«لیلی گلستان» در فرهنگ ایران نامی شناخته شده است، هم مترجم است وهم گالریدار. حالا دهه هفتم زندگیاش را میگذراند و از جوانی سعی کرده تغییر و تاثیر در اطرافش بجا بگذارد. کتاب آنچنان که بودیم تصویری از او در طول چهاردهه زندگیاش از 1359 تا 1394 ترسیم میکند و با خواندن این یادداشتها که هم انتخاب خودش است و هم انتخاب ناشر، درعین حال تاریخی که پشت سر گذراندیم را مرور میکنیم؛ یادداشتهایی که در طول دوهفته و از داخل 5 کیسه بریده جراید لیلی گلستان بیرون آمده.
مطالب این یادداشتها همه نوع مباحثی را اعم از سیاسی، اجتماعی، هنری و حتا مقالات اعتراضی به بسیاری از مسائل را در برمیگیرد. با مرور این یادداشتها و مقالهها در مییابیم که رابطه گلستان و بسیاری از هنرمندان و اهالی فرهنگ چگونه بوده است و افراد شناخته شدهای هم چون علی حاتمی، سیروس طاهباز، نعمت حقیقی، بهمن جلالی، احمد محمود، عباس کیارستمی، ابراهیم حقیقی، بهجت صدر و…. چه ویژگیهای منحصر به فردی داشتند. در مرور این کتاب میتوان مواجهای صمیمی داشت با زنی که یکی از درسهای زندگیاش این بود که صبور باشید، صبوری همراه با لبخند.
زندگی افرادی همچون لیلی گلستان، همیشه با کنجکاویهایی همراه است، بسیاری میخواهند بدانند که دختر یک کارگردان مشهور و تاثیر گذار سینمای ایران، دختر «ابراهیم گلستان » بودن، چه مزهای دارد؟ او چقدر شبیه نقشی است که فاطمه معتمدآریا در فیلم «یک بوس کوچولو» بازی کرده؟ چگونه میتوان از زیر سایه پدر در محیط مردانه در آمد و نام خود را رسا و بلند آوازه کرد؟
این کتاب درباره همین خروج و تغییر است، حتی در دورانی مانند دهه شصت و فضای محدود آن و شاید بتوان مطلب «چهارعکس به اضافه یک عکس» را که در تیر 75 در مجله زنان منتشر شده است راهنمای این مسیر دانست. اولین مطلب نیز با دقت انتخاب شده :«رابطه شما با مادرشوهرتان چگونه است؟» تیتری میخکوبکننده از مطلبی که در نشریه آدینه در سال 1371 به چاپ رسیده است.
کتاب نثری ساده و بی پیرایهای دارد و وقتی شروع میکنید تا انتهای مطلب میروید. میتوانید همه مطالب را پشت سر هم نخوانید، میتوانید از فهرست مطالب را انتخاب کنید، یا ببینید خواندن سفرنامهها را دوست دارید یا خواندن درباره اشخاص را. در نهایت این شمایید و تجربهی چند دهه! این مخاطب است و روایت آن چه بر بخشی از مردم ایران طی این سالها رفته است و تلاشهایی که شده.
درباره نویسنده
لیلی گلستان دنباله فامیلیاش «تقوی شیرازی» است، اما در تهران و در 23 تیر 1323 به دنیا آمده است. شاید کلیشهایترین و در عین حال دقیقترین توصیف برای او این باشد که در خانوادهای هنرپرور و فرهنگ دوست رشد کرده است؛ دختر ابراهیم گلستان و فخری گلستان، خواهر کاوه گلستان، که 6 سال زندگی مشترک با نعمت حقیقی داشت. حاصل آن ازدواج سه فرزند است: مانی، صنم، محمود. از کلاس نهم به فرانسه برای تحصیل رفته و پس از دریافت مدرک به ایران آمده است، در کارخانه پارچهبافی به عنوان طراح کار کرده، در صدا و سیما طراح لباس بوده و در برنامه کودک اواخر دهه چهل هم حضور داشته است.
در دهه 60 در گاراژ خانهاش کتاب فروشی گلستان را دایر کرد که بعدتر تبدیل شد به گالری گلستان. هم خودش نویسنده و مترجم کتابهای متعددی است هم چند کتاب دربارهاش منتشر شده که معروف ترین آنها تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران: لیلی گلستان نوشته «امید فیروزبخش» و «محمدهاشم اکبریانی» است که حداقل 7 بار تجدید چاپ شده. مجموعه آثار خصوصی او و همین طور کتاب تیغ و تار و پود: گفتگوی لیلی گلستان و ندا رضویپور، زندگی نامه دیگری از لیلی گلستان است. از آثارش میتوان به ترجمه تیستوی سبزانگشتی، میرا، مردی که همه چیز همه چیز همه چیز داشت و بیگانه آلبر کامو اشاره کرد.
بخشی از کتاب آن چنان که بودیم
یک کیسهی نایلونی داشتم که هر آنچه را در مورد کتابهایم و بعد گالریام ویا نوشتهای از خودم در مطبوعات آمده بود، میبریدم ودر کیسه میانداختم. یک کیسه شد دو کیسه و بعد سه کیسه و در نهایت پنج کیسه پر از بریدههای جراید. گاهی کنار بریدهها تاریخ و نام روزنامه را مینوشتم و چند تایی راهم از سر اهمال ننوشته بودم.
بعد از سالها، نشر «حرفه:هنرمند» به صرافت چاپ گزیدهای از این نوشتهها افتاد. و رفتم سراغ کیسهها. یک به یک را گشودم و از میان نوشتهها، انتخاب کردم. بعد ناشر از میان انتخابهای من گزینش خودش را کرد که همین کتاب شد.
در میان این گزیدهها چند تایش برایم عزیزتراند. مثل نوشتهی چهار اپیزود از صدها اپیزود یک زندگی که خاطراتی است از زندگی با نعمت حقیقی. که در مجله فیلم چاپ شد و باران تلفنها و ایمیلها، هم برای من و هم برای مجله فیلم سرریز شد. بدجوری به قول جوانان امروزی ترکوند! همان وقت هم گفتم اگر خودش بود کلی میخندید و در میان خندهاش میگفت ای بیشرف……
یا نوشتهی شروع دوستیمان یادت هست؟ که برای مرگ بهمن جلالی نوشتم. هنوز هم از خواندنش گریهام میگیرد، از بس که از تهِ دل نوشتهام.
نویسنده معرفی: گیسو فغفوری