مارتین لوتر کینگ؛ صبور و ناشکیبا
این مقاله را ۱۲ نفر پسندیده اند
سالها تلاش برای احقاق حقوق اولیهای که خداوند و همچنین قانون اساسی ایالات متحده در اختیار سیاهپوستان قرار داده بود، کاری از پیش نمیبرد. بنابراین مارتین لوتر کینگ که عضو کلیسای باپتیستBaptists: یا تعمیدیون، شاخهای از مسیحیت که در امور مذهبی تقریباً خودمختار بوده، مدافع جدایی دین از سیاستاند، از سلسله مراتب پیروی نمیکند، غسل تعمید را مشروط به باور قلبی و بلوغ فکری فرد میداند و از حامیان صریح شکلگیری پروتستان بوده. بود، دست به کار شد و با الهام از حضرت مسیح، سقراط و مهاتما گاندی، بنای اعتراضات غیرخشونتآمیز را پیریزی کرد. در ایالات متحده در 1931، هر سیاهپوستی یاد میگرفت در محله، مدرسه و کلیسای خودش بماند. از سفیدپوستان دوست و معشوقهای انتخاب نکند و همهچیز حتی صندلی اتوبوسش را در اختیار سفیدپوستان قرار دهد. اما در خانه کینگها اوضاع طور دیگری میگذشت. در این سال مایکل کینگ مشغول رهبری اعتراضات حق رای آتلانتا بود و پسر دوسالهاش، مارتین، با پسر سفیدپوستی توپبازی میکرد. کینگها مثل سیاهپوستهای دیگر مطیع نبودند. پسرشان مارتین هم با سکوت میانهای نداشت. عاقبت کار به جایی کشید که افبیآی، کارزاری سریCounter intelligent program علیه کینگ راه انداخت؛ به همکاری با کمونیستها محکومش کرد، روابط خارج از ازدواجش را زیر سوال برد، نامهی تهدیدآمیز بینام و نشان برایش فرستاد و در نهایت ادگار هوور، رئیس افبیآی گفت: «از قیام مسیح سیاهپوست میترسم!» پس از پایان کمپین بیرمنگامکمپین لغو تبعیض نژادی در میان بازرگانان که علیرغم حمایت مقامات محلی صرفاً در شهر بیرمنگام اتفاق افتاد نه کل آلبانی. و راهپیمایی واشنگتنتظاهرات 250.000 نفری به سوی واشنگتن، روبهروی بنای یادبود لینکلن، به منظور تحقق کار و آزادی به دور از تبعیض نژادی (28 اوت 1963) (1963) بود که، دکتر کینگ، کار بر روی سومین کتابش، «چرا نمیتوانیم منتظر بمانیم» را شروع کرد. او برای اولینبار در امریکا از تعهد به قوانین مدنی خودداری و اتمام حجت کرد: «سالهاست جمله «صبر کن!» را شنیدهام که به گوش هر سیاهپوستی زنگ آشنایی دارد. این «انتظار» تقریباً همیشه معنای «هرگز» داشته است.» دکتر کینگ در کتاب «چرا نمیتوانیم منتظر بمانیم؟» در 8 فصل کوتاه، با استدلالهای قوی و ساختارمندانه خود، از تاریخ رنج سیاهان، شرایط سیاسی زمانه و البته جزئیات «انقلاب سیاهپوستان» میگوید. آمریکاییهای آفریقاییتبار از وعدههای دروغین براون ناامید شده بودند، مسائل حقوقیشان نادیده گرفته میشد و حس میکردند آزادی آفریقاییها از آمریکاییهای آفریقاییتبار در ایالات متحده پیشی گرفته. بنابراین پس از 300 سال تحمل مبارزه سنگین، تحقیر، بدرفتاری، زندان و… راهی جز نافرمانی مدنی باقی نمانده بود. او توضیح میدهد که دیگر نژادپرستی نه یک ابزار حکومتی برای کنترل شهروندان، که به بیماری جمعی و واگیردار بین سفیدپوست و رنگینپوست تبدیل شده است. بنابراین نه با اقدام شتابزده و خشونتبار، که تنها با پایداری مسالمتآمیز میتوان بذر این کینه نژادپرستانه را از بین برد. چرا که اولاً شیوهای شجاعانه و مسیحوارانه برای مقابله با شر است و ثانیاً دوستی و تفاهم دشمن را جلب میکند. فصل آخر کتاب، که به گفته مربی و مشاور کینگ، بنجامین مِیزBenjamin E. Mays [5]، «نه یک فصل، که عملاً یک کتاب کامل است.»، با فراخوانی برای «منشور حقوق محرومان» به پایان میرسد که نه فقط برای سیاهان ایالات متحده، که رساله و مرجعی برای هر محرومی در دنیاست. آنچه این کتاب را در میان نوشتههای کینگ برجسته میکند، نه فقط توضیح جامع و کامل از «انقلاب سیاهپوستان» که آموزش 4 شیوه اساسی «در انتظار نماندن» است: اعتراض بدون خشونت نه فقط راهی اخلاقی، که روشی استراتژیک برای رسیدن به پیشرفت در زمینه برابری نژادی است. دکتر کینگ زمانی از این شیوه برای بیدار کردن افکار عمومی استفاده کرد که بعضی برابری خود را فراموش کرده و سفیدپوستها را در حد اسطوره بالا برده بودند و بعضی دیگر که به حقوقشان اعتقاد داشتند، امیدی به پس گرفتنش نداشتند. کینگ معتقد بود این کار موثرترین سلاح برای رسیدن به مذاکره است و هرنوع خشونت را به عنوان وسیلهای مشروع برای رسیدن به پیشرفت پایدار رد میکرد. با این که شیوه غیرخشونتآمیز کینگ، شرایط جسمی، شناختی، هزینه و حتی سلسلهمراتب خاصی نیاز نداشت، عزم استوار و همکاری بلندمدتی میطلبد. معترضین میبایست برای مدت طولانی و نامعلومی بر سر موضعشان میماندند؛ با بیکاری، دادگاه، زندان و پلیس مبارزه کرده و پا پس نمیکشیدند. دکتر کینگ با شرکت در اعتراضات و محکوم شدن به زندان، نشان میداد که قصد و غرض شخصی از تهییج مردم ندارد. لیبرالهای سفیدپوست فکر میکردند با گذر زمان، بالاخره عدالت به ثمر میرسد، نزدیک به صدسال از آزادی بردههای سیاهپوست گذشته بود و هنوز اتوبوسها، محلهها، کلیساها و مدارس سیاهپوستها و سفیدپوستها از هم جدا بودند. کینگ اعتقاد داشت زمان ذاتاً مترقی نیست و اگر مخرب نباشد، مثبت هم نیست، نهایتاً خنثی است و کاری از پیش نمیبرد. لوتر کینگ به کم قانع نبود. وقتی به سیاهپوستی امتیاز اضافهای میبخشیدند یادآوری میکرد در مقصد اصلی، دستاوردهای بیشتری است و نه تنها به دستاوردهای معدود جدید، که به راهی که تا به حال طی شده هم نباید افتخار کرد. کینگ درباره خطرات توکنیسم [1] اخطار داد: «این پیشرفت دوگانه، به سیاهپوستان انگشتشماری فرصت پیشرفت میدهد. در نهایت از همین افراد برای نشان دادن پایان بیعدالتی و تلاش برای سرکوب مذاکرات استفاده میکنند.» لوتر کینگ (پدر او در بازگشت از سفر تبلیغی کلیسای باپتیست به آمریکا در سال 1934 نام خود را به لوتر کینگ تغییر داد و پسرش را مارتین لوتر کینگ جونیور نامید) معتقد بود که سیستم اقتصاد سرمایهداری آمریکا سیستمی است که همه نژادهای جامعه را استثمار، و در زیرترین لایههای جامعه، طبقه سیاهپوستان را خرد میکند. او از همه نژادهای جامعه میخواست برای پیوستن به جنبش علیه نژادپرستی و فقر همکاری کنند. سیاهپوستان را با سفیدپوستان فقیری، که فکر میکردند میتوانند با سهولت بیشتری از شرایط اقتصادی خود خارج شوند، همراه کرد و کلیساهای سیاهپوست را مرکز اصلی و جداییناپذیر جنبش کرد. کینگ 39ساله، صبور و ناشکیبا بود. آنقدر صبور که کمترین تلفات را به دوستان و یارانش داد و آن قدر ناشکیبا که بالاخره توانست طلسم 300ساله آزادی سیاهپوستان را بشکند و همان طور که آرزویش بود، چهار فرزندش در دنیایی زندگی کنند که به جای رنگ پوست، شخصیت و کردار آدمها قضاوت میشود. [1] Tokenism: انجام بخشی از خواستههای معترضان برای خاموش کردن اعتراضات و تعلل در انجام وظایف اصلی. 

مارتین لوتر کینگ؛ صبور و ناشکیبا




