سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

داستان آزاده شریعت که رفت

داستان آزاده شریعت که رفت

 

آزاده شریعت نویسنده جوانی بود که غیرمنتظره و جانکاه از میان ما رفت. بر اثر ابتلا به بیماری کرونا. در سایت وینش این افتخار را داشتیم که چندبار میزبان نقد و یادداشت‌های او باشیم و این خبر، ما، مجموعه‌ی وینش، را خیلی غمگین کرد. فقدان او را به خانواده و دوستان نزدیکش تسلیت می‌گوییم. از یکی از همین دوستانش خواستیم تا در هفتمین روز درگذشتش برای‌مان از او و از دوستی‌شان بنویسد. از آزاده شریعت.

آزاده شریعت نویسنده جوانی بود که غیرمنتظره و جانکاه از میان ما رفت. بر اثر ابتلا به بیماری کرونا. در سایت وینش این افتخار را داشتیم که چندبار میزبان نقد و یادداشت‌های او باشیم و این خبر، ما، مجموعه‌ی وینش، را خیلی غمگین کرد. فقدان او را به خانواده و دوستان نزدیکش تسلیت می‌گوییم. از یکی از همین دوستانش خواستیم تا در هفتمین روز درگذشتش برای‌مان از او و از دوستی‌شان بنویسد. از آزاده شریعت.

 

 

این داستانِ آزاده شریعت است؛ داستانی عمیق و چندلایه با پیرنگی پیچیده، با قهرمانی دوست‌داشتنی و زیبا و پایانی شگرف. جای پای بعضی‌ شخصیت‌های داستانی تا ابد در زندگی آدم‌ها باقی می‌ماند؛ آزاده یکی از آن بعضی‌هاست. نمی‌گویم بود، چون هنوز هست و به‌قول دوستی اصلاً مگر آدم تمام می‌شود؟ آدم‌ها به‌واسطه‌ی اثرات‌شان بر محیط است که جاودانه می‌شوند، به‌واسطه‌ی تعاملات‌شان، به‌واسطه‌ی کارهایی که کرده‌اند و آرزوهایی که در سر پرورانده‌اند. این است که اگرچه مرگ مثل سنگی که در آب بیفتد، برای مدتی نظم را به‌هم می‌زند، اما پایان کار نیست. قهرمان داستان وارد می‌شود؛ از آن زن‌های مدیر و مدبر که کارها را روی یک انگشت می‌گردانند؛ زنی با صورت، سیرت و ذهنی زیبا؛ مادری بالفطره که کوچک و بزرگ زیر سایه‌ی بلندش پناه می‌گیرند و می‌بالند. وجود چنین قهرمانی احتمالا در هر داستانی از باورپذیری آن کم می‌کند. این‌جا اما پیرنگ طوری طراحی شده که آزاده با آن‌همه ویژگی‌های خوب برای خودش در متن داستان حرکت کند، اثرگذار باشد و هیچ‌چیز از چهارچوب داستان بیرون نزند. آزاده نویسنده است. مدام می‌گوید چهل‌سالگی سال اوست و درست هم می‌گوید؛ آرزوهای زیادی دارد که خیلی‌شان در همین سال برآورده می‌شوند. سال رویایی و پرفرازونشیبی است؛ تلخی و شیرینی زیاد دارد اما شیرینی‌ها به تلخی‌ها می‌چربند. در همین سال است که همکاری‌اش با سایت‌ها، روزنامه‌ها و مجله‌های ادبی بیشتر می‌شود، داستان‌هایش چاپ می‌شوند، کارگاه‌های داستان کوتاه را مدیریت می‌کند و قرار است از راه ادبیات ارتزاق کند؛ کم‌کم آماده می‌شود اولین کتابش را چاپ کند و درس داستان بدهد. آزاده شور زندگی است. برای رسیدن به آرزوهای ادبی‌اش پر از انرژی و انگیزه است اما عجله نمی‌کند. خوب بلد است که آهسته و پیوسته قدم بردارد و فریفته‌ی توفیق‌های گذرا و تسلیم ناکامی‌های غیرقابل پیش‌بینی نشود. چهل‌سالگی با همه‌ی بالاوپایین‌هایش تا جایی نزدیک به پایان، مثل زندگی در جهانی فانتزی -چیزی شبیه دنیای آلیس در سرزمین عجایب– است. بااین‌حال قرار نیست همه‌چیز طبق پیش‌بینی و مطابق انتظار ما پیش برود. گاهی اتفاقی ناگهانی جریان زندگی را به‌هم می‌زند و ضرباهنگ داستان را تغییر می‌دهد.

سال، سال کروناست. مهمانی ناخوانده دنیا را دچار سردرگمی کرده. روزها از پشت هم می‌گذرند و آدم‌ها در بهت و ناباوری فقط نظاره‌گرند؛ نظاره‌گر بیماری و مرگ. در همین سال است که آزاده طاعون کامو را می‌خرد و برای بار چندم می‌خواند. صفحه‌ی اول کتابش را که باز می‌کنم این جمله را با دست‌خط خودش می‌بینم: «کتاب را برای بزم پنجم کتاب خریدم. برای زیستن در دوره‌ی کرونا.» قهرمان ما از این مصیبت عالم‌گیر هم الهام می‌گیرد و داستانش را می‌نویسد. داستان‌های آزاده ماحصل نگاه جزئی‌نگرش به مسائل‌اند و این یکی، این داستان آخر که روزی نه‌چندان دور منتشر خواهد شد و همه خواهند خواند، به‌طرز عجیبی با پایان داستان زندگی‌اش در تناسب است. آزاده به کرونا مبتلا می‌شود. لحظه‌لحظه‌ی بیماری برای قهرمان ما لحظه‌های امید است و تجربه‌های زیسته‌ای که قرار است روزی در داستان‌های دیگری ازشان استفاده کند. در آخرین پستی که در صفحه‌ی اینستاگرامش منتشر می‌کند می‌نویسد: «روزی که تصمیم گرفتم از احوالات کرونایی‌ام این‌جا بنویسم فکر می‌کردم قرار است در آخرین یادداشت بنویسم «و این‌گونه من موفق شدم کرونا را در خانه تجربه کنم و پشت‌سر بگذارم.» اما من و زندگی شوخی‌های زیاد و گاه تندی با هم داریم که ظرفیتش از توان خیلی‌ها خارج است. چند روز پیش نشانه‌های پیشرفت بیماری بیشتر شد و من با افت اکسیژن خون مواجه شدم. قرار شد اسکن ریه انجام بدهم تا پیشرفت بیماری دقیق‌تر شود. با چند بیمارستان تماس گرفتیم و جواب شنیدیم که این ساعت‌ برای این‌ کار خلوت است و حدودا ۱۰ دقیقه وقت ما را خواهد گرفت. من توی همان حال هم حواسم بود رنگ لباس‌هایم با هم هارمونی داشته باشد و رژ لب همیشه قرمزم را بزنم که کرونا را هوا برندارد که زمینم زده. دو سالی هست که درگیر یک بیماری ریوی به نام ساراکوئیدوز هستم. کرونا بیماری هوشمندی است، بین تمام اعضای تنم ریه را به عنوان میزبان انتخاب کرده و خوش هم نشسته. نتیجه این شد که بعد از اسکن قرار شد بستری شوم. همان‌طور که افتد و دانید بیمارستان و تخت خالی پیدا نمی‌شود، بعد از چند ساعتی تلاش و پیگیری در بیمارستان امام خمینی جا پیدا کردیم و من همان شب بستری شدم. کادر درمانی این‌جا پرتلاش و خوش‌برخوردند. هرچه لازم بوده برای کنترل بیماری داشته‌اند و انجام داده‌اند. امروز از صبح خیلی حالم وخیم‌تر شد، درد، تورم ریه و تنگی نفس به بیشترین حد خود رسید. سرم را خم کردم که بتوانم نفس بگیرم. چشمم افتاد به پنجره و بازیگوشی آفتاب و سایه لغزان برگ‌ها روی بستر پرده.

ای آفتاب روشن و ای سایه همای

ما را نگاهی از تو تمام است اگر کنی»

به‌قول خودش قرارمان رفاقت بود و داستان؛ غور در جهان شگفت‌انگیز ادبیات و رشد کردن کنار هم؛ چهل‌سالگی او و شریک شدن ما در بزرگترین لحظه‌های زندگی شخصی و البته ادبی‌اش. قرار این بود که دست‌های هم را بگیریم و پابه‌پای هم در مسیری که انتخاب کرده بودیم قدم برداریم. بااین‌حال ما خواننده‌ایم و ناگزیر از تن‌سپردن به جریان پیرنگ داستان. همه‌چیز آن‌طور که ما انتظار داشتیم پیش نرفت. زندگی کردن وسط داستان یک نویسنده‌ی چیره‌دست همین است؛ می‌خوانی، همذات‌پنداری می‌کنی، غمگین می‌شوی و به وجد می‌آیی. درست جایی که فکر می‌کنی قطعه‌های پازل کنار هم قرار گرفته‌اند و تصویر نهایی در حال شکل‌گرفتن است، بازی می‌خوری و معادلاتت یک‌سره به‌هم می‌ریزد. آزاده این آخرین شوخی تند زندگی را تاب نمی‌آورد و در بعدازظهر روز اول آبان این سال کرونایی، در چهل‌سالگی؛ سالی که بارها گفته بود سال من است، باروبندیلش را می‌بندد، راهی سفری دورودراز می‌شود و داستان زندگی‌اش را تمام می‌کند. داستان آزاده شریعت از آن داستان‌هایی است که می‌شود بارها به آن رجوع کرد، با آن خندید، گریه کرد، از آن یاد گرفت و با آن زندگی کرد. آن‌ها که آزاده را می‌شناسند خوب می‌دانند که پایان این داستان پایان آزاده نیست. به‌قول حضرت بیدل:

«ما معنی مسلسل زلف تو خوانده‌ایم

مشکل که مرگ قطع کند داستان ما»

  این مقاله را ۱۱۴ نفر پسندیده اند

یک دیدگاه در “داستان آزاده شریعت که رفت

  1. نسرین می گوید:

    هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق …
    ثبت است بر جریده عالم دوام ما!
    درود و همدردی
    چه قلم زیبایی گلناز بانو. پایدار باشید …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *