کاکای عاصیِ عاشق
چهارمین اثر داستانی سلمان امین داستان پسری است که ظاهرا تنها خودش ظاهر غریبش را پذیرفته است. اما ظاهرِ بیمارش یا روابط سردش با پدری که نمیخواهد او را بپذیرد؛ کاکا را از این که دوست داشته باشد و با عشق زندگی کند، بازنداشته و هیچگاه دست از جستجو نمیکشد. ذهنش برخلاف جسمش کامل است، اما آشفته است و عاصی. داستان اول شخص روایت میشود اما حتی در جاهایی که کاکا نظراتش را بیان میکند، هدف نویسنده صدور بیانیه نیست و حرفهایی که کاکا دربارهی زندگی میزند، برای پیشبرد داستان، شخصیتسازی و پدید آوردن لحن لازم است.
چهارمین اثر داستانی سلمان امین داستان پسری است که ظاهرا تنها خودش ظاهر غریبش را پذیرفته است. اما ظاهرِ بیمارش یا روابط سردش با پدری که نمیخواهد او را بپذیرد؛ کاکا را از این که دوست داشته باشد و با عشق زندگی کند، بازنداشته و هیچگاه دست از جستجو نمیکشد. ذهنش برخلاف جسمش کامل است، اما آشفته است و عاصی. داستان اول شخص روایت میشود اما حتی در جاهایی که کاکا نظراتش را بیان میکند، هدف نویسنده صدور بیانیه نیست و حرفهایی که کاکا دربارهی زندگی میزند، برای پیشبرد داستان، شخصیتسازی و پدید آوردن لحن لازم است.
کاکای عاصیِ عاشق
گاهی در روابطِ اجتماعی دیدنِ ظاهری متفاوت و صورتی نامتعارف، مانعی برای دیدنِ سیرت میشود و اغلب حاصل این نوع دیدن چیزی نیست جز تبعیض؛ بعضی را بر بعضی دیگر، بدون دلیل موجه و عادلانه ترجیح دادن.
ولی موضوعِ تبعیض فقط رنگ پوست و نوع نژاد نیست و گاهی جسمی علیل هم میتواند کارِ جامعه را به ترس و تبعیض برساند. رمان کاکاکرمکی پسری که پدرش درآمد چهارمین و تازهترین اثرِ داستانیِ سلمان امین، که اولین بار در زمستان ۱۳۹۷ منتشر شد، روایتگر داستان زندگی یکی از همین جانهای علیل است؛ پسری به نام کاکا که انگار فقط خودش ظاهر غریبش را پذیرفته: «خدایی که من را با آن کلکسیونِ اعجابآور درد و مرض روی زمین آورده بود، حکماً حساب همهجایش را کرده است. اگر میخواست شفایم بدهد، میتوانست اصلاً اینطوری خلقم نکند.» (صفحه ۱۵)
رمان روایتِ تنهایی و سرگذشتِ کاکا، از زبان خودش، است. ولی راهِ این تنهایی برخلاف بسیاری از تنهاییها به سوی افسردگی و بیعملی حرکت نمیکند. کاکا عاشقِ زندگی است. عاشقِ عاشق شدن و این که کسی دوستش بدارد. این عشقِ در وجود کاکا را میتوان در زبان شیرین و آمیخته به طنز او در روایت دید.
در کلمهبهکلمهی روایتش. ولی طنز تلخ داستان آنجاست که خودش هم انگار گاهی ظاهرش را از یاد میبرد و فراموش میکند که افراد جامعه و خانواده از خودشان هم فراریاند، چه برسد به او که ظاهرش انگار جامعه را یاد خودش میاندازد و نتیجه اغلب میشود ترجیح فرار بر قرار. جامعه و خانوادهای که شاید جسم و ظاهری سالم داشته باشند، ولی همیشه هم نمیتوان روی توانمندیشان حساب کرد: «مریضیهای ژنتیکِ من هرچه بود کُشنده نبود، اما ندانمکاریِ اینها دستیدستی داشت دخلم را میآورد.» (صفحه ۱۵)
ولی کاکا بیدی نیست که با این بادها بلرزد. کاکا اهل مبارزه است. اهل حرکت و سفر و البته جستجو. پس تا پایان داستان دست از جستجو برای یافتن عشق برنمیدارد و از این حیث، به زعم من رمان خواندنی سلمان امین داستانِ عشق است.
اینکه هر جستوجویی به سرانجام مطلوبِ جستوجوگر برسد، شاید برای خیلیها سؤالی مهم باشد، ولی برای کاکا، شخصیت اصلی و راویِ اول شخص رمان کاکا کرمکی پسری که پدرش درآمد، بهنظر اینطور نمیآید. برای او خودِ سفر اهمیت دارد و به نظر من همین هم از روایتش روایتی خواندنی و از داستانِ پرمخاطره و غریباش، داستانی زیبا و آکنده از عشق میسازد؛ حتی اگر ظاهری زیبا نداشته باشد. «سفرِ سختی داشتم، اما هرگز فکر نکنید که از کسی گلهای دارم. نه؛ من تجربه کردم، زیستم، زمین خوردم، شکستم و خودم تکههای خودم را از نو به هم چسباندم. خستهام. اما هنوز دارم نفس میکشم.» (صفحه ۳۰۱)
کاکا تنها پسر خانوادهای است که در دورانِ جنگ ایران و عراق از جنوبِ ایران به تهران مهاجرت کردهاند تا از شر جنگ در امان باشند.
ولی جنگ بنا ندارد پا از زندگیِ کاکا و خانوادهاش بیرون بکشد و ضرباتِ مهلکی به جانِ این خانواده وارد میکند؛ خانوادهای که «رئیس»اش همیشه آرزو داشته پسردار شود و به دنیا آمدنِ کاکا بعد از پنج خواهر مثل آب سردی است بر پیکر «رئیس»؛ باز هم طنزی تلخ و روزگاری که انگار دست از شوخی کردن برنمیدارد؛ آرزوی پدر مثلِ جسم کاکا است و ناقص و نصفهونیمه برآورده شده؛ او پسرش را پسری کامل به حساب نمیآورد و انتظارش هم به سرآمده و همین لابد اجازه نمیدهد که عشقِ پدری را تماموکمال نثار پسری کند که «نقصِ حرکتی» دارد: «رئیس عادت به انتظار نداشت.
تمام انتظارش را برای به دنیا آمدن من خرج کرده بود.» (صفحه ۲۵) همینها از رابطهی کاکا و پدرش رابطهای سرد و ناقص میسازد؛ تا جایی که کاکا از پدرش با عنوان «رئیس» نام میبرد و همین سردیِ روابط پدر و پسر نقطهی آغاز سفرِ پسر برای یافتن عشقی کامل است. سفری که قرار است در آن پدرِ کاکا دربیاید؛ کاکایی که ظاهرِ بیمارش او را از این که دوست داشته باشد و با عشق زندگی کند، بازنداشته و هیچگاه دست از جستجو نمیکشد:
«من برای این که از خودم خوشم بیاید، نیاز داشتم که اول دیگران من را دوست داشته باشند.» (صفحه ۵۰) اما کاکا شخصیتی منحصربهفرد است و برای دیده و دوست داشته شدن هم راه و روش خود را برمیگزیند؛ راهی که خودش معتقد است باید برای پا گذاشتن در آن، بر سر معصومیتش قمار کند: «بدیِ معصومیت این است که بعد از اولین گناه آدم دیگر هیچوقت به روزهای پیش از آن برنمیگردد. پس از آن روز دیگر فکر آدم شدن برای همیشه از سرم افتاد.» (صفحه ۵۹)
تازهترین اثر سلمان امین در دو بخشِ اصلی نگاشته شده و این بخشبندی فقط فرمیک نیست و رمان را بر اساس ماجراهای زندگی شخصیت اصلی داستان دو قسمت میکند؛ پایانِ بخش اول رفتن آخرین خواهر کاکا از خانهی پدری است. نقطهی عطفی که او را با رئیس تنها میگذارد و کاکا تأثیرگذارترین تصمیم زندگیاش را میگیرد. همه رفتهاند و حالا قرار است کاکا خانوادهای جدید داشته باشد.
ولی او میخواهد خودش خانوادهی جدیدش را انتخاب کند و این تصمیم را هم به روش منحصر به خود میگیرد: «میخواستم از آن خانه بروم و باید با دردی بیشتر از تنهایی خانه را ترک میکردم. باید تا میتوانستم خاطرههای بد از آن خانه و آدمهاش پَسّا میکردم.» (صفحه ۱۵۵) ولی این تازه آغاز ماجراست: «جایی برای رفتن نداشتم، اما این قسمت خوبش بود، بخش بدتر ماجرا این بود که جایی برای ماندن نداشتم.» (صفحه ۱۶۶)
کاکاکرمکی… رمانی است قصهگو و قصههایی خواندنی را روایت میکند که تا پایان رمان نه تمام میشوند، نه از ریتم میافتند و نه از جذابیتشان کم میشود. قصههایی که حتی روایتِ اول شخص هم ذرهای باعث نشده گزارشی شوند و هر بار که خواننده تصور میکند دستِ نویسنده رو شده و دیگر حرفی برای گفتن ندارد، او ماجرایی تازه رو میکند و مخاطب را تا پایان با خود میکشاند.
سلمان امین به غایت به اصل نگفتن و نشان دادن پایبند است و حتی در جاهایی که کاکا نظراتش را بیان میکند، هدف نویسنده صدور بیانیه نیست و حرفهایی که کاکا دربارهی زندگی میزند، برای پیشبرد داستان، شخصیتسازی و پدید آوردن لحنی است که فقط میتوان آن را در این رمان و در شخصیت کاکا دید.
زبان در این رمان کارکردی مهم و اساسی در پدید آوردنِ طنزی تلخ و بینظیر دارد. ولی این یگانه کارکرد زبان در کاکاکرمکی… نیست و نویسنده از زبان و نثری غنی و آکنده از اصطلاح و ضربالمثل برای ساختنِ شخصیتِ اصلی داستانش استفاده کرده است. شخصیتی که به واسطهی همین طنز بینظیرش میتوان به هوش و ذکاوتش پی برد و البته ذهنی که بر خلاف جسمش، کامل است؛ ولی آشفته و عاصی.
زبانی که از اینها هم فراتر میرود و عنصری را میسازد که میتواند در ماندگار شدنِ هر داستانی نقشی بنیادی ایفا کند؛ صمیمیت و حسآمیزی. نویسنده با استفاده از زبانی طنز و منحصر به کاکای عاصی عاشق، با ایجاد صمیمیت و حسآمیزی در خواننده، کاری میکند که او نه فقط تا آخرین کلمات و صفحات که حتی پس از پایان رمان مدام با این پرسش روبرو باشد که کاکا، حالا و در این لحظه، کجاست و چه میکند.
به هر حال اگر قبول کنیم یکی از اهداف هر اثر هنری – در اینجا ادبیات به طور عام و رمان به طور خاص– تأثیر بر مخاطب و واداشتنِ او به سؤال کردن باشد، یک راه برای این تأثیرگذاری ایجادِ حسآمیزی است؛ کاری دشوار و نیازمندِ ذهنی خلاق و هنرمند که در این رمان نویسنده با ظرافتی که کمتر میتوان از آن در آثار متأخر فارسی سراغ گرفت، از پس آن برآمده و صمیمتی ماندگار ایجاد و اثری تأثیرگذار خلق کرده است.