سرانجام انسان طراز نوین
نویسنده: سوتلانا الکسیویچ
مترجم: مهشید معیری, موسی غنی نژاد
ناشر: مینوی خرد
نوبت چاپ: ۳
سال چاپ: ۱۳۹۹
تعداد صفحات: ۵۲۳
شابک: ۹۷۸-۶۰۰۶۲۲۰۴۵۱
کتاب سرانجام انسان طراز نوین؛ فروریختن توهمات، از نویسندهی اهل بلاروس و برندهی جایزهی نوبل ادبیات، سوتلانا الکسیویچ، روایتی مستند و ادبی از زندگی در جامعهی شوروی و نظام آرمانگرای کمونیستی است. این کتاب را مهشید معیری و موسی غنینژاد ترجمه کردهاند و نشر مینوی خرد به چاپ رسانده است.
ساختار کتاب
اصل کتاب به زبان روسی است و زمان دست دوم نام دارد. در ایران با چند عنوان دیگر هم به چاپ رسیده است؛ اما بهدلیل در اختیار بودن نسخهی سرانجام انسان طراز نوین، معرفی و مرور از روی آن انجام شده که ترجمهای است از نسخهی فرانسوی کتاب با نام سرانجام انسان سرخ. چنانکه در پیشگفتار کتاب آمده، در ایران حزب توده بهعنوان نمایندهی اصلی این جریان، انسان سرخ را انسان طراز نو نامیده بود که رسیدن به آن هدف نهایی نهضتهای کمونیستی در جهان به شمار میرفت. این هر دو الهامی برای مترجمان فارسی کتاب بود. تمرکز کتاب بر دورهی وقایع پس از استالین تا رئیسجمهوری ولادیمیر پوتین است.
کتاب ۵۲۵ صفحه دارد، شامل یک گاهشماری از زمان مرگ استالین تا وقایع تظاهرات مایدان در اوکراین در ۲۰۱۴ که تصوری مجمل از وقایع به خواننده میدهد. در بخشی با عنوان تذکر یک شریک جرم، نویسنده از گذشتهی خود بهعنوان کومسومل و وابستگی عقیدتی خود و خانوادهاش به حزب کمونیست شرحی میدهد، خود را شریک در همهی اتفاقها میداند و از ایدئولوژی آرمانگرای کمونیسم اعلام برائت میکند. متن اصلی دو بخش دارد: بخش اول با عنوان تسلی با مکاشفه شامل یازده فصل از ۱۹۹۱ تا ۲۰۰۱ و بخش دوم با عنوان جذابیت و خلأ شامل یازده فصل از ۲۰۰۲ تا ۲۰۱۲.
افرادی که در این کتاب با آنها مصاحبه یا دربارهی آنها مصاحبه شده است، عادی و از بدنهی اجتماع هستند: پزشک، بازنشستهی دولت، دبیر کمیتهی ناحیهای حزب کمونیست، عضو حزب کمونیست، سرباز جبههی جنگ، موسیقیدان، نویسنده، نقشهبردار، مهندس معمار، کارشناس فنی، مدیر تبلیغات، دانشجو، کارگر مهاجر، اقوام پناهنده، گارسون، گروهبان پلیس، مادران… .
دربارهی کتاب
کتاب در ژانر تاریخ شفاهی است، شرح تجربهی زندگی انسانها در جامعهی شوروی؛ اما بهرغم مستند و واقعی بودن روایتها، اثر تاریخی متعارف نیست، بلکه روایتی از افکار، احساسات، آمال، خشم، درد، شکست، اندوه و فقدان در میان انسانهای عادی در زمانهی تلاش برای تحقق آرمان بهشت کمونیستی است: از زندان و شکنجه تا اردوگاه کار اجباری و اعدام، از جنگ تا هجران میان عشاق و خشونتهای بیرحمانه علیه زنان. هدف نویسنده این است که با کنار هم قرار دادن داستانهای مختلف، تاریخ سوسیالیسم روسی را ثبت کند، آنطور که در ذهن و روان مردم احساس میشد.
او برای این کار بهدنبال انسانهایی گشت که آرمان زندگی شورایی را پذیرفته بودند، دولت تبدیل به دنیای آنها شده بود و قادر به رها کردن «تاریخ باشکوه» نبودند. انسانهای پرورشیافته در فرهنگی که جنگ را افتخار میدانستند. در این فرهنگ، انسان ارزشمند کسی بود که یا در جنگ کشته میشد یا پاهای خود را از دست میداد. تربیت کودکان در جهت عشق و وفاداری به حزب بود. حال این انسان چگونه میتوانست بدون «آرمان متعالی» زندگی کند؟ شاید بههمین علت، در کتاب داستانهای خودکشی زیاد وجود دارد.
بخشی از کتاب روایت دورهای است که مردم شوروی برای اولین بار از آنچه بر کشورشان گذشته بود، اطلاع یافتند. آگاهیای که البته زمان زیادی طول کشید. وقتی ماکسیم گورکی، نویسندهی روسی، برای بازدید از اردوگاههای کار اجباری به سیبری رفت، همهچیز تا لحظهی آخر منطبق با تبلیغات مقامات شوروی بود تا اینکه یکی از کارگران پرده از مشقتها و سبعیتهای آنجا برداشت و گورکی به گریه افتاد. او از آنجا رفت، موضوع را افشا نکرد و پسرک اعدام شد. سالها بعد زمانی که دستنوشتههای الکساندر سالژنیتسین دربارهی گولاکها بهصورت زیرزمینی دستبهدست میشد برای اولین بار مردم متوجه فجایع شدند.
پس از آن تعداد بیشتری از مردمان شوروی پرده از واقعیتهای جامعهی کمونیستی برداشتند. در دورهی پروسترویکا، اسناد گشوده شدند و «تاریخ پنهانشده» آشکار شد. از اینجا همهچیز تغییر کرد. گستردگی فاجعه برای بسیاری قابل درک و هضم نبود. این موضوع حالتهای روحی و واکنشی جدید زیادی به وجود آورد. عدهای آن را انکار کردند و توطئهی دشمان شوروی خواندند، عدهای در میان ردههای حکومتی رنگ عوض کردند و در دورهی غیردولتی کردن اقتصاد صاحب ثروت و مناصب شدند و کثیری از مردم حیران، نظارهگر بودند و تصور میکردند قرار است جامعهای پیشرفته مانند جوامع غربی داشته باشند؛ اما سربرآوردن مافیای جدید قدرت و ثروت، خیال آنها را نقشبرآب کرد.
بخش دیگر کتاب، توصیف افکار و احساسات مردم در دورهای است که خواستها برای برانداختن رؤیای کمونیسم، شبیه شدن به جوامع پیشرفتهی غربی و یا دستکم رسیدن به سوسیالیسم ملایم و در پی آن آزادسازی قیمتها و غیردولتی کردن اقتصاد، منجر به فقری عظیمتر از دورهی قبل شد، الیگارشی نظامی روی کار آمد و در آن پوتین و معاونش مدودف در هر دوره بهترتیب پیروز انتخابات میشدند. این روایتها میگویند شوری که در آغازین سالهای دههی ۱۹۹۰ دربارهی ازپادرآمدن کمونیسم به وجود آمد دیرپا نبود.
تجربهی خصوصی کردن اقتصاد در کشوری کمونیستی به نابرابری و فقر در یک سو و ثروت عظیم در سویی دیگر انجامید. این مسئله گرایشهایی برای انقلابی خاص در میان جوانانی به وجود آورد که با تیشرتهای قرمز حاوی تصویر لنین و داس و چکش به خیابان میآمدند و تقاضای دوباره برای هرآنچه به شوروی ارتباط داشت: ظهور افکار قدیمی، امپراتوری بزرگ، راه ویژهی روسی… . اینجا روشن میشود که چرا عدهای با وجود آگاهی از فجایع گذشته، همچنان دل در گرو ابرپروژههای انسانساز دارند.
بخش عمدهی کتاب در دل مسکو میگذرد؛ اما در خلال آن، از وضعیت اقوام و دیگر مناطق اتحاد شوروی خارج از مسکو تا پیش از تشکیل جمهوریهای جدید اطلاعات وجود دارد؛ بهویژه درگیریهای میان ارمنیها و آذریها در قالب سرگذشتی عاشقانه و دهشتناک.
سراسر کتاب مملو از عبارتها و جملههای تأملبرانگیز است و همین ویژگی خواننده را به ادامهی خواندن آن ترغیب میکند. پیام اصلی کتاب این است که پروژهی مهندسی انسان در آزمایشگاههای بلشویسم، جایی که در آن افراد فردیتشان را رها میکنند و خود را در خدمت جمع قرار میدهند خیالی ناممکن و فاجعهبار است. روی زمین هرگز نمیتوان ماهیت و طبیعت انسان را را تغییر داد، بهشتی مصنوع ایجاد کرد و او را بهزور به درون آن هل داد. خواندن این کتاب به همهی علاقهمندان به تاریخ شفاهی، تاریخ شوروی، جامعهشناسی و ایدئولوژیهای قرن بیستم بهویژه مارکسیسم و کمونیسم توصیه میشود.
دربارهی نویسنده
سوتلانا الکسیویچ متولد ۳۱ می ۱۹۴۸ در بلاروس است. در دانشگاه مینسک روزنامهنگاری خواند و پس از نوشتههای انتقادی دربارهی حکومتهای شوروی و بلاروس مجبور به مهاجرت شد. او پس از سالها زندگی در تبعید به کشورش بازگشت؛ اما دست از نوشتههای انتقادی برنداشت. عمدهی شهرت او بهدلیل گفتوگو و مصاحبه با شاهدان وقایع جنگ جهانی دوم، سقوط اتحاد شوروی و فاجعهی چرنوبیل است که جوایز فرهنگی و ادبی زیادی در کشورهای مختلف برایش به ارمغان آورد؛ از جمله جایزهی نوبل ادبیات ۲۰۱۵.
تکههایی از کتاب
…قبلاً فکر میکردم عشق یعنی دو نفر احمق که دچار تبوتاب شدهاند. فکر میکردم عشق جنون است. ما در مورد عشق خیلی کم میدانیم. زمانی که بیشتر در این مورد تعمق میکنید به نظر میرسد که عشق و جنگ مشابهتهای بسیار زیادی دارند یا بهتر بگویم بافت یکسانی دارند.
شخصی که تفنگ به دوش میگیرد و به بالای کوههای البروز میرود، کسی که تا پیروزی میجنگد یا آن کسی که بهشت سوسیالیستی را بنا میکند، همگی تحت تأثیر جذبه و شور و برانگیختگی یکسانی این کارها را میکنند. متوجهاید؟ بعضی کارها هست که انسان نمیتواند انجام دهد، چیزهایی هست که نمیتوان خرید یا در بختآزمایی برد؛ اما میدانیم که وجود دارند و خواستار آن هستیم، ولی نمیدانیم چطور و کجا باید دنبالشان بگردیم.
…بعد از سقوط اتحاد جماهیر شوروی بلافاصله مردم شروع به کشتن یکدیگر کردند… تنها کسانی که مسلسل داشتند خوب زندگی میکردند. هر روز که میرفتم مدرسه دو یا سه جسد میدیدم. مامان دیگر نگذاشت به مدرسه بروم. من ماندم خانه و عمر خیام را میخواندم. در کشور ما همه عمر خیام را میخوانند.
…یکمرتبه یک روز آذربایجانیها نشستند پشت یک میز و ارمنیها پشت میزی دیگر. همهچیز در یک چشمبرهمزدن اتفاق افتاد. متوجهاید؟ من نمیفهمیدم چرا. هنوز متوجه نشده بودم موضوع از چه قرار است. من عاشق بودم و تنها به عشقم فکر میکردم.
…پدر و مادرهای آنها متولد اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بودند و مسکو پایتخت همه بود.
…صدها هزار نفر از خانههایشان گریختهاند: تاجیکها، ارمنیها، گرجیها، آذربایجانیها، چچنها… همه به مسکو، پایتخت اتحاد شوروی پناهنده شدهاند؛ اما حالا مسکو پایتخت کشور دیگری است. کشور ما دیگر روی نقشهی جغرافیایی وجود ندارد.
…زیرزمینهای مسکو بین تاجیکیها و ازبکها تقسیم شده است… آدمی که وطن نداشته باشد مثل سگهای ولگرد است.
…اولین ماشینهای شاسیبلند خارجی که وارد شدند عالی بود! اولین مکدونالد در خیابان پوشکین! محصولات آرایشی لهستانی… اولین تبلیغات در تلویزیون برای یک چای ترکی بود. قبلاً همهچیز خاکستری بود و حالا رنگهای تند میدیدید. تابلوهای بزرگ تبلیغاتی در خیابانها… آدم همهچیز دلش میخواست و میشد همهچیز داشت. هرکس میتوانست هرچه دلش میخواهد بشود… تنها اشیاء شوروی باقی مانده بودند.
نویسنده معرفی: حدیث اورک
سرانجام انسان طراز نوین