سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

من به زبان فارسی، کُردم

من به زبان فارسی، کُردم

 

تجربه نوشتن به زبانی غیر از زبان مادری، تجربه جالب و عجیبی است. به این تجربه از وجوه مختلفی می‌توان نگریست، این‌که کسانی که زبان مادری متفاوتی دارند کی و چطور زبان فارسی را یاد گرفتند؟ چرا به فارسی می‌نویسند؟ متفاوت بودن زبان مادری‌شان چه تأثیری در فارسی‌نویسی‌شان دارد؟ و آیا در خواندن و نوشتن به زبان مادری‌شان توانا هستند؟

تجربه نوشتن به زبانی غیر از زبان مادری، تجربه جالب و عجیبی است. به این تجربه از وجوه مختلفی می‌توان نگریست، این‌که کسانی که زبان مادری متفاوتی دارند کی و چطور زبان فارسی را یاد گرفتند؟ چرا به فارسی می‌نویسند؟ متفاوت بودن زبان مادری‌شان چه تأثیری در فارسی‌نویسی‌شان دارد؟ و آیا در خواندن و نوشتن به زبان مادری‌شان توانا هستند؟

 

 

«…تنها آنکه در مرز می زید، سرزمینی خواهد آفرید»*

 

سخن گفتن از زبان مادری در وضعیت زمانی و مکانی کنونی ما، راه رفتن بر روی لبه‌ی تیغی ست که یمین‌اش کودکستان «پان ها» و یسارش شهربازی جهان وطنی‌ست. ایستادن بر این تیغ تیز کم دشوار نیست چه رسد به راه رفتن روی آن. اگر بخواهم پیش از شروع متن، منظر خود را مشخص کنم، نیازمند اشاره به ۲ پیش‌فرض برای خواننده‌ام هستم. پیش‌فرض اصلی و نخست خلاصه‌اش اگرچه گنگ اما بی کم و کاست جمله‌ای از والتر بنیامین است با این مضمون که: برای من همه چیز استعاره است.

دیگر پیش‌فرض مربوط به نحوه نگریستن به چیستیِ زبان فارغ از نوع سخن گفتن است. اگر زبان را نه محمل اندیشه که خالق اندیشه و در معنایی دقیق‌تر خالق چگونگی اندیشیدن بدانیم بنابراین نوع زبان مورد استفاده‌ی ما می‌تواند بر چگونگی اندیشیدن ما تأثیرگذار باشد. این‌که زبان آلمانی را برای تفکر، اسپانیایی را برای مناجات، فرانسوی را برای نوشتن و عربی یا فارسی را برای شعر سرودن، مناسب‌ترین بسترهای زبانی بدانیم، نظری‌ست که خاستگاهش را می‌توان در همین نحوه نگریستن به زبان دانست.

خاستگاه جغرافیایی من در حوالی شمال غرب ایران این شانس را به من داد که از کودکی در معرض تلاقی فرهنگ‌ها، سنن، مذاهب و مهم‌تر از همه زبان‌های گوناگونی قرار بگیرم.

زیستن در شهری که ساکنان برخی از محلات آن به زبان آذری، گروهی دیگر به زبان کردی، دسته‌ای پیرو مذهب تشیع، دسته‌ای دیگر اهل تسنن، پاره‌ای یهودی و بخشی از آن نیز میزبان مهاجران «زاخو» – گویشی از زبان کردی که اکثریت متکلمان آن در کشور عراق زندگی می‌کنند- بودند، من را ناخواسته ساکن مرزهای زبانی مختلفی کرد که اگرچه خود مربوط به یکی از آن‌ها-زبان کردی- هستم اما کم و بیش توانایی تکلم یا حداقل فهمیدن دیگر زبان‌ها و گویش‌ها را به من داده است.

 

اگرچه اولین تجربه‌های نوشتاری من در شعر، مربوط به شلنگ تخته انداختن‌هایی در زبان مادری‌ام می‌شود اما بسیاری دلایل که یکی از آن‌ها مغازه‌ی کثیرالجنسِ شعر فارسی بود، سبب شد که دانسته یا نادانسته زبان مادری‌ام را به گفتن محدود و از زبان فارسی برای نوشتن استفاده کنم. محرومیت از آموزش زبان مادری به شکل سیستمی در دوران کودکی و تنبلی خود من در سال‌های بعدی برخی از دلایلی‌ست که فرصت گفتن از آن، متن را به سمت و سوی دیگری می‌برد.

از همان تجربه‌های نخست نوشتن تا همین امروز نگاه‌های بسیاری به زبان آمده یا نیامده از من پرسیده‌اند که چرا زبان مادری‌ات را فراموش کرده‌ای. تو که می‌نویسی چرا در و برای زبان خودت هم تلاش نمی‌کنی؟ سهم خود من در این ننوشتن به هیچ وجه قابل کتمان نیست اما من فکر می‌کنم همه چیز هم اراده شخصی نیست و ساختار، کم، سنبه‌ی پر زوری برای جهت دادن به این خمیر آماده‌ی ورز که امروز تا حدودی سفت شده نداشته است.

 

سخن گفتن به یک زبان  یک چیز است و تجربه نوشتن و خلق در آن چیزی دیگر. بی تعارف بگویم که آن‌قدر کم خوانده و آموزش دیده‌ام که هرچه به سال‌های عمرم افزوده شد، کم و کم‌تر جرأت نوشتن در زبان مادری را در خود دیدم.

در زمینه سخن گفتن نیز، مواجهه من با زبان مادری بیشتر از طریق فضای مجازی و ارتباط با دوستان و خانواده در این فضا بوده است اما این ارتباط، تا اندازه‌ای به دوری از زبان مادری‌ام منجر شده و همیشه در تلاش هستم تا با نگه داشتن دوستانی که هم‌زبان من هستند، این ارتباط با زبان مادری را حفظ کنم.

همین الان هم بخش قابل توجهی از دوستان من چه به شکل حقیقی و چه در فضای مجازی، کسانی هستند که هم‌زبان من بوده و من تلاش می‌کنم در مکالمات شخصی‌مان، اصرار به سخن گفتن به زبان مادری داشته باشم. حتی گاهی اصطلاحات و ضرب المثل‌های زبان مادری را با هم مرور می‌کنیم تا چیزی از یاد نبرده باشیم.

 

از تجربیاتم در زبانی که می‌توانستم به آن بنویسم و ننوشته‌ام که بگذریم به بخش دوم تجربیاتم در زبانی که در آن می‌نویسم می‌رسیم. زبان فارسی برای من مثل بسیاری از کسانی که زبان مادری‌شان فارسی نبوده، به صورت مبتدی از طریق مواجهه با تلویزیون و به شکل حرفه‌ای از مدرسه آغاز شده است. قبل از آن، سهم اصلی زبان مورد استفاده من چه در خانه و چه در بین همسالان، زبان مادری‌ام بوده است.

نه همواره اما گاهی تلاش کرده‌ام از بیرون به نحوه به کار بردن زبان فارسی چه در گفتار روزمره و چه در نوشتن به عنوان کسی که زبان مادری‌اش فارسی نیست نگاهی بیندازم. دلگرمی‌ام در این تجربه، قله‌هایی همچون غلامحسین ساعدی، محمد قاضی و رضا براهنی-عمرش دراز باد- بوده است. وقتی آن‌ها توانسته‌اند، من هم اگر به همان میزان تلاش کنم و اگر شانس یارم باشد می‌توانم در این زبان غیر مادری‌ام خوب بنویسم.

 

منتقدانی گوش به زنگ و دقیق دور و برم داشته‌ام که گاهی در نقد پاره‌ای از نوشته‌هایم به تأثیر این‌که زبان فارسی، زبان مادری‌ام نیست اشاره کرده‌اند که برخی از این نکات مورد قبول خودم نیز بوده است اما از آن‌جا که ساکن نیمه‌ی پر لیوان هستم دوست دارم بیشتر به امتیازِ «نوشتن به زبان غیر مادری» بپردازم تا معایب آن.

از جمله برخی اشاره‌ها در خصوص متن‌های نوشته شده توسط من به خصوص در شعرهایم مربوط به جابه جایی ارکان جمله می‌شود. گاهی شده که کلماتی فارسی را در قالب جمله‌هایی در دستورزبان کردی به کار برده‌ام. گاهی اتفاق افتاده که به جای نوشتن «موی بلند» از «موی دراز» استفاده کرده‌ام چون معادل آن در زبان کردی «توک دریژ» می‌شود که دریژ همان تغییر شکل یافته دراز است و این شباهت باعث شده از این ترکیب نامتعارف در زبان فارسی استفاده کنم.

 

“شعر هیچ نیست جز کاربرد نامتعارف زبان” اگر همچون من، هم رأی با این سخن راینر ماریا ریلکه، شاعر آلمانی زبان هستید، آن‌گاه می‌توانیم به سوی این نتیجه‌گیری پیش برویم که: آن‌که در مرزهای زبانی می‌زید، شانس بیشتری دارد تا سرزمین‌های جدیدی از کلمات بیافریند. کاربرد نامتعارف زبان به خودی خود هنر نیست. صرفاً امکان و یا بهتر بگویم، شانسی است که در آن می‌توان به ساخت‌ها و امکان‌های جدیدی از زبان دست یافت. بالاخره آدمی به آرزو زنده‌ست.

آرزوی من هم در این زیستن بر مرز، دست یافتن به چنین شانسی است. اما این شانسِ شیرین، همواره آمیخته به تلخیِ بزاق، به‌خاطر زمزمه این شعر است که می‌گوید: «سرزمین من جایی‌ست که بلد نیستم به زبان آن بنویسم/ من به زبان فارسی کُردم / بلد نیستم به کردی بنویسم!/ به زبان سرزمینم بلد نیستم گریه کنم/ به زبان آن نمی‌شود رقصید!/ به آن زبان فقط می‌شود از مرگ، مرگ‌های ناگفته را بیرون کشید!/ های کردی!/ زبان ِ فاجعه‌های خصوصیم !/ فاجعه‌ی مرگ‌های عمومیم !/ به زبان تو دارم درد می‌کشم/ اما به فارسی قهرمان شعر می‌شوم!».*

 

* از فیلم «فصل کرگدن» ساخته بهمن قبادی

* از شعر «به زبان فارسی یک کُردم !» نوشته مریم هوله

 

من به زبان فارسی، کُردم

  این مقاله را ۲۴ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *