مهمترین چالشم شکستن تصویر کلیشهای پلیس بود
لاله زارع با نوشتن کتاب جمجمه جوان در ژانر پلیسی مخاطبان گستردهای پیدا کرد گرچه پیش از آن نیز با نام مستعار «مژگان زارع» چند رمان عاشقانه نوشته بود. دومین رمان پلیسی او به نام بی تابوت هم در سال ۹۷ به چاپ رسید. با او درباره ادبیات جنایی و به ویژه پلیسی که دو کتاب خودش از آن زمره است گفتوگو کردیم.
لاله زارع با نوشتن کتاب جمجمه جوان در ژانر پلیسی مخاطبان گستردهای پیدا کرد گرچه پیش از آن نیز با نام مستعار «مژگان زارع» چند رمان عاشقانه نوشته بود. دومین رمان پلیسی او به نام بی تابوت هم در سال ۹۷ به چاپ رسید. با او درباره ادبیات جنایی و به ویژه پلیسی که دو کتاب خودش از آن زمره است گفتوگو کردیم.
زیاد شنیدهایم که در ایران ادبیات پلیسی و جنایی هیچوقت جدی گرفته نمیشود اما کتاب پلیسی اول شما با استقبال خوبی از مخاطبان طیفهای مختلف روبهرو شد. آیا علتش این بود که به ویژگیهای ادبیات ژانر وفادار بودید و آن را درست و دقیق به کار گرفتید؟
در واقع باید بگوییم قبل از انقلاب در ایران ادبیات پلیسی جایگاه خوبی داشت، نویسندگانی داشتیم که در ژانر جنایی رمان مینوشتند و بسیار پرطرفدار بودند اما بعد از انقلاب تغییراتی که در حوزه فرهنگ پیش آمد باعث شد که نگاه به ژانر #جناییداستان جنایی یکی از سبکهای ادبی است که اعمال مجرمان و انگیزههای آنان را روایت میکند. این سبک خود به چندین زیر سبک از جمله ادبیات پلیسی تقسیم میشود. در داستانهای جنایی معمولاً قتل یا قتلهایی اتفاق میافتد و فرد یا افرادی مأمور میشوند که راز آن قتلها را کشف کنند. اغلب این داستانها هم بهمنظور قصهگویی و سرگرمی نوشته میشوند مگر آنکه داستان یک شخصیت محوری داشته باشد که نویسنده بتواند به جنبههای پیچیده شخصیت او نزدیک شود نگاهی منفی شود و آن را جزوی از ادبیات منحط بدانند که هیچ فایده و سودی ندارد. از نگاه ایدئولوژیک آنچه که قبل از انقلاب تولید شده بود آدمها را دچار انحطاط میکرد.
بعداز انقلاب هم به این دلیل که آن سنت قطع شد و ارتباط و نویسندههایش منزوی شدند و دیگر اینکه همه چیز در مدینه فاضله و در کمال تعریف شد که پلیس بد یا آدمهای با ذات بد وجود ندارند یا کسانی که محیط باعث خطا و اشتباهشان بشود پذیرفته نبودند و در نتیجه ادبیات پلیسی ما ابتر باقی ماند. تلاشهای جسته و گریختهای میشد تا اینکه اواسط سال ۹۰ آقای شهسواری مجموعه ژانر را راه اندازی کردند که یکی از دستههایش ژانر جنایی بود و میخواستند که دوباره پروبالی به این گونه ادبیات بدهند که دیگر نوع بومی و ایرانی آن وجود نداشت.
من آگاهی داشتم که ادبیات جنایی در جهان در کمال به سر میبرد و حتی زیر ژانرهای متنوع و جدیدتری خلق شده تا جایی که زیرژانرهای قدیمیتر دیگر به بلوغشان رسیدهاند و چیزی برای گفتن ندارند، ضمن اینکه نوع زندگی انسان در دوره معاصر هم باعث شده گونه های جدیدتری خلق بشوند.
وقتی چیزی در کمال است و شما دارید قدمهای اول را برمیدارید، باید تلاش کنید که حداقل کم خطاتر ظاهر شوید برای همین من هم تلاش کردم که به ادبیات ژانر وفادار باشم و کاملا پلیسی بنویسم یعنی شخصیت اول پلیس باشد و طرح معما و حل آن مطابق باشد با المان های ژانری سرنخی و اینکه معما بومی باشد. احتمالا همه اینها باعث شد که رمان مورد توجه قرار بگیرد، ضمن اینکه آقای شهسواری هم خیلی سخت گیر بودند و این باعث شد که کار با کمترین ایرادها منتشر بشود.
بله شما هم یک پلیس و هم یک شخصیت زن فریبکار داشتید و ساختار کلی این ژانر را رعایت کرده اید اما فکر می کنید کارتان خصلتهای بومی هم دارد؟ مثلا میتوانست این اتفاقها به کلی در کشور دیگری رخ دهد؟
اگر بخواهم صادقانه بگویم هردو کار من هنوز خیلی راه دارد تا به بهترینهای ژانر جنایی در جهان نزدیک بشود چون آنها سنتی طولانی را پشت سر گذاشتهاند و ما هم داریم قدمهای اول را برمیداریم. درنتیجه شاید انگشت کوچک آنچه در جهان نوشته میشود نباشد اما من قطعا میدانم که ارزش کارم به این نیست که معمای پیچیده و خیلی خاصی طراحی کنم بلکه به این است که مخصوص کشور من و ایرانی باشد.
کار اولم که سرتاپا ایرانی است چون قتل ناموسی دارد که مسالهای شرقی است و در ایران هم تعداد زیادی از پروندههایی که به دایره قتل میآید مسالهاش قتل ناموسی است. در کتاب دوم هم سعی کردم به چیزی بپردازم که زیر پوست کلانشهر تهران میگذرد. تهران یک شهر به ظاهر مدرن است اما آیا روابط و شبکههای ارتباطی انسانی درونش هم مدرن است؟
رمل و اسطرلاب و فالگیر و چنین ماجراهایی را در آن آوردهام که پیوند میخورد با بخش مهمی از فرهنگ شرقی ما و کمتر میتوانید این را در رمانهای جنایی غرب ببینید. ارزش کار من هم فعلا همین است تا بعدا به معماهای پیچیدهتر و اگر سانسور اجازه بدهد موضوعات پیچیدهتر بپردازم. فعلا یک معمای شسته رفته و بدون نقص با غلظت زیاد فرهنگ بومی برای مخاطب ایرانی عرضه کردهام.
از ویژگیهای اصلی ادبیات پلیسی و موفقیت آن خلق شخصیت پلیسی است که به صورت سریالی بتوان داستانها را با او پی برد. شما برای این کار شخصیت سروان روزبه افشاری را آفریدید و در کتاب دومتان هم ماجراها را با او ادامه دادید. خلق شخصیت یک پلیس ایرانی با خلق یک شخصیت داستانی عام متفاوت بود؟ چه چالشی داشت؟
به هرحال هر شخصیتی در داستان باید ویژگیهایی داشته باشد که آن را ماندگار کند. به طور اخص در ژانر جنایی و زیر ژانر پلیسی، نویسندهای موفق است که بتواند پلیسی بسازد که علاوه بر ویژگیهای شخصیتی یک انسان، کلیشه،های یک پلیس را هم بشکند و متفاوت ظاهر شود تا در ذهنها ماندگار شود.
مهمترین چالش ماجرا این بود که داشتم یک پلیس نیروی انتظامی را میساختم در کشوری که همه نسبت به پلیس تقریبا نگاه منفی دارند، از او میترسند و فکر میکنند پلیس یعنی دردسر و اینکه مامور پلیس یک مامور خشن است و اگر سروکارش برای بازجویی با آدمها بیفتد حتما کتکشان میزند و آسیب میرساند و با ارعاب با آنها مواجه می شود. گره این کلیشه خیلی هم دور از واقعیت نیست اما من میتوانم توضیح داشته باشم که چرا این جور هست و چه معضلات و مسائلی هست که باعث میشود این افراد در دایره جنایی تبدیل به چنین شخصیتهایی میشوند.
ولی شکستن این کلیشه و باورپذیر کردن پلیسی که بتواند براساس استدلال و استنتاج و سرنخها معما را حل کند خیلی سخت بود.
همه تلاشم را کردم که این را بشکنم به نظر میآید تا حدود زیادی موفق بودم، دلیلش این است که دو شخصیت داشتم یکی سروان علی بهمنی که کمی شبیه است به همان کلیشههایی که همه در ذهن دارند و سروان افشار که پلیس متفاوتی است که خلاف کلیشههای شخصیتی پلیس در ایران حرکت میکند و این دو در کنار هم مساله را مقداری برای مخاطب باورپذیرتر کرد.
تجربه روزنامهنگاری و به طور مشخص سردبیری نشریه سرنخ چقدر در کارتان تاثیرگذار بوده است؟ آیا موضوعات کارتان را از اتفاقات واقعی انتخاب میکنید؟
یکسال است که سردبیر سرنخ هستم و در نتیجه وقتی رمانها را مینوشتم خیلی با بخش جنایت داخلی در ارتباط نبودم چون قبل از اینکه سردبیر بشوم در بخش خارجی با آنها همکاری میکردم. دو پروندهای که درباره شان کتاب نوشتم واقعی نیستند. این که کسی را کشته باشند و زیر خانه خودش دفن کنند را البته و اتفاقا در ایران زیاد داریم که در دیوار یا باغچه یا چاه جنازه را میگذارند ولی معما و اتفاقش این نبوده و اینها ساخته و پرداخته ذهن من است.
اول مضمون ازار و تعرض جنسی در ذهنم شکل گرفت و بعد معما را طرح کردم. دومی هم همینطور براساس یک مضمون بود، اینکه در زیرپوست این شهر مدرن در شمال و جنوب و غرب و شرق غیر از آنچه که مظاهر مدرنیته به ارمغان آورده چه می گذرد و روی مساله رمل و اسطرلاب و فالگیری دست گذاشتم که تعارض را نشان می دهد.
ادبیات پلیسی و جنایی را در گروهی طبقه بندی میکنند که در ایران به عنوان ادبیات عامهپسند میشناسند، ادبیاتی که خصلت اصلی آن را سرگرم کنندگی میدانند. اما مثلا در کتاب اول خود شما جمجمه جوان موضوع آزار جنسی مطرح میشود که بحث داغ این روزها هم هست. فکر میکنید به طور مشخص ادبیات پلیسی در این زمینهها میتواند تاثیرگذاری روی مسائل اجتماعی داشته باشد؟
معادل قرار دادن عامهپسند با سرگرم کنندگی یک تعریفی تقریبا کهنه است. الان وجه مهم ادبیات عامهپسند را سرگرم کنندگی نمیدانند، وجه مهم آن را این میدانند که طیف عظیمی از مخاطبان را بتواند با وجه تجربی جدیدی از دنیا آشنا کند. طیف وسیع یعنی شما باید مقدار زیادی روی قصه تمرکز کنید مثلا روی فرم قصه. وجه تمایز اصلی ادبیات عامه پسند با صرفا ادبیات همین است. قصه یعنی خود زندگی، تمرکز روی زندگی است و شیوه بیان مسائلی که در زندگی وجود دارد شیوه سادهتری است اما مفاهیم میتوانند مفاهیم پیچیدهتری باشند.
در ادبیات محض بیان میتواند در فرمهای پیچیدهتری باشد یا اصولا فرم هست که شیوه مواجهه مخاطب را با جهان داستان تعیین میکند که چه معنایی از آن استنباط کند. اما در ادبیات عامه پسند خود قصه ما را با یکسری حقایق و مفاهیم انسانی روبهرو میکند که این مفاهیم میتواند خیلی پیچیده باشد. در نتیجه در هر ژانری و به طور اخص ژانر جنایی، میشود مفاهیم بسیار پیچیدهای را در یک قالب داستانی که فرم ساده تری دارد بیان کرد تا طیف وسیع تری از مردم با آن در تماس باشند و درکش کنند.
اما اینکه چقدر بتواند روی ذهن مردم تاثیرگذار باشد به خیلی از مسائل دیگر ربط دارد. ما الان زیر تیغ سانسور مینویسیم، نمیتوانیم خیلی از مسائل را شفاف بیان کنیم.
خود من در جمجمه جوان نتونستم آن طور که باید به این مساله بپردازم زیرا که سانسور اجازه چنین کاری نمیداد و درنتیجه ممکن است داستان ابتر بماند و این دستاوردی برای اجتماع ندارد. در ایران هم که مردم کتاب نمیخوانند و تیراژ کتاب پایین است، تاثیرگذاری زیاد نخواهد بود. اما نباید ناامید هم باشیم و باید مسیر را باز کنیم به امید روزی که مخاطبان تعدادشان بیشتر شود و تاثیرگذاری که میخواهیم را داشته باشیم.
وقتی جمجمه جوان منتشر شد عدهای از شما به عنوان ملکه جنایت ایران نام بردند. حتی گروهی در جهان عقیده دارند که زنان درادبیات جنایی بسیار موفقند. با این نظر موافقید؟ آیا وجود راز و رمز در این اثار به نوعی برای زنان پیوند بیشتری ایجاد میکند؟
درباره این عنوانی که به من دادهاند نمیدانم چه بگویم، به هرحال گذاشتهاند. ژانر جنایی تعدادی زیر ژانر دارد که بعضیهایش کاملا مردانه هستند و بعضی کاملا زنانه یا جداقل زنها در آن موفقترند. مثلا در سبک کارآگاهی آگاتی کریستی را داریم که خیلی با جزئیات دقیقی پازلی را میچیند و معمایی را حل میکند اما مثلا آرتور کانن دویل را هم داریم که شرلوک هلمز را آفریده.
در زیر ژانرهای جدیدتر مثل نوآرهای خانوادگی زنها بسیار موفق عمل کردند چون رگههایی از فمیسم را هم دارد مثل پائولا هاوکینز و گلین فلین که نویسندههای خیلی پرطرفداری هستند ولی در ژانر هارد بوی که خشن است مردان موفقتر عمل کردند.
پس به شکل کلی نمیشود گفت زنها در ژانر جنایی موفقترند اما حداقل در کل ژانرهایی که داریم مثل عاشقانه، جنایی، علمی تخیلی و فانتزی، در جنایی زنان شانه به شانه مردان حرکت کردهاند و اسمهای بزرگی را میشنویم. الان ژانر جنایی و عاشقانه هم با هم ترکیب شدهاند و خیلی ژانر پرطرفداری است و همین باعث میشود اسم زنها بیشتر به میان بیاید چون در ژانر عاشقانه هم زنها موفقتر هستند.
شما از جمله نویسندگانی هستید که نوشتن هرروزه در فضای اینترنت را هم تجربه کردید. فضای نوشتن مجازی چه تفاوتی با نشر اثار مکتوب دارد؟ مخاطبانشان متفاوتند؟ و اصولا فکر میکنید این فضا می تواند تاثیری برروند ادبیات داشته باشد؟
فضای مجازی و فضای چاپی در ادبیات بسیار متفاوت است. وقتی هرروز با مخاطب در تعامل باشی و برایشان بنویسی قاعدتا هرروز بازخورد میگیرید. مخاطبان هم با سلیقههای متفاوت و تجربههای ارتباطی متفاوتی با شما سروکار دارند، بعضی بسیار جدی و رک هستند و به شما میتوپند انگار به ساحت اعتقادات و علایقشان توهین کردهاید، بعضی خیلی کنجکاوند بعضی خیلی تشویقگر هستند.
ترکیب اینها باعث میشود اگر سختگیر و انتقادپذیر باشید دائما خودتان را محک بزنید ولی اگر انتقادپذیر نباشید حتی ممکن است کار به درگیری لفظی بکشد که این هم تبعات خودش را دارد و باعث میشود که تصویر نویسنده خدشهدار شود. به طور کلی اگر انتقاد پذیر و تجربه پذیر باشید تجربه خوبی است و کمک میکند که هرچیزی را دست مخاطبتان ندهید. تا قبل از اینکه شبکههای اجتماعی به میان بیایند و راههای ارتباطی به این شکل ایجاد شوند، نویسندهها در فضای خودشان هرچه را که فکر میکردند مینوشتند و بدون این که محک بخورد و منتشر میشد.
این حداقل در ادبیات عامه پسند باعث میشد که آثار عجیب و غریبی چاپ شود که دور از واقعیت بودند، منطق پذیر نبودند، فرم داستانی از پس خودش برنیامده بود و مخاطب هم فکر می کرد قصه همین است و این جسارتی میداد که عده دیگری هم بیایند وسط و بنویسند و در نهایت یکسری اثر مبتذل که به ساحت داستان هم نزدیک نشدهاند چاپ بشود.
عدهای از نویسندگان که کارشان در فضای چاپی هست و خیلی هم رونق دارد دائم گله میکنند که این شبکههای اجتماعی باعث شده که مثلا هر کسی رو بیاورد به نوشتن ولی به نظر من فضای رقابتی خوبی درست کرده و کسی که استعداد و پشتکار داشته باشد هیچوقت در این فضا زیر فشار مسائل و انتقادها دفن نخواهد شد .در نهایت مسیر خودش را پیدا می کند و کار با کیفیتتری بیرون میدهد.
تاثیر بعدیاش این است که خیلی راحت میتواند مخاطب را همراه کند با اثری که سانسور کمتری دارد. چیزهای عجیب و غریبی که در آثار چاپی جلویش را میگیرند، مثل خیانت به همسر یا تعرض یا تجاوز یا… اینها را راحت میشود نوشت. این کمک میکند که برای مخاطب تصمیم گرفته نشود که چی بخواند و چی نخواند.
اما هر چیزی هم میتواند تاثیر خوب داشته باشد و هم تاثیر بد. تاثیر بد این فضا هم این است که قروقاطی است یعنی یکسری آثار بسیار مبتذل(داستانی که اصلا داستان نیست و فقط جاذبههای جنسی دارد) یا پورنوگرافی وجود دارد و چون فضایی است که آوردهی مالی کمابیش ندارد نویسنده از طریق تعداد زیاد مخاطب اقناع میشود و بخاطرهمین دست به هرکاری زدن و روی هر سوژه عجیبی گذاشتن را ایجاد میکند و چون دردسترس است هرکسی در هر رده سنی میتواند بخواند؛ مثلا دختر۱۲ساله میتواند چیزهایی را بخواند که مناسب سنش نیست و ذهنش مشوش میشود.
از طرف دیگر چون این کارها مجانی است مخاطب دیگر بی میل میشود که برود کتاب چاپی بخرد که حالا گرانتر هم شده. اما در نهایت فکر میکنم در درازمدت تاثیرات مثبت باشد چون بعداز مدتی فضا رقابتی و مخاطب تربیت میشود که هرکتابی را نخواند و دنبال هرچیزی نرود، این را براساس تجربه سایتی که نویسندگان زیادی در آنجا جمع شده بودند و هرروز مینوشتند میگویم که در نهایت شانس با آنهایی بود که در این رقابت توانستند عیار خودشان را نشان بدهند.
نویسندگان محبوبتان چه کسانی هستند؟
پائولا هاکینز جنایی نویس انگلیسی و مارتین مک دونا که دوفیلم معروف دارد «در بروژ» و «سه تابلو در ابینگ میزوری». در ایرانیها هم استاد عزیزم آقای شهسواری که کارهایشان در این ژانر را خیلی دوست دارم و فکر می کنم یکی از بهترینها هستند.
و درباره کار بعدیتان هم دوست دارید بگویید؟
در کار بعدیام که مشغولش هستم هم سروان روزبه افشار و همکارش علی بهمنی پرونده قتلی را باید جمع و جور کنند که در بینش پرونده قتل دیگری هم سروکلهاش پیدا میشود. سعی کردم کمی به دایره جنایی و اداره پلیس ایران بپردازم تا نشان بدهم کارآگاههای ما چه دردسر و بدبختیهایی هم در مجموعه خودشان دارند که باعث میشود انقدر خشن و بی حوصله و از نظر خیلیها سهل انگار به نظر برسند.