها موافقان، بلکه پیش از همه، رقبا در آن جلسات شرکت کردند.

رئیس‌جمهور در این خصوص بسیار قاطع بود: «همه بیایند، از وکلای یونایتد فروت گرفته تا رهبران انجمن مرکزی کشتکاران و نمایندگان ملکان، و البته نمایندگان کنفدراسیون ملی کشاورزی. خبرنگاران مطبوعات و رادیو هم باشند، از جمله خبرنگاران خارجی.» همه.

این را از هواداران خود خواسته بود؛ هوادارانی که بعضی‌هایشان مثل ویکتور مانوئل گوتی‌یرس، دبیر کل کنفدراسیون اتحادیه‌های کارگری و کشاورزی، ترجیح می‌دادند قانونی تا آن حد جنجال‌برانگیز را در معرض قضاوت عموم نگذارند؛ می‌ترسیدند دشمنان دولت با استفاده از آن بحث‌ها لایحه را نابود کنند. ولی آربنس تسلیم نشد: «باید همه‌ی نظرها را گوش کنیم؛ چه موافق، چه مخالف. انتقادها کمکمان می‌کند لایحه را بهتر کنیم.»

 

خود را به بوته‌ی نقد می‌گذاشت و عادت نداشت برای خبط و خطاهایش پی بهانه بگردد؛ برعکس، اگر متقاعدش می‌کردند که اشتباه کرده است، می‌پذیرفت. همیشه بر این باور بود که طوری عمل کند که ایرادهای شخصی‌اش در امور دولت بازتاب پیدا نکند، ولی در عین حال می‌پذیرفت که خیلی جاها به خطا رفته است. البته، از رفتار خود در طول آن بحث‌ها و نحوه‌ی دفاعش از تک‌تک بندهای لایحه و پاسخگویی‌اش به ایرادهای مطرح‌شده احساس غرور می‌کرد.

آن به اصطلاح کارشناسان و متخصصان می‌خواستند با اعمال استثناها و معافیت‌ها و تعهدهایی ماهیت آن قانون را دگرگون سازند و وضعیت مالکیت زمین‌ها را به همان روالی باقی بگذارند که از قرن‌ها پیش در گواتمالا رایج بود، ولی آربنس اجازه‌ی چنین کاری نداد. سرسختی‌اش، شوربختانه، چندان به کارش نیامده بود و چه‌بسا بدخواهانش را جری‌تر کرده بود.

آربنس مطمئن بود که اصلاحات ارضی وضعیت اجتماعی و اقتصادی گواتمالا را از ریشه دگرگون خواهد کرد و پایه‌های جامعه‌ای نوین را بنیاد خواهد نهاد که سرمایه‌داری و مردم‌سالاری به سوی عدالت و مدرنیت رهنمونش می‌سازند.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *