وی
نویسنده: نیکلای گوگول
مترجم: عبدالمجید احمدی
ناشر: چشمه
نوبت چاپ: ۸
سال چاپ: ۱۴۰۴
تعداد صفحات: ۹۲
شابک: ۹۷۸۶۲۲۰۱۱۲۳۶۵
این مقاله را ۱ نفر پسندیده اند
وی
نیکلای گوگول (۱۸۰۹ـ۱۸۵۲) نویسندهی طنزپرداز که بیشتر با نوشتههای واقعگرایانه انتقادیاش شناخته میشود، چهار داستان «مالکین قدیمی»، «تاراس بولبا»، «ماجرای نزاع ایوان ایوانوویچ و ایوان نیکیفورویچ»، و «وی» را در سال ۱۸۳۵ در مجموعه داستانی میرگورود (شهر صلح) منتشر کرد. از میان این داستانها وی داستانی است به نام موجودی ترسناک که با شرح واقعی فضای مدرسهی علوم دینی و استادان و دانشجویانش آغاز میشود، ولی در فضای فانتزی، وهمآلود و گروتسک پیش میرود.
نویسنده ابتدا شرحی از این موجود میدهد آنچنان که در افسانههای مالوروسی (اوکراین و بخشهایی از لهستان و بلاروس) از این فرمانروای گورزادها آمده است. موجودی افسانهای که پلکها یا به روایتی مژههای بلندی دارد که سنگیناند و چشمهایش را میپوشانند؛ چشمهایی که نگاه مرگبار دارند. اینکه شخصیت وی (Viy) در افسانههای اوکراینی با همین توصیف گوگول وجود داشته یا زاییدهی ذهن نویسنده است، خیلی روشن نیست (اگرچه به این نام با عنوان شوهر جادوگر هم در افسانهها برمیخوریم).
داستان با توصیف فضای آموزشی مدرسه علمیه، تحت مدیریت کلیسای ارتدوکس کییف در اوایل قرن نوزدهم آغاز میشود. اینکه دانشجوهای سال اول تا چهارم چه رفتارها و خصوصیتها، سر و وضع، سرگرمیها و خوراکیهای محبوبی داشتند، همراه میشود با اشارات و گاهی شرح مفصل بازیها، شوخیها، غذاها و خرافههای مرسوم. با شروع تعطیلات در ماه ژوئن، دانشجویان که اغلب جایی برای ماندن در شهر ندارند، راهی روستاها و خانههایی میشوند که به بچههای مالکین برای امتحانات کمک کنند و رخت و کفش نو بگیرند، در خانهای پذیرفته شوند یا تنها با خواندن سرودهای مذهبی در میان مردم شکمشان را سیر کنند.
طبق توضیحات مترجم: «دانشجویان مدارس علمیه در سال اول زبانشناسی و دستور زبان، در سال دوم فن بیان، در سال سوم فلسفه و در سال چهارم الاهیات میگذراندند و از همین رو دانشجویان سال اول به زبانشناس، سال دوم به سخنور، سال سوم به فیلسوف و سال چهارم به استاد الاهیات مشهور بودند.» و همین القاب، سن و سال و میزان سواد شخصیتهای داستان را نشان میدهد.
ترجمه کتاب از زبان روسی همراه کاربرد واژههای زبان اصلی و توضیح انتهای کتاب در مورد آنها هم به ساختن فضای قرن نوزدهمی داستان کمک میکند و خواننده را به ذهن نویسنده اوکراینی و باور حضور موجودات غریب نزدیک میکند.
در جریان یکی از دورهگردیها، سه دانشجوی سخنور، فیلسوف و استاد الهیات، در راه مانده و دور از آبادی، به خانهی پیرزنی پناه میبرند که از قضا جادوگری پلید است و قصد سواری گرفتن از فیلسوف را میکند. فیلسوف ضمن درگیری با پیرزن از دستش فرار میکند و به مدرسه علمیه باز میگردد. روز بعد یکی از افسران عالی رتبه کازاک، کالسکهای دنبال او میفرستد تا برای دختر مردهاش، سه روز دعا بخواند و طلب آمرزش کند.
داستان که با توصیف گفتوگوها و اتفاقات در مدرسه و شهر و روستا بسیار واقعگرایانه شروع شده، در شبهای روستا و میان صحن ترسناک کلیسای تسخیر شده با ارواح شیطانی، صورت وهمآلود میگیرد. روزهای دور از جسد متفاوت از شبهای دعاخوانی است؛ انگار با ورود فیلسوف به کلیسا رنگ داستان تغییر میکند وهمه شیاطین در کنار تابوت قصد جان فیلسوف را دارند و شب آخر وی هم به کمک شیاطین میآید.
درباره این داستان و انتقادهایش به محیط مدارس علوم دینی و سیاهنمایی جوامع مذهبی روسی در زمان نویسنده نقدهای بسیاری شد. و البته نمیتوان بعدتر نگرش فلسفی به وجود وی را هم نادیده گرفت. این موضوع که نگاه وی اگر بتواند پلکهای سنگینش را کنار بزند، منجر به مرگ میشود، این شرح فلسفی را پیش میکشد که مواجهه با حقیقت چه نتایجی میتواند داشته باشد.
این نکته هم گفتنی است که در سراسر داستان، زنها موجودات درجه دومی هستند، با وجود پختگی به راحتی نادیده انگاشته میشوند و با وجود زیبایی و جوانی میتوانند افسونگر و پلید باشند. اینکه پیرزن جادوگری که از فیلسوف سواری میگیرد، شاید همان دختر جوان مردهای است که پیش از مرگ میخواهد این طلبه سه شب کنار تابوتش دعا بخواند، گویا انتقامی است که هم ایمان و هم قدرت نجات دعاهای دانشجوی سال سوم مدرسه علوم دینی را زیر سؤال میبرد.

بخشی از کتاب
کل این جماعت اهل علوم دینی، یعنی دانشجویان کییف و خوابگاهیها، از هم نفرت داشتند، نفرتی موروثی، و همهشان هم بدبخت و گرسنه بودند و در عین حال بسیار دله. تعداد گالوشکیهایی که هر کدام از آنها سر شام قورت میداد قابل شمارش نبود. به همین خاطر صدقههای ملّاکین پولدار برای نگهداری و رسیدگی به این دانشجویان کفایت نمیکرد.
در چنین شرایطی، هیئت بلندپایهای متشکل از فلاسفه و استادان الاهیات، دانشجویان زبانشناسی و فن بیان را زیر نظر یکی از استادان که گاهی هم خودش آنها را همراهی میکرد برای تأمین آذوقه اعزام میکردند. زبانشناسان و سخنوران کیسهای به دوش میانداختند و میرفتند تا باغهای مردم را خالی کنند. بعد از این غارت بود که میشد در خوابگاه رنگ پورهی کدو را دید. اعضای آن هیئت بلندپایه به حدی هندوانه و خربزه میخوردند که فردایش شاگردها جای یک درس دو درس از جناب استاد میشنیدند؛ یکی از دهان مبارکش و دومی از معدهای پرآشوبش.
نویسنده معرفی: مژگان خاکی







