سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

خواب آشفته مایع مقدس

خواب آشفته مایع مقدس


تاکنون 3 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

تهیه این کتاب

در داستان‌های فارسی صدسال اخیر کم نیستند داستان‌هایی که یا موضوعشان نفت است یا ساکنان جنوب یا قصه متاثر از زندگی در آن فضاست. با این حال کتاب «توتال» نوشته‌ی نسترن مکارمی شایسته توجه بیشتری است؛ شاید از این منظر که توانسته داستان نفت را با افسانه‌ها، اسطوره‌ها و سیر تاریخی و واقعیت‌ها و مشکلات روزمره‌اش با هم در یک روایت بیاورد.

توتال

نویسنده: نسترن مکارمی

ناشر: ثالث

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۳۹۹

تعداد صفحات: ۱۳۶

در داستان‌های فارسی صدسال اخیر کم نیستند داستان‌هایی که یا موضوعشان نفت است یا ساکنان جنوب یا قصه متاثر از زندگی در آن فضاست. با این حال کتاب «توتال» نوشته‌ی نسترن مکارمی شایسته توجه بیشتری است؛ شاید از این منظر که توانسته داستان نفت را با افسانه‌ها، اسطوره‌ها و سیر تاریخی و واقعیت‌ها و مشکلات روزمره‌اش با هم در یک روایت بیاورد.

توتال

نویسنده: نسترن مکارمی

ناشر: ثالث

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۳۹۹

تعداد صفحات: ۱۳۶

 


تاکنون 3 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

تهیه این کتاب

این سال‌ها، خوشبختانه، نوشتن رمان‌ها و داستان‌های بلندی که موضوع آن مربوط به وقایع تاریخی یا شخصیت‌های تاریخی است بیشتر شده. این‌که می‌گویم خوشبختانه، شاید یک سلیقه شخصی باشد، اما احساس می‌کنم که در این بخش خاورمیانه که ایران نام گرفته، آن‌قدر داستان‌ها و شخصیت‌های فراموش شده و قابل کشف و خیال پردازی هنرمندانه وجود دارد که اگر آمریکای جهانخوار عقل درست و حسابی داشت لابد باید به این گنج می‌زد و خوراک هالیوود را تا دهه‌ها تامین می‌کرد. ولی دول غربی به گنج نفت زدند و شد یکی از بزرگ‌ترین نفرین‌هایی که سرزمین ما بعد از دروغ و خشکسالی به آن دچار شد.

جمله آخر پاراگراف بالا را از خود کتاب قرض گرفته‌ام و همین مشخص می‌کند که داستان کتاب توتال درباره نفت است. البته اسم کتاب هم یک طورهایی ذهن را آماده ماجرا می‌کند؛ هرچه باشد توتال نام یکی از کمپانی‌های بزرگ نفتی است که در ماجرای کنسرسیوم نفتی 6درصد از سهام نفت ایران به اجدادش رسید.

ممکن است بگویید کم هم نبوده‌اند داستان‌هایی در صدسال اخیر که یا موضوعشان نفت بوده یا شخصیت داستان در شهرک‌های نفتی آبادان و خرمشهر زندگی می‌کرده یا درهرحال ردپایی از غول بزرگ آهنی پالایشگاه در آن‌ها دیده می‌شده از کتاب فوران قباد آذرآیین بگیر تا جن‌نامه هوشنگ گلشیری و حتی چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم زویا پیرزاد. انگار که شبح نفت و زندگی آدم‌های آن منطقه به شکلی در داستان فارسی حضور داشته، پررنگ‌تر از سایر موضوعات. با این‌حال من کتاب توتال نسترن مکارمی را کتاب جامع‌تری درباره نفت و حرف زدن درباره این‌که چه بلایی سر ما ، یا مردم آن منطقه آورد می‌دانم. شاید این هم یک وجه دیگر از انتخاب نام کتاب را روشن کند؛ توتال به معنای کلی یا جامع.

داستان مکارمی سه بخش دارد، سه فصل که هرکدام سعی کرده جنبه‌ای از ماجرای نفت را توضیح بدهد، درعین حال که یک سیر تاریخی را هم رعایت کرده. فصل اول که بیش از همه فضایی جادویی و افسانه‌ای دارد، داستانی از کشف نفت در این منطقه تعریف می‌کند. شروع کتاب با این داستان و شخصیت‌هایی که هیچکدام ایرانی نیستند و نام و هویتی ناآشنا دارند آن‌قدر غریب است که بعد از خواندن چند صفحه دوباره به روی جلد نگاه می‌کنید و با خودتان می‌گویید یک نویسنده ایرانی درباره مردمی خارج از ایران نوشته؟ اما کم کم وقتی صحبت از حکایت خدای آویل می‌شود و ماهی سیاه بزرگی که نگهبان مایع مقدس غلیظی است، معلوم می‌شود که داستان درباره نفت است و نشانی را درست آمده‌ایم. این حکایت سرزمینی است که به نفت دست پیدا می‌کند، گرچه آدم‌هایش قصه مایع مقدس و نهنگ توتال را باور کرده‌اند و برگزیدگانش زنی ریش‌دار را می‌بینند که در پس همه این ماجراهاست و گویا اوست که همه چیز را سمت و سو می‌دهد.

در فصل دوم ابتدا به نظر می‌آید که از آن فضای جادویی و اسطوره‌ای فاصله گرفته‌ایم، پابه‌پای پسری پیش می‌رویم که در جستجوی دلیل ناپدید شدن پدر، برادرها و عموهایش سراز خانه سر هرود درمی‌آورد؛ سر هرودی که همه جور محبتی به او می‌کند، هم مادی هم جنسی، طوری که رخوت خوفناکی به جان یحیا می‌افتد که انگار فراموش می‌کند برای چه پرسشی و چه کاری قدم به خانه این مرد خارجی بیگانه اما بسیار خانگی در سرزمینش گذاشته. اما در همین داستان به ظاهر واقع گرایانه هم کم‌کم رگه‌های جادو و افسانه نمایان می‌شود، مثل حضور زن ریش‌دار که مهمان تقریبا همیشگی سر هرود است و بعدتر کشف شخصیت‌هایی که کوچک شده‌اند -قد یک کف دست- و درون معجونی جادویی غوطه‌ورند و زندانی، از شیخ خزعل بگیر تا پدر و برادران یحیی. ضربه این ماجرا خواننده را هم مثل یحیی گیج می‌کند اما زن ریش‌دار است که این بار هم مثل یک غیب‌گو در این سیر تاریخی وظیفه هرکس را معین می‌کند: پایان کار سر هرود به دست یحیی.

این پایان البته نشانه‌های تمثیلی در خود دارد، اول این‌که گرچه باید –و بجاست- که یحیی کار سر هرود را تمام کند اما این کار او را به نفرین ابدی خدایان دچار می‌کند. ولی چاره‌ای هم نیست، یکی باید به این زجر بی انتها پایان دهد. دوم این‌که بانو (یا همان زن ریش‌دار) بعد از گفتن این حرف‌ها بقچه‌اش را که شبیه دستاری بلند است باز می‌کند و مثل عبا بردوش می‌اندازد. و دیگر این‌که جملات آخرش را با صدای گالو گدا می‌گوید، همان کسی که اولین بار یحیی را برای گرفتن پاسخ سوال‌هایش به سمت خانه سر هرود روانه کرد. این نشانه‌ها خود گواه دوره‌ای از مقطع تاریخی ایران هستند، تغییری بزرگ در ماجرای ایران و در نهایت وقتی که یحیا سر هرود و خانه‌اش را به آتش می‌کشد این پیام را برای خدایان می‌نویسد: «من یحیا پسر نعیم این‌جا کارم را تمام کرده‌ام. روحم را که فروخته بودم بازپس گرفتم…دیگر نمی‌توانم به گذشته به آرامش و صبوری پیش از اتمام تمام این اتفاق‌ها برگردم…جهنم را بردوش می‌کشم.» برای ما که در تمام فصل دوم با ماجرای یحیی و سر هرود همراه شده‌ایم، همه عشق و نفرت و درآمیختگی و جدایی این دو تن را حس کرده‌ایم، ناچاری این کار قابل درک است، و صدالبته جهنمی که از آن ساخته می‌شود.

نسترن مکارمی

فصل سوم شهری به نام خنازیر نام دارد. در این فصل دیگر از هیچ جادو و افسانه‌ای خبری نیست. داستان دختری را می‌خوانیم در شهر تهران و در آستانه ازدواج که ناگهان خبر مرگ برادری در جنوب او را ناچار می‌کند به شهر اجدا و آبادی‌اش برگردد. شهری که از آن گریخته، خانواده‌ای که ترکشان کرده، به این خیال باطل که دور شدن از آن‌ها او را از آن جهنم، از آن سیاهی و نومیدی دور می‌کند، غافل از این‌که راه گریزی نیست. در مسیر برگشت دختر به شهرش و بعد همراه شدن با جوانی که خبر مرگ برادر را به او داده و حالا قرار است او را بالای سر جسد ببرد، متوجه می‌شویم که دوباره ماجرا بر سر همان مایع مقدس غلیظ است و بلایی که سر ساکنان منطقه آورده، گیریم این بار سر هرود نباشد و جانشینان دیگری که در عطش مایع مقدس خون ساکنان شهر خنازیر را در شیشه می‌کنند. ماجرا هنوز همان ماجراست، مردمی بومی که سهمی از کار و ثروت مایع مقدسی که در سرزمینشان هست ندارند، مردمی که گویا به نفرین شنیدن ناله‌های بلعیدگان این نهنگ بزرگ دچار شده‌اند، مردمی که می‌خواهند خواب صاحبان قدرت را آشفته کنند، شاید که روزی همگی دست از این خواب آشفته نفت برداریم.

کم کم متوجه می‌شویم کسی که دختر را خبر کرده همان یحیاست، یحیاست که به برادر او کمک می‌کند تا لوله‌های نفت را آتش بزند و خودش هم قربانی شود، یحیاست که از بین همه خواهر و برادرها سراغ این خواهری می‌رود که کیلومترها دورتر رفته تا خودش را از این شهر و هرچیز مربوط به آن دور کند، یحیاست که در دختر میل و کششی گنگ ایجاد می‌کند اما خودش انگار مردانگی‌اش خاموش شده.

این‌جا ناگهان درست وقتی که منتظریم بدانیم سرنوشت دختر و یحیا و جسد برادری که داخل یک خانه محفوظ مانده چه می‌شود، نویسنده به وسط ماجرا می‌آید. اعتراف می‌کند که کم آورده و اصلا قصدش این بوده که داستان پدرش را بنویسد و ناگهان دیده که سر از چنین داستانی درآورده. حالا یک داستان صددرصد واقعی و امروزی می‌شنویم، ماجرای پدر نویسنده کتاب که راننده نفتکش بوده و تلاشش برای این‌که دخترش را استخدام شرکت نفت کند. داستان تحقیر و ضعف مردمانی که همه عمر و جوانی و سلامتی‌شان را به بهای ناچیز بر سر این ماده سیاه جادویی گذاشته‌اند و در نهایت حتی برای گرفتن یک شغل ساده برای فرزندانشان باید گردن کج کنند و البته ناامید برگردند. نویسنده بعد از این‌که سریع و در چند خط داستان زندگی پدرش را در ارتباط با نفت تعریف می‌کند، نفس راحتی می‌کشد و دوباره برمی‌گردد سر داستان قبلی و آن را این‌طور به پایان می‌رساند که یحیی برای دختر روشن می‌کند که برادرش همان زن ریش‌دار را دیده بوده و همین باعث شد که آن شب سراغ آتش زدن لوله نفت برود و بعد هردو با تعجب آن نهنگی را ببینند که از زیر زمین بیرون آمد و دوباره فرو رفت.

با این حساب نویسنده در سه فصل آن چه که از ماجرای نفت در این سرزمین وجود دارد، از افسانه و اسطوره تا حوادث تاریخی و مسائل و مشکلات روزمره و واقعی بیان می‌کند. عناصر اصلی در هر سه داستان حاضرند: نهنگ بلعنده و زن ریش‌دار. تعبیر هریک می‌تواند نشانه‌هایی از داستان نفت و این منطقه را برایمان روشن کند.

در روایت کردن هر فصل نویسنده کوشیده زبان و آهنگی متناسب با همان فضا به کار برد. مثلا در فصل اول با این‌که اسامی و فضا ربطی به ایران ندارند اما احساس نمی‌کنیم داریم یک اثر ترجمه‌ای می‌خوانیم یا نویسنده‌ زور زده تا آدم‌های خارجی را بیاورد داخل قصه‌اش. فصل دوم و سوم نیز گرچه هردو توسط راوی اول شخص روایت می‌شوند اما زبان متناسب با هرکدام برای ما تفکیک مناسبی از هر دو روایت و دنیا فراهم می‌کند. گرچه در فصل سوم، آن‌جا که ناگهان خود نویسنده وارد داستان می‌شود و حکایت خود و پدرش را تعریف می‌کند انتظار داریم که این‌بار نیز صدای جدیدی بشنویم، صدای نویسنده، اما برخلاف انتظار _در مقایسه با توانایی که نویسنده در نوشتن لحن‌های متفاوت فصل‌های قبلی نشان داده- این‌بار صدای نویسنده جان‌دار نیست، انگار اگر نوشته خودش در همان اول نبود که می‌گفت کم آورده و می‌خواهد داستان پدرش را بگوید، می‌توانستیم فرض کنیم که این ادامه ماجرای قبلی یا حتی یک ماجرای جدید است. کاش نویسنده این‌جا می‌توانست بیان جدیدی خلق کند، طوری که ما واقعا صدای نسترن مکارمی را، متفاوت با صدای همه راویان داستان بغل گوشمان حس کنیم.

نکته دیگری که در روایت‌های خوشخوان کتاب وقفه ایجاد می‌کند ارجاعاتی است که نویسنده به کتاب‌ها و اخباری داده است که نشان بدهد آن چه نوشته مبنای واقعی یا چه خاستگاهی داشته. گرچه قابل درک است که نیت نویسنده از این ماجرا چیست اما کاش به جای شماره گذاشتن پای فلان پاراگراف فقط به ذکر منابع در انتهای کتاب اکتفا می کرد. ممکن است بگویید چه فرقی دارد؟ فرقش در یک نکته روانی ظریف است: آدم احساس می‌کند نویسنده می‌گوید اگر حرف مرا باور ندارید، بفرمایید این مدرکش یا این هم نوشته‌ای که این فکر را به سر من انداخته. در صورتی‌که من به عنوان یک خواننده دلم می‌خواست نویسنده‌ای که داستانی به این خوبی درباره نفت نوشته، با چنان اطمینانی کلمات و دنیایش را مستحکم کند که بگویم همه این حرف‌ها را باور می‌کنم حتی اگر هیچ جای تاریخ این سرزمین ثبت نشده باشد.

و این نکته‌ای است که می‌تواند یک رمان خوب و به یاد ماندنی را به یک رمان کم‌نظیر و ماندگار تبدیل کند.

 

  این مقاله را ۱۹ نفر پسندیده اند

2 دیدگاه در “خواب آشفته مایع مقدس

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *