چهلتکهی روایت
روایتشناسی از همان سالهای ابتدای ظهورش -اواخر دهه هفتاد میلادی- همواره مورد توجه و جدال خیل عظیمی از منتقدان ادبی و فرهنگی و البته فلاسفه بوده است. اما در اواسط دهه هشتاد رویکردهای «ساختارگرا» کمرنگ شد و «پساساختارگرایی» و نیز «نوتاریخباوری» ظهور کرد. برای «مارک کوری» نویسندهی کتابِ «نظریهی روایت پسامدرن» مرگِ روایتشناسی چیزی جز تجربه تغییری چشمگیر نبود که حاصل آن «تنوعبخشی، ساختشکنی و سیاستمندی» برای نظریهی روایت معاصر بود. اما این تغییر چشمگیر چگونه صورت گرفت؟ و در اصل چه چیزی در روایتشناسی تغییر کرد؟
نظریهی روایت پسامدرن
نویسنده: مارک کوری
مترجم: آرش پوراكبر
ناشر: انتشارات علمی و فرهنگی
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۷
تعداد صفحات: ۲۴۸
شابک: ۹۷۸۶۰۰۴۳۶۵۳۹۰
روایتشناسی از همان سالهای ابتدای ظهورش -اواخر دهه هفتاد میلادی- همواره مورد توجه و جدال خیل عظیمی از منتقدان ادبی و فرهنگی و البته فلاسفه بوده است. اما در اواسط دهه هشتاد رویکردهای «ساختارگرا» کمرنگ شد و «پساساختارگرایی» و نیز «نوتاریخباوری» ظهور کرد. برای «مارک کوری» نویسندهی کتابِ «نظریهی روایت پسامدرن» مرگِ روایتشناسی چیزی جز تجربه تغییری چشمگیر نبود که حاصل آن «تنوعبخشی، ساختشکنی و سیاستمندی» برای نظریهی روایت معاصر بود. اما این تغییر چشمگیر چگونه صورت گرفت؟ و در اصل چه چیزی در روایتشناسی تغییر کرد؟
نظریهی روایت پسامدرن
نویسنده: مارک کوری
مترجم: آرش پوراكبر
ناشر: انتشارات علمی و فرهنگی
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۷
تعداد صفحات: ۲۴۸
شابک: ۹۷۸۶۰۰۴۳۶۵۳۹۰
روایتشناسی از همان سالهای ابتدای ظهورش -اواخر دهه هفتاد میلادی- همواره مورد توجه و جدال خیل عظیمی از منتقدان ادبی و فرهنگی بوده است. درمیانهی این جدالهای نظری پایِ فلاسفه نیز به جریان باز شد و دیدگاههای گاه افراطی آنها، گسترهی مناقشات پارادایمی روایتشناسی را روبهفزونی نهاد. با کمرنگ شدن رویکردهای «ساختارگرا» و ظهور «پساساختارگرایی» در اواسط نیمهی دوم هشتاد و نیز «نوتاریخباوری»، آوازهی مرگ روایتشناسی برخاست.
اما «مارک کوری» نویسندهی کتاب نظریهی روایت پسامدرن به گونهای دیگر دربارهی روایتشناسی میاندیشد. برای او مرگِ روایتشناسی چیزی جز تجربه تغییری چشمگیر نبود که حاصل آن «تنوعبخشی، ساختشکنی و سیاستمندی» برای نظریهی روایت معاصر بود. اما این تغییر چشمگیر چگونه صورت گرفت؟ و در اصل چه چیزی در روایتشناسی تغییر کرد؟ کوری در کتاب خود سعی دارد به سوالاتی از این دست پاسخ بگوید.
کتابِ «نظریهی روایت پسامدرن» حاوی سه بخش که شش فصل را شامل میشوند و یک درآمد است. کوری در درآمد کتاب معتقد است جدال قدیمی میان «فرم و محتوا» در بین رویکرد فرمالیستی ساختگراها و نوتاریخباوری مارکسیستی، در اساس جدالی بیمعنا و بیاساس بوده است، زیرا «این دو جبهه بهوضوح رابطهی همیارانه شکل دادهاند»(ص:12).
معمولاً در مناقشات پارادایمی از آنرو که ساختگراها رویکردی فرمالیستی به متون داشتند، آنها را به عدم توجه به محتوا و بافت تاریخی متون متهم میکردند. اما نویسندهی کتاب براین باور است رویکرد فرمالیستی که در ساختگرایی وجود داشت به هیچرو «محتوا» و «بُعد تاریخی» را از ردهی تحلیلی خود خارج نمیکرد، و تحولی که برای نظریهی روایتشناسی ساختگرا پیش آمد حاصل تنوعبخشی فراوان در رویکردهای نظری به روایت بود نه الزاماً حذف نگاه فرمالیستی آن.
کوری بعد از بررسی کلی تحولات نظری روایتشناسی معتقد است روایتشناسی معاصر در دههی هشتاد میلادی سه تحول بزرگ را تجربه کرده: «از کشف به اختراع، از یکپارچگی به پیچیدگی و از بوطیقا به سیاست». چگونگی این تحولات را نویسنده در فصول بعدی کتاب پی میگیرد.
فصل اول با عنوانِ «تولید هویتها» تمرکز را به حرکتِ تکاملی از پرسشهای در باب «همانندسازی با شخصیت» به سمت پرسشهای دربارهی «کارکرد ایدئولوژیک روایت» میگذارد. این فصل پرسشهایی از این دست را بررسی میکند: چرا و چگونه با شخصیتهای داستان «همدلی» میکنیم؟ و چه مواردی در متن وجود دارد که خواننده را به واکنش دربرابر متن فرا میخواند؟
به زعم نویسنده، واکنش خوانندگان داستان برمبنای «فنون بلاغی روایت» که عناصری فرمالیستی هستند تعیین میشود و روایتشناسی این فنون بلاغی را زیر عنوان «زاویه دید» تحلیل میکند. وی برای تحلیل زاویه دید و تکنیکهای نمایشی آن، مبنا را بر کتابِ «بلاغت داستان» اثر «وین بوت» میگذارد و آشکار میکند که چگونه تحلیل فرمالیستی وین بوت، محتوای همدلانه را با شخصیتهای داستانی برملا میکند:
«در باب محتوا، ممکن نیست بتوان استدلال کرد تحلیل صورتگرای [فرمالیستی] بوت معنای روایت را کنار میگذارد. هنگامی که او از دسترسی ما به ذهن اِما [شخصیت داستانی جین آستین] صحبت میکند، ما همواره از محتوای تفکرات او، خطاها و کیفیات نجاتدهندهی او، حوادث داستانی که این تفکرات در آنها قرار داده شدهاند یا ویژگی اخلاقی لحن روایت آگاهیم» (ص:36).
کوری در ادامه چنین تحلیلی را در همگرایی با رویکردهای محتوابنیانی چون مارکسیسم قرار میدهد و به باور وی هر دو رویکرد معتقد به کنترل جایگاه خواننده توسط خود داستان هستند: «اگر بوت بیان میکند که داستان جایگاه خواننده را کنترل میکند و این جایگاه مسائل حول همدلی را تعیین میکند، مارکسیسم آلتوسری به سادگی این موضوع را اضافه میکند که یک داستان از طریق کنترل جایگاه خواننده نه تنها او را برای همدلی، بلکه همانندسازی فرا میخواند و در نتیجه او را وامیدارد که جایگاههای سوژهای و نقش اجتماعی مشخصی را اتخاذ کنند.» (ص:43).
کوری مینویسد: «زبان نقد ادبی و نظریهی ادبی به یکی از زشتترین زبانهای خصوصی دنیا بدل شده است» (ص:51) وی در فصل دوم با عنوان «اصطلاحسازی» لیست طویلی از اصطلاحات نقد ادبی بخصوص در حیطهی روایتشناسی ساختگرا و پساساختگرا را ردیف میکند. از اینرو فصل دوم را به گذار روایتشناسی ساختگرا به پساساختگرا با تمرکز بر تغییر رویکرد به اصطلاحشناسیِ زبانشناسی اختصاص داده است.
نویسندهی کتاب نظریهی روایت پسامدرن بعد از تحلیلی نظری پیرامون «تقابلهای دوتایی» در ساختگرایی، فصل را با رویکردهای متفاوت دو جبههی ساختگرا و پساساختگرا در نگاه به زبانشناسی به پیش میبرد. وی معتقد است مدل «زبانشناسی یاکوبسنی» در بسیاری از کارهای کلیدی روایتشناسی ساختگرا به چشم میخورد: «مدل زبانشناختی شالوده و مقدمهی تحلیل روایت است» اما در رویکردهای پساساختگرا: «روایت مقدمهای است که دانش زبانشناختی را نتیجه میدهد». از همینرو یکپارچگی روایت ساختگرا جای خود را به پیچیدگیهای تفسیری در پساساختارگرایی میدهد.
البته چنین نگاهی در پساساختگرا به هیچرو به عنوان انکار زبانشناسی نیست، بلکه آنان درصدد آفرینش زبانشناسی متفاوت از زبانشناسی پیشین بودند تا نشان دهند پیچیدگی نامحدود زبان در هیچ مدلی قابل تبیین نیست. نویسنده در ادامهی فصل نشان میدهد که چگونه تحول در زبانشناسی، نظریهی روایت معاصر را دستخوش تغییر داد.
فصل سوم با عنوان «داستانِ تئوریک» متمرکز بر تاثیر متقابل بین داستان و نظریهی ادبی است. در این فصل مارک کوری مباحثی را پیرامون کاوشهای نقادانهی داستاننویسان حین نوشتن داستان ارائه میدهد.
تحولاتی که در نظریهی روایتشناسی ساختگرا صورت گرفت، موجب پدیدآمدن یک نوع خودآگاهی در کنش نوشتار داستانی شد. این خودآگاهی دوسویه عمد را به تصویر میکشید: از سویی «نقد به مثابه داستان» که درآن منتقدین ادبی برای بیان مفاهیمی که از دانشنظاممند گریزان بودند از مدیوم رمان برای بیانشان استفاده میکردند، همچون سارتر، ژولیا کریستوا و یا امبرتو اکو که از نقد به نوشتن رمان روی آوردند.
در سوی دیگر این خودآگاهی، «داستان به مثابه نقد» وجود دارد، در این بُعد، رماننویسان تحلیل روایت را در بطن رمان همچون مضمونِ داستانی آن به اجرا میگذارند.
هردوی این سویهها به تعبیری بررسی « تئوری داستان در حین نوشتن داستان» هستند. اصطلاح «داستان تئوریک»ِ مارک کوری همان «فراداستان» یا «متافیکشن» رمان پسامدرن است.
کوری در این فصل با توضیح دیدگاه منتقدینی چون ژاک دریدا، هیلیس میلر و دیوید لاج پیرامون جیمزجویس، تئوریک بودن داستانهای وی را مورد بررسی قرار میدهد. امثال دریدا و میلر معتقد بودند هیچ تئوری پساساختگرا را نمیتوان یافت مگر آنکه در رمانهای جویس از قبل مطرح نشده باشد.
این یعنی خودآگاهی فزایندهای که نویسندهای چون جویس به نسبت تحلیل روایت در حین نوشتن داستان ارائه میدهد. درواقع جویس «نقدِ روایت» را به عنوان مضمونی از رمانهایش طرحریزی کرده و روایتی نو در داستانپردازی برساخته. کوری از قول دریدا مینویسد: «درباب جویس هیچ چیز نمیتواند اختراع شود. برای مثال، هرچیزی که بتوانیم راجع به اولیس بگوییم قبلاً درخود اثر پیشبینی شده است…»(ص:89).
فصل چهارم از بخش دوم با عنوان «روایت، سیاست و تاریخ» بررسی تحولات پساساختگرایی در دههی هشتاد میلادی است. کوری بر این بارو است که ظهور «نوتاریخباوری» هرگز به معنای مرگ ساختشکنی نبودهاست: «این تصور که نوتاریخباوری جایگزین ساختشکنی به عنوان پارادایم انتقادی حاکم شده بسیار گمراه کننده است» (ص:114).
کوری دراین فصل نشان میدهد که روایتشناسیهای تاریخی جدید میتوانند به عنوان ساختشکنی روایات تاریخی و یا به قول خودش «نوعی استعمار ساختشکنی» شناخته شوند.
در این دوره با نوعی «جامعه-روایتشناسی» روبروی میشویم که روایت را محدود به متون داستانی نمیکند بلکه آن را در گسترهی بازتر همچون متون تاریخی و سیاسی ارزیابی میکند.
نویسندهی کتاب، مباحث فلسفی که در میان نوتاریخباوران و ساختشکنان در خوانش تاریخ و متون سیاسی جریان داشته را تحلیل کرده و نتیجه میگیرد: «اگر روایت آنقدر مرکز تجربهی تاریخی، شکلگیری هویت فردی یا جمعی است که نوتاریخباوران ادعا کردهاند، اما در این صورت ارزش رویکرد جامعه-روایتشناسی با تاثیرش بر دانش مکانیزمهای روایی و استراتژیهایی که این کارکردهای سیاسی معین را به پیش میبرد اندازهگیری میشود تا با پتانسیل انقلابی آن.
انقلاب شبیه نو تاریخباوریها نخواهد بود. انقلاب شاید هرگز اتفاق نیفتد، و اگر اتفاق بیفتد، بیشتر شبیه یک رجعت مصرفگرا به پیشینیان باشد تا مارکسیسم مترقی»(ص:146).
فصل پنج کتاب نظریهی روایت پسامدرن ذیل «فرهنگ و اسکیزوفرنی» برآن است تا نشان دهد روایتشناسی چه تاثیر بنیادی بر مطالعات فرهنگ، فرای مرزهای ادبیات داشته است. کوری استدلال میکند «به خاطر تحول از یک نشانهشناسی علمی به یک جستوجوی ساختشکن به دنبال پارادوکس و به نسبت منطقی» است که روایتشناسی معاصر را دارای قابلیتی گسترده کرده است. کوری در این فصل تلاش میکند تا نشان دهد چگونه روایتشناسی چهارچوبی نظری برای تحلیل فرهنگ در اختیار ما قرار میدهد.
وی معتقد است روایتشناسی به دو دلیل این اجازه را به خود میدهد تا در مطالعاتی فرهنگی -ورای ادبیات- دخالت کند: «اولین دلیل این تصور است که روایت در جهان معاصر همهجا حاضر است، و در واقع آنقدر روزمره است که فکر کردن به امور ایدئولوژیک و فرمهای فرهنگی بدون برخورد با آن دشوار خواهد بود؛ دومین دلیل این است که نه تنها فرهنگ شامل روایات است، بلکه محاط در روایت است، بدین معنا که فرهنگ، خواه در معنای عام آن و خواه در معنای خاصش، یک روایت است»(ص:147).
از اینرو نویسنده در این فصل با ترم «اسکیزوفرنی فرهنگی» که از ژیل دلوز و گوتاری به عاریت گرفته است به بررسی بازبافتارسازیهای شتابزده، فشردگی زمان-فضا و کلان روایت و خرد روایتها در فرهنگ معاصر میپردازد: اینکه چگونه فرهنگ معاصر از سویی با شعار «جهانی سازی» مکان و زمان را فشرده کرده است و از سویی دیگر «تنوع فرهنگی» را بیشتر از پیش عیان میکند.
دوسویهی متناقض «یکدستسازی» و «تنوع بخشی» مجال را برای تحلیلی روایتشناختی از روایتهای متعدد فرهنگ امروزی فراهم میکند. فرهنگی که به قول نویسنده در یک فرایندی کلی مشغول «خودروایتگری» و متضمن فشردهسازی فضا-زمان است.
مارک کوری در فصل ششم از بخش «سوژههای روایی»، در راستای نقدی عملی، دست به تحلیلی ساختشکن از رمان «دکتر جکیل و آقای هاید» نوشتهی «استیونسن» میزند.
وی بعد از تحلیل و در پایان فصل ذیل عنوان «خودآگاهی خودآگاه» موردی قابل توجه را دربارهی «خوانش» رمان مذکور متذکر میشود. کوری میگوید متنی که تحلیل کرده به هیچرو انتخاب شخصی وی نبوده و به ضرورت توسط سرویراستار مجموعه برای ارجاعی عینی در ساختشکنی به او سپارده شده است.
از اینرو مینویسد: «متن هرچه میخواست باشد، من آن را وادار به همکاری میکردم»(ص:200 ). چنین جملهای به شکل تلویحی یادآور میشود: این خوانشهای ما از متن است که متن را در ساحتی ساختشکن یا ساختگرا طرح میکند نه الزاماٌ هویت متن.
البته نویسندهی کتاب نظریهی روایت پسامدرن متذکر میشود، چنین چیزی هرگز به معنای خوانشهای بینهایت و بدون واسطهی متن نیست، بلکه «روایت» و «خوانش» در رابطهای مکالمهای باهم دیگر بسر میبرند و در دیالوگی دو طرفه معنای متن را برساخت میکنند: «یک روایت برای خودش حرف نمیزند.
روایت نیاز دارد تا یک خوانش آن را بیان کند و یک خوانش نیز همیشه گونهای بازنویسی خواهد بود، اما خوانش نمیتواند متن را در آزادی مطلق تفسیر کند و هرچه میخواهد بگوید. همواره نوعی نوسان بین ذهنیت و عینیت در خوانش وجود دارد: خوانش همانقدر که روایت را اختراع میکند، خودش اختراع روایت است»(ص:201). پس میتوان متن را برای خوانشهای متفاوت فراخواند اما این فراخوان در چهارچوب نشانگان و ساختار عینی و نیز انتزاعی متن وجود دارد.
کوری مثال قابل توجهی برای روایت و خوانش میآورد که بهنظر میرسد بهخوبی رابطهی همزمان استقلال و وابستگی این دو مفهوم را بیان میکند: روایت و خوانش مثل دو آینهی روبروی یکدیگر هستند: «خوانش هم ابژهاش را تبیین میکند و هم با ابژهاش تبیین میشود»(ص:202)
فصل آخر کتاب نظریهی روایت پسامدرن با عنوان «ابرهای تاریک روشنگری؛ جامعه-روایتشناسی و دل تاریکی» به خوانشهای متعددی میپردازد که دربارهی رمان «دلِ تاریکی» اثر «جوزف کنراد» نوشته شدهاند. وی با نگاه به دیدگاه کسانی چون (هیلیس میلر، کریستوفر میلر، ادوارد سعید، پیتر بروکس و نینا پلیکان استراوس) به بررسی تحولات اخیر روایتشناسی میپردازد.
البته تحولات اخیر برای مارک کوری شامل سالهای پایانی قرن بیستم میشود نه دو دههای که از قرن بیستویک گذشته است، چراکه کتاب وی در سال 1998 منتشر شد و دو دههی متاخر قرن بیستویکم را شامل نمیشود. از اینرو به مباحثی چون روایتشناسی شناختی، روایتشناسی طبیعی یا رویکردهای چون نظریهی جهانهای ممکن در روایت، یزدانشناسی و روایت، نظریهی فراهنجار و مطالعات فکاهه و روایت و… نمیپردازد.
بدون شک کتاب مارک کوری از جامعیت خاصی به نسبت تحولات قرن بیستمی روایتشناسی برخودار است. وی با نگاهی انتقادی و موشکافانه نقدهای سطحی که به فرمالیسم ساختگرایی و یا عدم ارجاع ساختشکنی به جهان عینی وجود داشته را تبیین میکند و نشان میدهد چگونه پارادایمهای جدید هرگز بهطور کامل از علم گذشته جدا نمیشوند بلکه آن را با نیازهای جدید تطبیق میدهند.
کتاب نظریهی روایت پسامدرن میتواند برای آن دسته از علاقمندانی که میخواهند تحول روایتشناسی را ذیل مباحث نظری آن دنبال کنند، بینهایت جذاب باشد. بهواسطهی کتابِ مارک کوری میتوان بهخوبی نقدهای سطحی و درک کاملاً برعکس از ساختشکنی که امروزه در فضای فرهنگی ایران رواج دارد را شناسایی و به نقد کشید، و در نهایت به این نتیجه رسید: بخش عمدهای از نوشتههایی که امروزه به اسم پستمدرنیسم یا پساساختارگرا در ایران منتشر میشوند از کمترین سویههای واقعی نظری و فلسفی برخوردارند.