مجادلات درمورد خواندن یا نخواندن کلاسیکها
کتابهای کلاسیک خیلی متنوعتر و لذتبخشتر از چیزی هستند که مردم فکر میکنند. بحثهای زیادی در شبکههای اجتماعی در غرب درمورد خواندن یا نخواندن کلاسیکها درمیگیرد و حالا که همه کاربران میتوانند نظر دهند و هژمونی منتقدان ادبی از بین رفته است، خیلیها میگویند چرا باید ادبیاتی را خواند که در قدیم و مردانی سفیدپوست و مسیحی و هتروسکشوال تولید کردهاند. لینکولن میشل در مقالهای که در تاریخ 17 می 2022 در Counter Craft منتشر شده است این موضوع را بررسی میکند.
(مترجم)
(مترجم)
کتابهای کلاسیک خیلی متنوعتر و لذتبخشتر از چیزی هستند که مردم فکر میکنند. بحثهای زیادی در شبکههای اجتماعی در غرب درمورد خواندن یا نخواندن کلاسیکها درمیگیرد و حالا که همه کاربران میتوانند نظر دهند و هژمونی منتقدان ادبی از بین رفته است، خیلیها میگویند چرا باید ادبیاتی را خواند که در قدیم و مردانی سفیدپوست و مسیحی و هتروسکشوال تولید کردهاند. لینکولن میشل در مقالهای که در تاریخ 17 می 2022 در Counter Craft منتشر شده است این موضوع را بررسی میکند.
موضوع ناراحتکنندهای که در مورد مجادلات ادبی رسانههای اجتماعی وجود دارد این است که یک مشت بگومگوهای مضحک و تقلیلگرایانه هر روز مثل ویروس در فضای مجازی پخش میشوند. مثلا: «آیا برنامههای کارشناسی ارشد هنرهای زیبا کلاهبرداری هستند؟» و، البته، محبوبترین این بحثها: «همه کلاسیکها آشغالاند!»
دور اخیر مجادلات در مورد «کلاسیکها» توسط کسی شروع شد که خودش را یک استاد سابق زبان انگلیسی معرفی میکرد و میگفت که هرگز حتی یک بار هم از کتابهای کلاسیک لذت نبرده است. شاگردانش هم لذت نبردهاند. (همانطور که نیک ماماتاس اشاره کرد، ماجرا زمانی مسخرهتر شد که آنها اعلام کردند کلاسیکها هرگز دیدگاههای غیرمسیحی یا کوییر نداشتهاند، آن هم در حالی که فقط به یک کتاب اشاره شده بود: ایلیاد، که برایش حکم صادر کرده بودند اثری غیرمسیحی است.
آن هم کتابی که در میانه داستانش آشیل به خاطر مرگ معشوق همجنسگرایش، پاتروکلوس، در نبرد آمپر میسوزاند.) نتیجه مجادلات این بود که ما باید با یک اردنگی همه کلاسیکها را بیرون بریزیم و جایشان را با کتابهای بزرگسال جوان معاصر پر کنیم.
خبرهای زیادی هست، و من با آوردن نام صاحب آن توییت هیچ علاقهای به شرمسار کردن او ندارم. اما گیجکننده است. «کلاسیک» فهرست ثابتی از کتابهای موجود در دفتر کار قدیمی هارولد بلوم نیست، بلکه اغلب اوقات فقط اصطلاحی برای کتابهای قدیمیتر (مثلاً بیش از 25 سال قبل) است که هنوز میخوانیم. به این ترتیب، این ادعا که آثار کلاسیک فقط نوشته «مردان سفیدپوست غربی دگرجنسگرا» هستند، به نظر من موضعی نیست که پیشرو بودن را برساند. این عقیده، مخدوش کردن تمام عیار قرنها نویسندگی توسط زنان، نویسندگان همجنسگرا، رنگین پوستان و نویسندگان سراسر جهان است.
بیایید رک و راست توافق کنیم که همه فکر میکنند باید مجموعه ادبیات متنوعی به دانشآموزان آموزش داده شود. بسیار خب، بسیاری از قانونگذاران جمهوریخواه اینطور فکر نمیکنند، اما تقریباً همه کسانی که در دانشگاه، انتشارات و گفتگوهای ادبی آنلاین مشغول هستند، چنین فکر میکنند. مطمئناً درست است که برنامههای درسی دبیرستان و کالج برای مدتها منعکسکننده سوگیریهای جامعه بودهاند، و همچنین درست است که – خوشبختانه! – این موضوع در دهههای اخیر خیلی تغییر کرده است.
ما باید به مبارزه برای برنامههای درسی گستردهتر و فراگیرتر ادامه دهیم. اما مسئله تنوع، مسئلهای کاملا مجزا از مسئله کتابهای معاصر است. ایجاد یک برنامه درسی از میان کلاسیکهایی که هیچ مرد سفید پوست دگرجنسگرایی در آن نباشد، بسیار آسان است. به معنای واقعی کلمه، دورههای بیشماری با این برنامه درسی هر ترم در کالجهای سراسر کشور تدریس میشوند. باید هم بشوند!
کلاسیکها هر چیزی هستند که ما میخواهیم آنها باشند. ما کل ادبیات را، لااقل ادبیاتی را که در طول زمان و در سراسر دنیا جان سالم به در برده است، در دست داریم. کلاسیکها در هر کشوری وجود دارند. کلاسیکها در هر ژانری وجود دارند. کلاسیکها در هر دههای وجود دارند. کلاسیکهایی از نویسندگانی با هر کیش، هر پیشینه، و هر بدنی وجود دارند. این به ما معلمان یا خوانندگان بستگی دارد که کدامشان را میخواهیم برداریم و بخوانیم.
بنابراین اگر موافق باشیم که آثار کلاسیک نه تنها شامل هرمان ملویل و ویلیام شکسپیر میشوند، بلکه تونی موریسون، سافو، موراساکی شیکیبو، گابریل گارسیا مارکز، جیمز بالدوین، طیب صالح، سیمون دوبووار، زورا نیل هرستون، جین آستن، آرونداتی روی، چینوا آچبه و (فهرست بیپایانی از نویسندگان سراسر جهان و طول تاریخ را هم بیاورید) را هم در برمیگیرند، میتوانیم به سراغ سؤالات دیگر برویم.
چرا کتابهای کلاسیک بخوانیم؟ یکی از دلایل این است که کلاسیکها متون مردهای نیستند که در گذشتهها تک و تنها افتاده باشند، بلکه آثاری هستند که هنوز در فرهنگ امروزمان طنینانداز میشوند.
ایتالو کالوینو یک گفته معروف دارد: «کلاسیک کتابی است که هرگز گفتههایش را تمام نکرده است». این حرف از نظر انتزاعی درست است که فرهنگ ما یکهویی پدیدار نشده است. گذشته ما را شکل داده، پس برایمان خوب است که آن را درک کنیم. اما این حرف به معنای کاملاً عینی هم صادق است که کلاسیکها حضور فعالی در فرهنگ معاصر دارند. توئیتکننده ایلیاد را در نظر بگیرید.
یکی از موفقترین کتابهای بوک تاک – که اکثراً جوانانی در تیکتاک هستند که در مورد ادبیات صحبت میکنند و فروش کتابها را بالا میبرند – رمان ترانه آشیل، بازگویی ایلیاد اثر مدلین میلر در سال 2011 است. شاید تحسینشدهترین بازی ویدیویی سال گذشته Hades ، یک بازی الهامگرفته شده از اسطورههای یونانی بود که آشیل و پاتروکلوس هم در کنار بسیاری دیگر از شخصیتهای ادبیات یونانی در آن هستند.
به طور کلیتر، اصلاً چرا ادبیات میخوانیم؟ مطمئناً یک دلیل اساسی، ورود به ذهن کسانی است که شبیه ما نیستند یا در موقعیتهایی کاملاً متفاوت از ما قرار دارند. میتوانید این را ترویج همدلی – که من به آن شک دارم – یا ادبیات بهعنوان روشی برای آموزش تاریخ و موضوعات دیگر بنامید. هر چه اسمش را بگذارید، ادبیات هنری است که آگاهی ما را با پیوند دادن به ذهنهای دیگر گسترش میدهد.
چطور میتوانید به این قدرت عظیم نگاه کنید و بگویید که باید جمع و جور شود؟ چطور میتوانید به تمام ادبیات تاریخ جهان نگاه کنید و بگویید نچ، یک دانشآموز مدرن آمریکایی فقط میتواند با آثار دیگر نویسندگان آمریکایی که در چند سال اخیر نوشته شدهاند ارتباط برقرار کند. بقیه دنیا و بقیه تاریخ برای دانشآموزان بیفایده است. من این نگرش نسبت به نوجوانان را تحقیرآمیز، و اصولا بیانیهای نیهیلیستی در مورد انسانیت میدانم. اگر ما در ارتباط برقرار کردن انقدر ناتوان هستیم، اگر انقدر دیدمان تنگ است، اصلاً چه امیدی داریم؟
خوشبختانه، من فکر میکنم این عقیده کاملا غلط است.
نوجوانان بسیار توانمندتر، و از نظر ذهنی بازتر از چیزی هستند که بزرگسالان فکر میکنند. دانشآموزان بزرگتر و به طور کلی دانشجویان هم همینطور هستند. من به طیف وسیعی از دانشجویان، از نوجوانان گرفته تا بزرگسالان مسنتر، دانشآموزان سفیدپوست و دانشآموزان رنگینپوست، دانشآموزان طبقه کارگر (و نسل اول) و دانشآموزان طبقه متوسط و بالاتر از متوسط تدریس کردهام، و همه آنها کاملاً قادر به درگیر شدن و ارتباط برقرار کردن با نویسندگان قدیمی، از افلاطون گرفته تا جیمز بالدوین بودهاند.
بله، بسیاری از نوجوانان از تکالیف کلاس انگلیسیشان متنفرند. حدس بزنید چه شده؟ آنها همچنین از تکالیف حساب، تکالیف زیستشناسی و تکالیف اسپانیایی یا فرانسهشان هم متنفرند. بسیاری از نوجوانان از مدرسه متنفرند! این به دلایل زیادی، از جمله نگرشهای تحقیرآمیز فوقالذکر برخی از معلمان، کاملاً قابلدرک است. اما مسلماً بسیاری از دانشآموزان ادبیات انگلیسی را درس موردعلاقه خود میدانند. من مطمئناً کتابهایی را که در دبیرستان خواندهام، چه آنهایی که دوست داشتم و چه آنهایی که ازشان متنفر بودم، خیلی بیشتر از هر درسی که در مورد مربعهای پونت و توابع کوسینوس داشتم، به یاد میآورم.
البته خواندن داستانهای نوجوانان بزرگسال (Young Adult) هیچ ایرادی ندارد، مثل هر ژانر دیگری، ادبیات عالی نوجوانان بزرگسال هم وجود دارد و خواندن کتابهای معاصر هیچ ایرادی ندارد. ما باید همیشه نامحدود و از سلیقههای مختلف بخوانیم. اما این خواندن دربرگیرنده خواندن آثار کلاسیکی است که دوباره یادآوری میکنم، شامل بیشتر ادبیاتی میشود که انسانها پدیدآوردهاند.
من هم مثل خیلی از نوجوانان، بیدستوپا و تنها بودم. احساس میکردم بیگانهام. آرزوی زندگی متفاوتی داشتم. همچنین مثل خیلی از نوجوانان، بهخصوص آنهایی که میخواستند نویسنده شوند، از طریق هنر، بهویژه ادبیات، راهم را به جهان پیدا کردم. ادبیاتی که با من ارتباط برقرار میکرد، ادبیاتی که یا باعث میشد احساس کنم دیده میشوم یا باعث میشد همه چیز را به شیوهای جدید ببینم، هیچ محدودیت زمانی یا جغرافیایی نداشت. من عشقم را به ادبیات از طریق نویسندگانی مثل خورخه لوئیس بورخس، اورسولا کی لوگویین، هاروکی موراکامی، و رالف الیسون کشف کردم (از بین تمام رمانهایی که در کلاس انگلیسی دبیرستان برای خواندن به من محول شد، هیچ کدام مثل مرد نامرئی چشمانم را باز نکردند.)
به هیچ وجه نمیگویم که اینها متنوعترین نویسندگان هستند؛ اولاً که هیچ کدامشان خیلی قدیمی نیستند، اگرچه من در دبیرستان هم عاشق مطالعه تراژدیهای شکسپیر و نمایشنامههای یونانی بودم – اما از آن نویسندگان قدیمیتر و یا خارجی خیلی بیشتر از کتابهای آمریکایی معاصری که برای گروه سنی من به بازار عرضه شده بودند بهره بردم. فکر نمیکنم فقط من این طوری باشم.
آیا از بسیاری از کلاسیکهایی که موظفمان میکردند بخوانیم متنفر بودم؟ البته. آیا دانشآموزان دیگر آن کتابها را دوست داشتند و از کتابهایی که من دوست داشتم متنفر بودند؟ آره! آیا مردم یکی در میان کتابهای معاصر را دوست دارند یا از آنها متنفرند؟ قطعاً. هرگز فهرستی از کتابهایی که همه دوست داشته باشند را پیدا نخواهید کرد.
اما برای پایان دادن به نوشتهام، میخواهم به این عقیده هرگز لذت نبردن از کلاسیک برگردم و چیزی را بگویم که شاید به اندازه کافی گفته نشده باشد: بسیاری از کلاسیکها عالی هستند! انگار که، آنها بسیار لذتبخشتر، بامزهتر و جالبتر از شهرتشان به بدقلقی هستند. صد سال تنهایی شگفت انگیز است! غرور و تعصب خندهدار است! سولا فراموشنشدنی است! موبی دیک حیرت انگیز است! این کتابها به دلیل دوز و کلکهای سری اساتید شریر زبان انگلیسی که برای نابودی ادبیات به بیراهه رفتهاند دوام نیاوردهاند.
این کتابها دوام آوردهاند چون این لعنتیها خوب هستند. اهمیت آنها و اتصال به ذهنهای دیگر و چه و چه را بیخیال شوید. کلاسیکها فقط خواندنیهایی خیلی سرگرمکننده و لذتبخش هستند.
اوه آره، شنیدهام که انگار ایلیاد هم خیلی چیز خوبی است!
6 دیدگاه در “مجادلات درمورد خواندن یا نخواندن کلاسیکها”
چه توییت عجیبی بوده. واقعن کی میتونه ادعا کنه که فقط «مردان سفیدپوست غربی دگرجنسگرا» مینوشتن؟
نویسنده حق داشته انقدر عصبانی بشه!
ممنون که نظرتون را به اشتراک گذاشتید
کلاسیکها هر چیزی هستند که ما میخواهیم آنها باشند (متنی از مقاله)
تعبیر درست و به جاییه. کلا هر کس و هر چیز رو اون طور که دوست داریم تصور میکنیم
این هم درسته
یکی از دوستانم نظر جالبی درباره ادبیات کلاسیک داره. میگه ادبیات کلاسیک از یه دنیای دیگهس. و خب ما تو این دنیا زندگی میکنیم!
نمیدونم شاید هم حق با اون باشه. به هر حال دنیای امروز خیلی با اون روزها فرق کرده. خودم برای کیف کردن ادبیات کلاسیک میخونم اما خب برای کار کردن و پول درآوردن که نمیشه ادبیات کلاسیک خوند!
نظر جالبی بود?