سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

مارکس منهای مارکسیسم

مارکس منهای مارکسیسم

 

کتاب کارل مارکس، یک زندگی قرن نوزدهمی دنبال تصویر خودِ مارکس است. مارکسی، منهای مارکسیسم. او که در 1848 که انقلاب، کشورهای اروپایی را یکی پس از دیگری درمی‌نوردید، فعالانه در انقلابِ آلمان شرکت جست. هرچند تنها تجربه‌ی عملی مارکس در انقلاب با شکست مواجه شد، اما او برخلاف بیشتر رادیکال‌های زمانش به آرمان‎‌های قبلی خود وفادار ماند. از آن پس تا پایان عمر مارکس در تبعید زیست. مارکس در 1883 مرد و نتوانست انقلابی را که آن‌قدر شیفته‌اش بود به چشم ببیند. اما قرن بیستم قرن انقلاب‌های کوچک و بزرگی شد که در گوشه گوشه‌ی جهان سودای براندازی نظام سرمایه‌داری را داشتند.

کتاب کارل مارکس، یک زندگی قرن نوزدهمی دنبال تصویر خودِ مارکس است. مارکسی، منهای مارکسیسم. او که در 1848 که انقلاب، کشورهای اروپایی را یکی پس از دیگری درمی‌نوردید، فعالانه در انقلابِ آلمان شرکت جست. هرچند تنها تجربه‌ی عملی مارکس در انقلاب با شکست مواجه شد، اما او برخلاف بیشتر رادیکال‌های زمانش به آرمان‎‌های قبلی خود وفادار ماند. از آن پس تا پایان عمر مارکس در تبعید زیست. مارکس در 1883 مرد و نتوانست انقلابی را که آن‌قدر شیفته‌اش بود به چشم ببیند. اما قرن بیستم قرن انقلاب‌های کوچک و بزرگی شد که در گوشه گوشه‌ی جهان سودای براندازی نظام سرمایه‌داری را داشتند.

 

 

بعد از گذشت بیش از سه ماه از حمله‌ی روسیه به اوکراین، اخیراً دولت ژاپن  اعلام کرد که بعد از چهار دهه تورمِ صفر، این کشور دچار تورم 2 درصدی شده. روند بسیاری از شاخص‌های اقتصادی در آمریکا مشابه روندی است که منجر به رکود سال 2008 شد و گزارشات بانک جهانی حاکی از کند شدن رشد اقتصادی بسیاری از کشورهاست. مجموعه‌ی این گزارش‌ها بسیاری از اقتصاددانان را به این نتیجه رسانده که اقتصاد جهانی به زودی دچار رکود خواهد شد. می‌توان انتظار داشت در دوران رکود، بازار مارکس و مارکسیسم دوباره داغ شود. اما مارکس کیست؟!

واقعیت آن است که جدا کردن مارکس از مارکسیسم کار ساده‌ای نیست. به خصوص که طی 140 سالی که از مرگ مارکس می‌گذرد در حوزه‌‌های مختلف چنان ادبیات گسترده‌ و متنوعی تحت عنوان مارکسیسم تولید شده، که سخن از مارکسیسم‌های متفاوت راندن، سخن گزافی نیست. مارکسیسم‌هایی که گاهی نه تنها با یکدیگر همخوانی ندارند که متعارض هم هستند.

 

موضوع زمانی پیچیده‌تر می‌شود که پای مارکسیست‌ها هم به میان کشیده شود. به خاطر آوریم که در قرن بیستم تقریباً نیمی از جغرافیای کره زمین تحت حکومتِ نظام‌های سیاسی‌ای بود که مدعی پیاده‌سازی راستین اندیشه‌های کارل مارکس‌ بودند. حکومت‌هایی که نه تنها خود را بدیل نظام سرمایه‌داری می‌دانستند بلکه گاه و بیگاه با هم‌مسلکان خود نیز دچار تعارضات جدی سیاسی و ایدئولوژیک می‌شدند.

در این میان هر کدام خود را پیرو اصیل کارل مارکس می‌دانستند و از منکوب کردن رقبای سیاسی‌شان به اتهام نفهمیدن یا تجدیدنظر در مارکسیسم ابایی نداشتند. در نتیجه مارکس و مارکسیسم قریب به یک قرن در مرکز دستگاه پروپاگاندای بلوک شرق قرار داشت و کارل مارکس را به تدریج از وجوه شخصی خالی کرد و او را از فرد به نوعی شمایل تبدیل ساخت.

 

مارکس یک زندگی قرن نوزدهمی
کارل مارکس

 

 

کتاب کارل مارکس، یک زندگی قرن نوزدهمی دنبال تصویر خودِ مارکس است. جز بخش‌های مختصری در ابتدا و انتها، کتاب با تولد مارکس شروع و با مرگش تمام می‌شود و نویسنده در عین بررسی میراث فکری و عملی مارکس به عنوان اندیشمندی انقلابی، او را در چشم‌انداز گسترده‌تری تصویر می‌کند. تصویری که در آن مخاطب با مردی روبرو است که با مادرش بر سر ارث پدر همواره درگیری داشت، در استفاده از وسایل پیشگیری از بارداری تردید می‌کرد، برای حفظ شرافتش از دست یازیدن به سنتی از دنیای کهن و دعوت دیگران به دوئل ابایی نداشت.

حتی گاه مارکس در بدگویی‌ از رقبای سیاسی‌اش آن‌چنان افراط می‌کرد که به ورطه خاله‌زنکی می‌افتاد، قابلیت آن را داشت که با کودکان همچون خودشان ساعت‌ها بازی کند. مارکس برای نحوه معاشرت دامادهای آینده‌اش با دخترانش شرط و شروط می‌گذاشت و تمام تلاشش را می‌کرد تا شرایط زندگی آن‌ها از شرایطی که خودش برای مادرشان فراهم کرده بود، بهتر باشد.

کارل مارکس در 1818 در تریر شهری که امروزه در قلمرو سرزمینی آلمان قرار دارد، به دنیا آمد. درست سه سال پس از اتحاد مقدس (اتحاد مقدس عهدنامه‌ای بود میان امپراتوری تزاری روسیه، امپراتوری اتریش و سلطنت پروس). تلاشی برای بازسازی نظم کهن. نظمی که انقلاب فرانسه در اواخر قرن هیجدهم ضربه‌ی سنگینی به آن وارد ساخته بود. نظم جدید که با لشکرکشی‌های ناپلئون به سایر کشورهای اروپایی گسترش می‌یافت، پایه‌گذارِ نظام حقوقی جدیدی بود بر مبنای مفهوم سیاسی جدیدی به نام شهروند.

 

اتحاد مقدس به لحاظ سیاسی توافق موفقی نبود اما خیلی زود وجهی نمادین به خودش گرفت و تبدیل شد به نمادی برای سرکوب انقلاب در سرتاسر قاره اروپا توسط نظام‌های حاکمه. نظام‌هایی که علی‌رغم تمام تضاد منافعی که با هم داشتند در مقابل دشمنی مشترک با هم متحد شده‌ بودند، ناراضیان سیاسی‌ای که انقلاب فرانسه هوایی‌شان کرده بود، کله‌هاشان باد داشت و انقلابی بودند. مارکس در جوانی به صف ناراضیان پیوست و تا پایان عمر انقلابی ماند.

در 1848 هم که انقلاب، کشورهای اروپایی را یکی پس از دیگری درمی‌نوردید، فعالانه در انقلابِ آلمان شرکت جست. انقلاب‌های آن سال که در تاریخ از آن‌ها به بهار ملت‌ها یاد می‌شود به جایی نرسید و تنها تجربه‌ی عملی مارکس در انقلاب با شکست مواجه شد. «گرچه بیشتر رادیکال‌های 1848 سرانجام با تحولات سیاسی دو دهه بعدی کنار آمدند، کسانی هم بودند که به آرمان‎‌های قبلی خود وفادار ماندند.» (ص572) بی‌شک مارکس یکی از آن‌ها بود. از آن پس تا پایان عمر مارکس در تبعید زیست و فعالیت سیاسی مارکس را باید ناظر به دوران طولانی تبعیدش در نظر گرفت.

بخش اعظم این فعالیت متوجه ساماندهی مالی زندگی روزمره‌ی تبعیدیان بود و وجه دیگر آن تلاش برای تأثیرگذاری بر داخل کشور. بدین ترتیب سیمای کلی از فعالیت سیاسی مارکس، تصویر انقلابیِ مدرنِ تبعیدیِ شکست‌خورده‌ای است که هنوز ایمانش را از دست نداده و در گوش همراهان قدیمی می‌خواند که نگران نباشید، انقلاب خواهد شد. تصویری که به مرور به انقلابی‌ِ علمی تغییر یافت. «تثبیت شخصیت مارکس به عنوان یک انقلابی علمی عمدتاً کار انگلس بود که مصرانه می‌خواست میراث تفکرات دوستش را، چنان که خود برداشت کرده بود، بپروراند.» (ص.564)

 

قرن نوزدهم قرن اگوست کنت و چارلز داروین هم بود و در فضای فکری اروپا پوزیتیویسم کنتی در کنار نظریه تطور انواع داروین فضایی را شکل داده بود که در کنار ایده‌ی پیشرفت، منادی علم‌گرایی خام‌دستانه‌ای بود که نوید حل مشکلات بشری با استفاده از روش علمیِ بررسی مسائل را می‌داد و مدعی سیر تاریخ به سوی کمال بود.

اگرچه داروین هیچ‌گاه زیر بار ایده‌ی پیشرفت نرفت اما کنت رسماً از آغاز دوره‌ی بلوغ تاریخی بشر سخن می‌گفت که از پس دوران‌های خامی گذشته سربرآورده و سوار بر ارابه‌ی تفکر علمی به سوی کمال پیش می‌رود. انگلس هم با این رویکرد غالب همراه بود و ماتریالیسم تاریخی مارکس را ذیل آن تعبیر و تفسیر می‌کرد. “«همان‌طور که داروین قانون رشد و تکامل طبیعت آلی را کشف کرد، مارکس قانون تحول تاریخ بشر را کشف کرد.» (ص.562)

«… انگلس ایده‌های مارکس را به عنوان یک علم اثبات‌گرایانه، نظریه‌ای همسان زیست‌شناسی داروین، ارائه می‌کند. نظریه‌ای که بر اساس آن پیشرفت مراحل مختلف شیوه‌های تولید در تاریخ بشر منطبق است با رشد تکاملی و پیش‌رونده گونه‌ها در تاریخ طبیعی که بنا بر همان ضرورت جبرگرایانه علمی روی می‌دهد.

این وجه از ایده‌های مارکس از سوی یک نسل کامل از روشنفکران سوسیالیست و رهبران سیاسی در آخرین ربع قرن نوزدهم پذیرفته و جذب شد.» (ص.565) مارکس اما «می‌دانست که نظریه‌های داروین ایده ترقی را توجیه نمی‌کند.» (ص.313) و «… یک ناظر مردد اثبات‌گرایی بود… به پیشرفت‌های علمی توجه زیادی داشت و می‌خواست از اقتدار فزاینده علوم طبیعی زیر عنوان ترقی، برای پیشبرد نظریه‌های اقتصادی و برنامه سیاسی خود بهره‌گیری کند. اما در عین حال نمی‌خواست دیدگاه هگل در نقد مقوله‌های علمی را رد کند…» (ص.414)

 

از نگاه مارکس پوزیتیویسم قرن نوزدهمی برای بررسی تحولات سیاسی و اجتماعی کافی نبود و «اثبات‌گرایان ممکن است داده‌هایی در اختیار داشته باشند که به صورت علمی به دست آورند و به شکل ریاضی ردیف کنند، اما تفسیر آن داده‌ها مستلزم تحلیل تئوریک است.» (ص.423) این تحلیل تئوریک است که نهایتاً منطق درونی ساز و کار جهان اجتماعی را آشکار می‌کند.

رازی در زیربنای جهان است که «… چون نمی‌شود به فوریت از راه تجربه اثباتش کرد… باید از راه درک تئوریک جهان… آشکار گردد.» (ص.423) از نگاه مارکس «… اشیا وقتی درپرتو منطق درونی نظام سرمایه‌داری دیده می‌شدند، با هنگامی که به صورت تجربی در عملکرد نظام مورد مشاهده قرار می‌گیرند، تفاوت می‌کنند. مارکس افشای این پیوندهای سرّی منطق درونی را برای ایجاد دانش نظام‌مند، پیکره سازمان‌یافته دانش، یک ضرورت می‌دانست.» (ص.423) رویکردی آشکارا هگلی که در دهه‌های شصت و هفتاد قرن بیستم مورد توجه روشنفکران چپ نو قرار گرفت.

 

کارل مارکس، یک زندگی قرن نوزدهمی
بنای یادبود مارکس

 

 

مارکس در 1883 مرد و نتوانست انقلابی را که آن‌قدر شیفته‌اش بود به چشم ببیند. «الان پیر بودن بد است چرا که به جای دیدن تنها می‌توان پیش‌بینی کرد… من پیروزی آرمان‌مان را نخواهم دید…» (ص.553) پیروزی‌ای که به نظرش چندان دور هم نبود و سه سال پیش از مرگ مارکس در تبریک تولد نوه‌اش گفت «..نوزاد جدید و هم‌عصرانش انقلابی‌ترین دوره‌ای را که بشر تاکنون به خود دیده پیش‌رو خواهند داشت.» (ص.553) پیش بینی‌ای که درست از آب درآمد و قرن بیستم قرن انقلاب‌های کوچک و بزرگی شد که در گوشه گوشه‌ی جهان سودای براندازی نظام سرمایه‌داری را داشتند.

این‌که این انقلاب‌ها واقعاً همان بودند که مارکس می‌گفت و می‌خواست، بحث دراز دامنی است که سال‌هاست ادامه دارد. به هرحال کارل مارکس چنان زیست که تأثیر عمده‌ای در تغییر جهان داشت و امروز ما در قرن بیست و یک برای فهم جهانی که در آن نفس می‌کشیم، ناگزیریم مردی را فهم کنیم که در قرن نوزدهم به دنیا آمد، در قرن نوزدهم زندگی کرد و در قرن نوزدهم مرد.

 

 

 

 

  این مقاله را ۵ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *