برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
موسسه گسترش فرهنگ و مطالعاتبرای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
انتشارات آگاه بزودی بزودی بزودی بزودی بزودیلیست مقالاتی که از این کتاب استفاده کرده اند
داستان سمفونی مردگان درباره خانواده مردی آجیل فروش در اردبیل است که ۴ فرزند دارد. هر کدام از این فرزندان داستان جداگانهای دارند. فرزند اول، یوسف، طی حادثهای دچار معلولیت شده و کنج خانه افتاده است. نه اختیاری برای زندگی دارد و نه اختیاری برای مرگ خود.
فضای خانه تحت تاثیر عقاید سنتی و مذهبی پدر اداره میشود. اورهان پسر آخر مرد آجیل فروش، فرزند خلف او و جانشین برحق او برای گرداندن حجره پس از مرگ پدر است و به نوعی نور چشمی پدر به حساب میآید. ماجراهای اصلی کتاب حول محور آیدین و آیدا خواهر و برادر دوقلوی پر شور و نشاط مرد آجیل فروش شکل میگیرد.
درباره نویسنده
عباس معروفی اردیبهشت ۱۳۳۶ در تهران متولد شد و 10 شهریور 1401 در برلین آلمان دور از وطن درگذشت. او در همه این سالها از این که ناگزیر بود جایی غیر از ایران زندگی کند، آزرده بود. عباس معروفی که در گفتوگو با دانشجویان و نزدیکانش خود را «باسی» مینامید؛ دیپلم ریاضی خود را از دبیرستان مروی گرفته بود اما ادامه راه زندگیاش با تحصیل در حیطه فرهنگ و هنر و ادبیات شکل گرفت.
او در رشته هنرهای دراماتیک در دانشکده هنرهای زیبای تهران تحصیل کرده و ملاقاتش در ۱۸ سالگی با هوشنگ گلشیری تاثیر بسزایی بر نوشتههای او گذاشت و در ادامه دیدارش با سپانلو باعث شد تا درسهای زیادی بیاموزد. اندکی بعد از این ملاقاتها بود که معروفی توانست اولین داستان کوتاه خود با نام «روبروی آفتاب» را منتشر کند. اما در سال ۱۳۶۸ پس از آنکه رمان «سمفونی مردگان» را منتشر کرد نامش در محافل ادبی بر سر زبانها افتاد و در بین علاقمندان آثار ادبی معروف شد.
بین سالهای ۱۳۶۶ تا ۱۳۶۹ مدیریت ارکستر سمفونیک تهران را برعهده داشت و زمینه اجرای ۵۰۰ کنسرت موسیقی را فراهم کرد. او همیشه دوست داشت تا روزنامهنگار شود و مجله «گردون» را در سال ۱۳۶۹ تاسیس کرد که ماهنامهای فرهنگی، ادبی و اجتماعی بود. پیشتر هم مجله «آهنگ» را در زمینه موسیقی راهاندازی کرده بود. اما ماهنامه ادبی «گردون» در سال ۱۳۷۴ به دلیل شکایتهایی که از آن شده بود توقیف شد.
معروفی در شکلگیری دوباره «کانون نویسندگان» حضور فعال داشت و در آن سالها جزو تهیهکنندگان نامه «ما نویسندهایم» بود. شرایط فعالیتهای فرهنگی در آن زمان چنان برای معروفی سخت شده بود که تصمیم به مهاجرت گرفت و 11 اسفند 1374 از طریق پاکستان به آلمان رفت.
در یک هتل و چندین فروشگاه کار کرد تا سرانجام توانست به کار فرهنگی بازگردد و «خانه هنر و ادبیات هدایت» را در خیابان کانت برلین تاسیس کند که تبدیل به یکی از بزرگترین کتابفروشیهای ایرانی در اروپا شد و همچنان نام مجله توقیف شدهاش را بر نشر خود قرار دهد و بیش از 300 کتاب داستان و ادبیات که امکان چاپ در ایران نداشتند را در آلمان منتشر کند.
او در زمستان 1400 نوشت که بیش از 18 ماه است دچار سرطانی شده که گلوگاه و دندان و زبان و سرانجام مغزش را فراگرفته است. سرطانی که سبب شده تنها امکان نوشیدن مایعات نظیر شیرموز و سوپ داشته باشد و پزشکان ناگزیرند تکه تکه بدنش را از او جدا کنند. سرانجام نیز بر اثر متاستاز ناشی از این سرطان درگذشت.
معروفی با اینکه معتقد بود نوشتن در غربت به زبان فارسی همچون سبز شدن یک گیاه در درون گلدان است و نیاز به خاک ایران دارد، روند نوشتن خود در غربت را تعطیل نکرد و به روایت خودش حتیشده 4 ساعت نیز یک نفس مینوشت. مجموعه داستان، شعر و رمانهای متعددی نظیر پیکر فرهاد، فریدون سه پسر داشت ، ذوب شده، تماماً مخصوص، نام تمام مردگان یحیاست، روبروی آفتاب، آخرین نسل برتر، عطر یاس، دریاروندگان جزیره آبیتر، تا کجا با منی و نمایشنامههایی از جمله آونگ خاطرههای ما را از خود به جا گذاشت.
در طول این سالها او برنده جوایز جایزه «بنیاد انتشارات ادبی فلسفی سور کامپ» در سال ۲۰۰۱ و جایزه بنیاد ادبی آرتولد تسوایگ در سال 2001 شد و در عین حال جایزه قلم طلایی گردون و قلم طلایی زمانه را تاسیس کرد.
بخشهایی از کتاب سمفونی مردگان
*مهار آیدین لحظهبهلحظه از کف پدر بیرون میشد. سرکش و رام نشدنی. در زیرزمین حبسش میکردند، او در آنجا چنان سردرگم میشد که تا به سراغش نمیرفتند و اصرار نمیکردند بیرون نمیآمد. کتاب را از بر میخواند و املا مینوشت. مدتی پولتوجیبیاش را قطع کردند. در ماستبندی میدان سرچشمه مشغول شد. پاتیل شیر را هم میزد و روزی یک قران مزد میگرفت.
پولش را کاغذ و کتاب میخرید و پدر را بیشتر میچزاند. براش لباس نمیخریدند، با همان کهنهها روزگارش را میگذراند. دربند هیچچیز نبود و تنها به این فکر میکرد که از تخمهفروشی بیزار است، از تکرار زندگی پدر بدش میآید. از خیلی چیزها که بچهها در چنین سالهایی از عمر دوست دارند، بدش میآمد.
* رفتار آیدین با دیگران تفاوت داشت. دنیا را جدیتر از آن میدانست که دیگران خیال میکنند. آن شب فکر کردم از ترس دچار این حالت شده، اما بعدها بهاشتباه خود پی بردم و دانستم که درک او آسانتر از بوییدن یک گل است، کافی بود کسی او را ببیند؛ و من نمیدانم آیا مادرش هم او را بهاندازه من دوست داشت؟ آیا کسی میتوانست بفهمد که دوست داشتن او چه لذتی دارد و آدم را به چه ابدیتی نزدیک میکند. آدم پر میشود. جوری که نخواهد به چیزی دیگر فکر کند. نخواهد دلش برای آدم دیگری بلرزد و هیچگاه دچار تردید نشود.
نوشتهها و کتابهای مرتبط
Thanks for clicking. That felt good.
Close