اوضاع بیش از آنچه فکر کنید جنونآمیز است!
کیانوش با اینکه پدر شعر کودک فارسی است اما در این «دراز گویی یک دیوانه در یک داستان کوتاه» پوسته سخت زندگی ایرانی و تفرعن بافته شده در تار و پود آن را به باد انتقاد میگیرد. محمود کیانوش این داستان را در فاصله فروردین تا تیرماه ۱۳۵۷ در انگلستان نوشته است و یک سال بعد، درحالی که انقلاب همه چیز را به کلی دگرگون کرده بود، در تهران به چاپ رساند. حالا کتاب دوباره در قطع و شکل و شمایلی جدید به چاپ رسیده است.
کیانوش با اینکه پدر شعر کودک فارسی است اما در این «دراز گویی یک دیوانه در یک داستان کوتاه» پوسته سخت زندگی ایرانی و تفرعن بافته شده در تار و پود آن را به باد انتقاد میگیرد. محمود کیانوش این داستان را در فاصله فروردین تا تیرماه ۱۳۵۷ در انگلستان نوشته است و یک سال بعد، درحالی که انقلاب همه چیز را به کلی دگرگون کرده بود، در تهران به چاپ رساند. حالا کتاب دوباره در قطع و شکل و شمایلی جدید به چاپ رسیده است.
آقای قاشق خوب همه چیز را میداند. او فهمیده است که در ممالک محروسه یا باید قانونگذار باشد یا مجری قانون وگرنه کلاهش پس معرکه است و زیر مشت و لگد مملی همساده خورد و داغون میشود اما او باید کمر خم کند و دست به سینه بگذارد و معذرت خواهی کند تا آژانهایی که کچل تپل، نعمتی صدایشان کرده است دست از سر او بردارند. قاشق یک کارمند ساده اجاره نشین است که بالاخره بعد از سالها اجاره نشینی به صرافت میافتد تا خانهای هم برای کتابهایش و هم خانوادهاش داشته باشد. یکی از قطعات کوچک قناس باغ اناری در اطراف تهران را که جامانده از قطعات مساوی تقسیم شده است میخرد و به آن نقل مکان میکند. ده سال نمی شود که از اوضاع خوب اقتصادی مملکت همسایههایش همه فرنگیمآب و معاون وزیر میشوند و او و همسایهی روبهرویی وصله ناجور محله! حتی توی اداره نمیتواند بگوید کجا مینشیند چرا که باز ادارهچی ها او را وصله ناجور میدانند. روزی از روزها وقتی قاشق با آسمان آبی چشم در چشم میشود تصمیم میگیرد قدمی بزند اما دم در چمنهای چون مخملش را میبیند که توسط پسر مملی به خاک و خون کشیده شده است و میرود در خانه همسایه، اما زبانش از حرکت باز نمیایستد و با ممل نعمتی دعوایش میشود . او را به اتهام اختلال روانی در تیمارستان بستری میکنند.
قاشق حرفهای زیادی برای گفتن دارد. حرفهای زیادی که انگار سالهاست راه گلویش را گرفته است و حالا وقتی روی تخت تیمارستان دراز کشیده است همه را بازگو میکند و چقدر حرفهایش عاقلانه و سنجیده است. فقر در آن محله اعیاننشین او را تافته جدابافته کرده است. حتی اسمش سالهای سال است که زمینه تحقیر را برایش فراهم کرده است. آدمی که زیاد می فهمد و یک به یک خصایص زندگی در این جبر جغرافیایی را در ذهن خواننده زنده میکند. از اوضاع اقتصادی و تورم روز به روزش بگیر که انگار حکایت همیشه این سرزمین است، از رشوهای که به مامور شهرداری میدهد تا درخت چنار دم در خانهاش قطع نشود. از دخالت کردن دیگران که هر لحظه او و زندگیش را میپایند و همچون لشگر چنگیز وارد روحش میشوند و غارتش میکنند. او خسته است! خسته از قضاوت و انگهایی که آدمها هر روز به هم میچسبانند. از اینکه رفتگر را آشغالی صدایش میکنند. او میداند در این سرزمین هیچ محبتی از روی نوع دوستی نیست. همه محبتها حلقهای میشود در گوشات تا روزی آنکه محبت کرده حلقه را بکشد. او خوب فهمیده است که در این خاک آدمها زود و تند به هر موقعیتی سازگار میشوند و عادت میکنند. آنچنان عادتی که دیگر توان تغییری حتی کوچک را ندارند. چنان به موقعیت میچسبند گویی به تختهپارهای در وسط امواج دریا چسبیدهاند. چلوکبابی که میخواهد زمین کناری را در محله قاشق بخرد اسمش «عمر خیام» است و همین برای دانستن همه چیز کافی است. اوضاع بیش از آنچه شما فکر کنید جنون آمیز است.
محمود کیانوش در حرف و سکوت در جایگاه یک جامعه شناس نشسته است و اوضاع زندگی در ایران را از زبان شخصیتی خاص بازگو میکند. شخصیتی که او را مجنون میخوانند. او تضاد طبقاتی و نوکیسگی را نشان میدهد. از فقر و تحقیر میگوید. از اوضاع اسفبار مالی و اقتصادی مردم حرف میزند. از برچسبهایی که آدمها روی هم میزنند. از پاییدنها و سرکشیدن آدمهای تو زندگی هم میگوید. انگار بعد سال ها ظاهرا قرار نبوده و نیست اوضاع در این خاک بسامان شود. از اول هم همین بوده است. موقع خواندن کتاب فکر کردم چقدر با الان ما یکی بوده است شرایط! بیخود نیست که همه داستانهای امروزی نویسندگان ایرانی در ناکجاآبادی میگذرد که خودشان هم نمی دانند کجاست! هزاربار قبل از آنها عدهای آمدند و گفتهاند و نوشتهاند و رفتهاند اما سودی کو؟ همان بهتر که در دنیای خودشان غرق بشوند درست مثل قاشق که ترجیح داد در دنیای خودش زندگی کند تا در دنیای آدمهایی که تحملشان خارج از انسان است.
کیانوش با اینکه پدر شعر کودک فارسی است اما در این «دراز گویی یک دیوانه در یک داستان کوتاه» پوسته سخت زندگی ایرانی و تفرعن بافته شده در تار و پود آن را به باد انتقاد می گیرد. خیلی از جملههای کتاب را می توان به عنوان جملاتی قصار در باب زندگی یک ایرانی جمع آوری کرد مثل «می دانید که هیچ کس همان چیزی را نمیگوید که میخواهد بگوید، اما از شما توقع دارد که همان چیزی را بفهمید که او میخواهد بگوید»، « من از کلمه پاییدن هیچ خوشم نمی آید. تازگیها از آن متنفر شدهام. حتی از آن به وحشت میافتم. وقتی که شما را میپایند مثل این است که میخواهند با لشگر چنگیز از دروازه روحتان وارد شما بشوند و همه چیزتان را غارت کنند» و…
کتاب با یک شعر شروع می شود «گل بودم و خار چشم مردم بودم / آئینه و از صورت خود گم بودم / پندار که روح غربتی آواره / در کالبد سوء تفاهم بودم.» تمام شخصیت قاشق دیوانه در آن خلاصه شده است. محمود کیانوش در مورد حرف و سکوت می گوید «این داستان را در سوّمین سال اقامتم در انگلستان، در فاصلۀ ۵ فروردین تا ۳۰ تیرماه ۱۳۵۷ نوشتم و در سفری کوتاه به وطن در مهرماه ۱۳۵۸ آن را در تهران چاپ و منتشر کردم. «در ظاهر» محیط داستان ایران است و آدمهای داستان ایرانی و زمان آن عهد سلطهی قدرت است با استفاده از جهل اکثریت مطیع و سرکوب اقلیت آگاه معترض، و «در باطن» روایت حال انسان پرسندهی جویندهی ناخرسند از کجرویهای آدمیزاد در جامعهی محکوم به اطاعت از جهل در خطّ ناروایی در هر زمانی در هر جای زمین است.»
این کتاب ۴۱ سال بعد از چاپ اول در سال ۵۸ در قطع پالتویی و در ۱۶۶ صفحه از طرف انتشارات فرهنگ جاوید تجدیدچاپ شده است. خواندن این کتاب را به کسانی که میخواهند بفهمند در جامعه ایرانی چه خبر است پیشنهاد میکنم.