سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

چرا در ادبیات قرون وسطی اثری از احساسات نیست؟

چرا در ادبیات قرون وسطی اثری از احساسات نیست؟

 

در ادبیات قرون وسطی خیلی کم درمورد افکار شخصیت‌ها می‌توانیم بخوانیم. در نبرد شاه هارولد در یکی از افسانه‌های قرون وسطایی ایرلند، تنها در پاراگراف سوم شاه جنگیده و تلفات بسیاری داده و ما هنوز هیچ از فکر او نمی‌دانیم. هفتصدسال بعد در داستانی از دیوید فاستر والاس فقط 12 صفحه طول می‌کشد تا قهرمان او به تخته پرش شنا برسد و در این مدت تماماً در ذهن او هستیم و افکارش و تردیدهایش و توجهاتش را می‌خوانیم. این تغییر چگونه در ادبیات حاصل شد؟ این سوالی است که جولی سدیوی در این مقاله در آوریل 2017 به آن پرداخته است.

(مترجم)

(مترجم)

در ادبیات قرون وسطی خیلی کم درمورد افکار شخصیت‌ها می‌توانیم بخوانیم. در نبرد شاه هارولد در یکی از افسانه‌های قرون وسطایی ایرلند، تنها در پاراگراف سوم شاه جنگیده و تلفات بسیاری داده و ما هنوز هیچ از فکر او نمی‌دانیم. هفتصدسال بعد در داستانی از دیوید فاستر والاس فقط 12 صفحه طول می‌کشد تا قهرمان او به تخته پرش شنا برسد و در این مدت تماماً در ذهن او هستیم و افکارش و تردیدهایش و توجهاتش را می‌خوانیم. این تغییر چگونه در ادبیات حاصل شد؟ این سوالی است که جولی سدیوی در این مقاله در آوریل 2017 به آن پرداخته است.

 

 

سخت است که هنگام خواندن ادبیات قرون وسطی تحت تاثیر کارهایی که شخصیت‌ها انجام می‌دهند قرار نگیریم. مثل زمانی که در مورد نبرد شاه هارولد در یکی از حماسه‌های ایرلندی (که حدود سال‌های 1230 میلادی مقارن با 600 هجری شمسی نوشته شده است) می‌خوانیم. اولین جمله با کنشی هدف‌مند مو بر تن‌مان سیخ می‌کند: «شاه هارولد خراج عمومی اعلام کرد. ناوگانی گردآورد و نیروهایش را از دور و نزدیک فراخواند.»

در پایان پاراگراف سوم، شاه ناوگانش را علیه ارتشی شورشی بسیج کرده. نبردهای زیادی انجام داده که تلفات زیادی در هر دو لشگر داشته، زخم‌های مردانش را بسته، به وفادارانش پاداش بخشیده و بر تمامی نروژ سروری دارد. چیزی که این حماسه به ما نمی‌گوید این است که هارولد در مورد هر کدام از این وقایع چه احساسی داشته است. آیا انگیزه او برای فتح کردن از تحقیرهای پدر ستمگرش نشات گرفته؟ یا میراث به جا مانده از او در نهایت عمیق‌ترین امیدهای او را ناکام گذاشته یا از آن‌ها پیشی گرفته است؟

 

حدود 770 سال در زمان جلو می‌رویم. به داستان دیوید فاستر والاس می‌رسیم. در داستان کوتاه او با نام «تا ابد بالای سر»، 12 صفحه طول می‌کشد تا قهرمان نوجوان کنار یک استخر عمومی راه برود، در صف تخته پرش بلند بایستد، از نردبان بالا رود، و برای پریدن آماده شود. اما در طول این 12 صفحه ما به درون ذهن در حال شکوفایی و پرهیاهوی پسری برده می‌شویم که تازه به بلوغ رسیده است.

توجه ما جلب می‌شود به توجهی که او به تازگی به بدن‌های زنانه در لباس شنا نشان می‌دهد. و آگاهی او از این که دیگران تردیدش روی تخته پرش را تماشا می‌کنند. ما افکار پرنوسان او را دنبال می‌کنیم که می‌اندیشد آیا بهتر است بدون فکر کردن کار ترسناکی بکند یا فکر نکردن به آن کار به شکل احمقانه‌ای خطرناک است.

این نمونه‌ها پیشرفت تدریجی ادبیات غرب را به تصویر می‌کشد که از روایت‌هایی که اعمال و حوادث را نشان می‌دهد، به سوی داستان‌هایی می‌رود که پیچیدگی ذهن‌ها، و چندلایه و متناقض بودن‌شان را نشان می‌دهد. من همیشه هنگام خواندن متون قدیمی‌تر از خودم می‌پرسم که آیا مردم آن زمان به چیزی که شخصیت‌ها فکر و احساس می‌کنند علاقمند نبودند؟

 

شاید مردمانی که در قرون وسطی زندگی می‌کردند نسبت به پیچیدگی‌های ذهن دیگران کمتر اشتغال ذهنی داشتند، صرفاً به این دلیل که لازم نبود چنین توجهی نشان دهند. زمانی که انتخاب‌های افراد محدود بود و کنش‌هایشان بر اساس نقش‌های اجتماعی‌شان قابل پیش‌بینی بود، نیاز کمتری به وفق یافتن با حالات روانی دیگران (یا خود شخص) وجود داشت. ظهور ادبیات ذهن‌‌محور ممکن است منعکس‌کننده رابطه رو به افزایش چنین هماهنگی باشد، زیرا جوامع به شکل روزافزونی قوانین و نقش‌های سفت و سختی را که طبقه اجتماعی بر تعاملات تحمیل کرده بود کنار می‌گذارند.

اما تحقیقات روانشناختی کنونی به دلایل عمیق‌تری اشاره می‌کنند. ادبیات قطعاً اشتغالات ذهنی دورانش را منعکس می‌کند. اما شواهدی وجود دارد که ادبیات ممکن است همچنین اذهان خوانندگانش را نیز به شکل‌های غیرمنتظره‌ای تغییر دهد.

داستان‌هایی که خوانندگان را از زندگی‌های خودشان بیرون می‌کشند و به درون تجارب درونی شخصیت‌ها می‌برند می‌توانند توانایی عمومی خواننده برای در نظر گرفتن اذهان دیگران را تقویت کنند. اگر چنین باشد، تغییر تاریخی در ادبیات از روایت حقایق صرف به سوی دنبال کردن سیر و سلوک روانی ممکن است عارضه جانبی ناخواسته‌ای داشته باشد: کمک به آموزش دقیق مهارت‌هایی که مردم برای عملکرد در جوامعی نیاز داشتند که روز به روز پیچیده‌تر و مبهم‌تر می‌شدند.

 

چرا در ادبیات قرون وسطی خبری از احساسات نیست

 

 

همان طور که مونیکا فلادرنیک، محقق قرون وسطی اشاره می‌کند، نویسندگان ادبیات قرون وسطی عمدتاً حالات روانی شخصیت‌ها را از طریق گفتار و حرکات مستقیم‌شان نشان می‌دادند که برای انتقال احساسات شدید به شکلی کلیشه‌ای استفاده می‌شد- مثلا در هم گوریدن دست‌ها و کشیدن موها- اما ژست‌های ظریف اندکی مثل ابرویی بالا برده یا لبخندی کمرنگ دیده می‌شد. گزارش مستقیم احساسات نسبتاً رایج، اما عمدتاً کوتاه و ساده بود (مثلاً: «او ترسیده بود»).

علاوه بر این، چنین احساساتی معمولاً واکنش‌هایی قابل پیش‌بینی به کنش‌ها یا حوادث بیرونی بودند و چیزهای کمی در مورد شخصیتی که پیچیده یا شگفت‌انگیز بود آشکار می‌کردند.

الیزابت هارت، متخصص ادبیات باستانی می‌نویسد که در متون کلاسیک یا ادبیات قرون وسطی مردم همواره در حال برنامه‌ریزی، به یاد آوردن، عشق ورزیدن و ترسیدن هستند اما این کارها را بدون این که نویسنده به حالات روانی‌شان توجهی نشان بدهد انجام می‌دهند.

این وضعیت بین سال‌های 1500 تا 1700، به شکل چشمگیری تغییر کرد؛ یعنی زمانی که رایج شد شخصیت‌ها میان اعمال‌شان مکث کنند، همان‌طور که با خواسته‌های متعارض‌شان دست و پنجه نرم می‌کنند به مونولوگ بپردازند، در انگیزه‌های دیگران تامل کنند یا در رویایی غرق شوند. این حالات برای هرکسی که تک‌گویی‌های روانشناختی غنی نمایشنامه‌های شکسپیر را مطالعه کرده باشد آشناست.

 

هارت اظهار می‌کند که چنین نوآوری‌هایی با پیدایش چاپ و انفجار سواد همراه با آن در میان طبقات مختلف اجتماعی و زنان و مردان ایجاد شده است. مردم دیگر می‌توانستند در خلوت‌شان و با سرعت مناسب خودشان مطالعه کنند. دوباره بخوانند و در مورد خواندن فکر کنند و اشتیاق و مجموعه مهارت‌های شناختی جدیدی برای خواندن متون پیچیده‌تر و مبهم‌تر پیدا کنند.

ظهور رمان در قرون هجده و نوزده راوی دانای کل را معرفی کرد. کسی که به درون روان شخصیت‌ها نفوذ می‌کرد و گاه می‌توانست انگیزه‌هایی را که برای خود شخصیت‌ها مبهم بودند، کاوش کند. در قرن بیستم نویسندگان بسیاری از جمله ویرجینیا وولف نه تنها برای توصیف، بلکه برای شبیه‌سازی تجارب روانشناختی شخصیت‌ها هم تلاش کردند.

گذشته از مطالعات روانشناختی که موضوعات روز را مورد بررسی قرار می‌دهند، همچنین می‌توانیم برای پیدا کردن سرنخ‌هایی در مورد توانایی‌های روانی خوانندگان در طول تاریخ، نگاه دقیق‌تری به خود ادبیات بیندازیم. همه نویسندگان انتخاب می‌کنند که چقدر آشکار و چقدر ضمنی بنویسند. این انتخاب‌ها مفروضات ضمنی نویسندگان در این مورد را نشان می‌دهد که خواننده چقدر قادر خواهد بود تا شکاف بین زبان و معانی را پر کند و چقدر می‌تواند افکاری را که به زبان نیامده‌اند برای خود روشن سازد.

 

 

 

 

  این مقاله را ۶ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *