برای مرگ چیزی جز قلعهای سوخته باقی نگذار
برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
موسسه دیدهبانبرای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
بزودی بزودی 30book انتشارات آگاه بزودی بزودییالوم با ورود به دنیای ادبیات در جهت آموزش ابعاد مختلف روان درمانی اگزیستانسیالیستی گام برداشته است. او معتقد است هم مراجع و هم روانکاو، هر دو در فرایند درمان از هم خواهند آموخت؛ روانکاو از مراجع و مراجع از روانکاو. در همین راستا در بخشی از کتاب، نقلقولی از استادش جان وایت هورن را روایت میکند: «به بیمارانتان گوش کنید، بگذارید درستان بدهند. برای خردمندتر شدن باید دانشجو ماند. باید اجازه داد بیماران تعلیممان دهند.»
مامان و معنای زندگی
نویسنده: اروین.د.یالوم
مترجم: سپیده حبیب
ناشر: قطره
نوبت چاپ: ۲۳
سال چاپ: ۱۳۹۸
تعداد صفحات: ۳۵۲
یالوم با ورود به دنیای ادبیات در جهت آموزش ابعاد مختلف روان درمانی اگزیستانسیالیستی گام برداشته است. او معتقد است هم مراجع و هم روانکاو، هر دو در فرایند درمان از هم خواهند آموخت؛ روانکاو از مراجع و مراجع از روانکاو. در همین راستا در بخشی از کتاب، نقلقولی از استادش جان وایت هورن را روایت میکند: «به بیمارانتان گوش کنید، بگذارید درستان بدهند. برای خردمندتر شدن باید دانشجو ماند. باید اجازه داد بیماران تعلیممان دهند.»
مامان و معنای زندگی
نویسنده: اروین.د.یالوم
مترجم: سپیده حبیب
ناشر: قطره
نوبت چاپ: ۲۳
سال چاپ: ۱۳۹۸
تعداد صفحات: ۳۵۲
برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
موسسه دیدهبانبرای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
بزودی بزودی 30book انتشارات آگاه بزودی بزودیدکتر اروین دیوید یالوم روانپزشکی امریکایی است که رویکرد روانشناسی اگزیستانسیالیسم را در سال ۱۹۶۳ در دانشگاه استنفورد پایهگذاری کرده است. کتاب مامان و معنی زندگی بر پایه رواندرمانی مبتنی بر فلسفهی اگزیستانسیالیسم و تجربههای شخصی یالوم تالیف شده و بر رابطه اصیل انسانی (رابطهی مراجع و درمانگر) و تاثیر شگفت انگیز آن اشاره دارد.
یالوم کتاب مامان و معنی زندگی را در قالب ۶ داستان تالیف کرده است، که شامل ۴ داستان واقعی و ۲ داستان تخیلی میشود. یالوم برای بیان مفاهیم روانشناسی به ادبیات روی آورده و از جمله مهارتهای او همین روی آوردن به زبان ماهرانه داستاننویسی و پرهیز از زبان تخصصی است.
او مفاهیم رواندرمانی را که دارای بار فلسفی هم هستند با زبانی غیرسنگین برای عموم مردم قابل فهم میکند. علاوه بر این تمرکزش را روی بیان مطالبی میگذارد که سالهای طولانی به پژوهش در باب آنها پرداخته است. و به قول خودش در بخشی از کتاب: «کوشیدهام هم قصهگو باشم و هم آموزگار.»
مامان و معنی زندگی بر اضطرابهای وجودی همچون مرگ، سوگواری، ترس از دست دادن، پوچی و تنهایی انسان متمرکز بوده و یالوم هنرمندانه در لابلای هر داستانسرایی؛ خواننده را بر مبلی روبهروی خود مینشاند و به ذهن او جرات تفکر راجع به اضطرابهای وجودیاش را میدهد. فرصت صحبت کردن و درک شدن را به مخاطب میدهد.
در نهایت کتاب بر موضوع پذیرش مرگ متمرکز است و در کنار آن بر زندگیای اشاره دارد که انسان در این فاصله کوتاه تجربه میکند، یالوم همانند فرام معتقد بود: هرچه مسیر حرکت به سوی زندگی بیشتر سد شود، مسیر حرکت به سوی ویرانی قدرت میگیرد؛ هرچه زندگی بیشتر تحقق یابد، قدرت تخریبگری کم میشود.
تخریبگری، نتیجهی زندگی نزیسته است؛ و او در کتابهایش دغدغهمند نشان دادن این مسئله مهم وجودی است که چگونه با پذیرش اضطراب مرگ میتوان معنایی برای پوچی زندگی یافت و این هدیهی کوتاه (زندگی) را تمام و کمال زیست یا به قول یالوم در بخشی از کتاب: همانند انسانهایی نبود که آنقدر از بدهی مرگ میترسند که وام زندگی را رد میکنند.
داستان اول : مامان و معنی زندگی
داستان نخست کتاب، تجربه شخصی یالوم است که درگیر گذشته خود با مادرش بوده و در تلاش برای یافتن پاسخی به پرسش وجودی خود است: هراس از مرگ، در صورت وجود زندگی نزیسته.
داستان از دل یک رویا بیرون میآید؛ شرحی از دیالوگ یالوم با مادرش که ۱۰ سال از مرگ وی می گذرد و در زندگی مورد تایید و رضایت یالوم نبوده اما یالوم همواره در زندگی شخصیاش تلاشهای زیادی جهت کسب رضایت مادر انجام داده است؛ مادری که در مورد او در بخشی از کتاب می گوید: «چرا حالا که سالهای سال در خصومتی مدام با او زندگی کردهام برایش دست تکان دهم؟»
یالوم از خود میپرسد: آیا ممکن است تمام عمرم در پی تایید و رضایت مادرم بوده و زندگی خودم را نزیسته باشم؟ (اشاره به یکی از مفاهیم وجودی)
در بخشی از داستان نویسنده به وظایف خانواده در رشد کودک پرداخته و به کودکانی اشاره دارد که در خانوادههای ناکارامد زندگی و رشد میکنند.
این کودکان به ندرت میتوانند زندگی مستقلی داشته باشند و از والدینشان جدا شوند؛ یالوم در مقابل به کودکانی اشاره میکند که در خانوادههایی با تعارض کمتر بزرگ میشوند. طبق عقیده نویسنده این کودکان راحتتر از سایرین میتوانند از والدینشان جدا شوند و زندگی خود را تجربه کنند. و به قول یالوم در بخشی از کتاب: «اصلاً مگر یکی از وظایف والدین قادر ساختن کودک به ترک خانه نیست؟»
اشاره یالوم به نقش خانواده، یادآور اضطراب وی به تایید و رضایت گرفتن از مادر در طول زندگیاش است؛ آنجا که میگوید: «چقدر به آن دسته از دوستانی که مادران دوستداشتنی، مهربان و حمایتگر داشتهاند غبطه میخورم، و چقدر عجیب است که آنها به مادران خود دلبستگی ندارند، نه تلفنی ،نه ملاقاتی و نه حتی فکر کردن مرتب به آنها، در حالی که من چندبار در روز مجبورم مادرم را از ذهنم بیرون کنم و حتی حالا؛ یعنی بعد از ده سال پس از مرگش اغلب بیاختیار دستم به سمت تلفن می رود تا با او تماس بگیرم».
یالوم به وابستگی خود در گرفتن تایید و احساس امنیت از مادر اشاره میکند تا جایی که در کتاب میخوانیم: «تا جایی که میتوانم به عقب خم شوم و قبل از اینکه در تاریکی فرو بروم دوباره فریاد بزنم: ماما به نظرت چطور بودم؟ حتی بعد از اینکه سرم را از روی بالش برداشتم و سعی کردم رویا را از ذهنم برانم کلمات در گلویم بودند: «به نظرت چطور بودم ماما؟»
ولی مامان دو متر زیر زمین است؛ ده سالی میشود که مثل سنگ سرد شده و در تابوت سادهای در گورستان آنا کاستیا در حومه واشنگتن دی سی خوابیده است.»
داستان دوم : همنشینی با پائولا
یالوم بیان می کند که داستان همنشینی با پائولا را در مدح زنی استثنایی نوشته است: «یادنامهای برای دورهی شاگردیام در محضر بیمارانِ در حال احتضار و نیز راهنمایی برای درمانگرانی که بیماران سرطانی با آنها مشورت میکنند.»
در این داستان پائولا زنی که درگیر نوعی پیشرفته از سرطان است و فرصت اندکی برای زندگی دارد، وارد پروسهی درمان میشود تا با پذیرش مرگ سازگار شده و بتواند نهایت استفاده را از این فرصت اندک ببرد. پائولا سرطان را رسالتی برای خود میداند و اینگونه سعی در معنا بخشیدن به زندگیاش دارد.
پائولا میگفت: «کسی که سرطان در بدنش ریشه دوانده و وقت محدودی در اختیار دارد میتواند یک دوران طلایی را پشت سر بگذراند و زندگی را بسیار غنیتر و راضیکنندهتر سپری کند.» او میگفت: «چیزی که طلایی است ،مرگ نیست بلکه به تمامی زیستن زندگی به رغم رویارویی با مرگ است.»
او با معنایی که برای زندگی از طریق سرطان یافته بود به دبیرستانهای مختلف میرفت و به جوانان توصیه میکرد مصرف الکل و مواد مخدر را رها کنند، و در سالن فریاد میزد: «میخواهید بدنتان را از بین ببیرید؟ بکشیدش؟ میخواهید از پل گلدن گیت بیندازیدش پایین؟ به دردتان نمیخورد؟ خب پس بدهیدش به من! بگذارید مال من باشد، من به آن نیاز دارم، من میخواهم زندگی کنم.»
و اینگونه پائولا تلخی میرنده بودن را کمرنگ میکرد.
یالوم میگوید پائولا پروژه من نبود، بلکه من پروژه او بودم و نقش من حمایت یا کمک به او نبود، بلکه این بود که بگذارم او آموزش مرا به عهده بگیرد تا توانسته باشد چرایی زندگیش را بیابد. یالوم در بخشی از داستان اشاره میکند: «من ابتدا به انگیزههای پائولا شک کردم و تا حد ممکن بیسروصدا به دنبال رخنه و شکافی در این ظاهر مقدس گشتم، ولی چون چیزی نیافتم، بالاخره به این نتیجه رسیدم که ظاهرسازی درکار نیست، پس جستجو را کنار گذاشتم و به خودم اجازه دادم در گرمای حسن نیت پائولا آرام بگیرم.»
یالوم معتقد است انسان با ایمان به خدا با ترس از مرگ کنار میآید و این ایمانِ غیرقابل اثبات، روان انسان را چند روزی از این گزندِ هراسناک نجات میدهد. در بخشی از کتاب یالوم می گوید: «دیدگاه مذهبی پائولا چه مىشد؟ ایمان به مقصدى غیرقابل پیشبینى چطور توضیح داده مىشد؟ فروید حتماً با تشبیهی که پائولا به کار برده بود، مزاح مىکرد، در قلمرو مذهب، من هم همیشه با فروید هم صدا بودم.
فروید ممکن بود بگوید: کام برآورى سادهلوحانه و ناب؛ ما مىخواهیم که باشیم، از نبودن مىهراسیم، پس قصههاى خوشایندى مىآفرینیم و در آنها همه خواستههاى ما به حقیقت مىپیوندند، مقصد نامعلومى که در انتظار ماست، تمامی این اوهام، شیرینکنندههایی هستند برای کاستن از تلخی میرندگی.»
پائولا، بیمار سرطانی من، به من آموخت کسی است که با پذیرش صادقانه و مشتاقانه مرگ، اجازه میدهد زندگی به شیوهای غنیتر و راضیکنندهتر تجربه شود. به گونهای به پذیرش مرگ رسیده بود و چنان شگفتانگیز برای پسرش (پسری که به خاطر داشتن مادری چون پائولا به او حسودیام شده بود) از نزدیک شدن مرگش گفته بود که او به سادگی برایم نوشته بود: «مادرم مرد و مطمئنم از من انتظار داشت شما را مطلع کنم.»
داستان سوم : تسکین از نوع جنوبی
داستان در بخش روانپزشکی بیمارستانی روایت میشود که دکتر اروین یالوم به مدت ۵ سال سرپرست جلسات گروه درمانی است که هر ۳ ماه یکبار جهت آموزش دستیاران روانپزشکی برگزار میشد. یالوم در این روایت نیز هم قصهگو و هم آموزگار است و نکات اموزشی را به صورت مباحث غیرمستقیم در خلال داستان بیان میکند.
در این داستان تسکینی مورد نظر قرار میگیرد از کسانی که تبدیلشان کردهایم به اسطوره. این افراد از نظر یالوم خود گرفتار اسطورهاند، نومید میشوند، در مرگ مادری به سوگ مینشینند، به دنبال شادیاند، آنها هم بر زندگی خشم میگیرند و ممکن است لازم باشد خود را فلج و ناتوان کنند تا دست از بخشیدن بردارند.
و در اینجا یالوم بر مسئولیت سرپرست (درمانگر) چنین گروههایی که با بیماران مبتلا به بیماریهای جسمی-روانی درگیر هستند و ممکن است نتوانند اهداف بلندمدت درمانی خود را تغییر داده و ارزشهای درمان را با شرایط بیماران و گروه تطبیق دهند تاکید میکند و اظهار میدارد که درمانگر باید از اهداف بلندپروازانه و مراقبت صمیمانهی بیمار در این موارد دست کشیده و بر اهداف کوچکی که زیبا هستند تمرکز داشته باشد.
داستان چهارم: هفت درس پیشرفته در درمان سوگ
یالوم داستان ایرن زنی را روایت می کند که سالهاست سوگوار مرگ برادر جوان خود است که یک حادثه ناگهانی او را به کام مرگ کشیده است. او ناگهان تجربه دیگری از همین دست را با مرگ نابهنگام و ناگهانی همسر جوانش تجربه میکند. این زن دچار سوگی پایانناپذیر است که او را متقاعد کرده در لجن سیاهی غوطهور است و هر مردی که به او نزدیک شود به کام مرگ کشیده میشود.
این شیوه زندگی، مردانِ دوست داشتنی زندگیاش را از او میگیرد و او با انکار زندگی دوباره و احساس گناهی عمیق از پیوستن دوباره به زندگی فرار میکند. یالوم با تعهد و همراهی ایرن در روند طولانی و پنج سالهی درمانِ او با ترس وجودیاش یعنی ترس از مرگ خودش روبهرو میشود و به او نشان میدهد که شاید احساس گناه، راهی برای انکار مرگ باشد، و در بخشی از داستان روایت میکند: «حالا کم کم میفهمید که این تنها از دست دادن دیگری نبوده که او را میترسانده، بلکه ترس از همهی چیزهایی بوده است که یادآور ناپایداری زندگی اند.»
در حقیقت مرگ دیگری، ما را با مرگ خودمان رودررو میسازد. آیا این چیز خوبی است؟ چرا باید جایی را که نمیخارد بخارانیم؟ چرا در افراد سوگواری که در فقدان عزیزی کمر خم کردهاند، به اضطراب مرگ دامن بزنیم؟ جواب: زیرا رویارویی با مرگ خویش، ممکن است تحولات شخصی مثبتی به بار آورد.
نقطهی پایان سوگ که بازگشت به سطح پیشین کارکرد و فعالیت است گاهی فراتر از این هم میتواند باشد: در نتیجه ی یک رویارویی اگزیستانسیال، رشدیافتهتر، آگاهتر و خردمندتر میشوند.
یالوم استادانه یادآوری میکند که چگونه ادبیات و نویسندگان، پیش از آنکه روانشناسی به عنوان یک نظام مستقل وجود داشته باشد؛ کار روانشناسان زبردست را انجام می دادند.
در ادبیات نمونههای فراوانی از مرگ آگاهی میتوان یافت که موجب تحول فردی شده است. به عنوان مثال: شوک درمانی اگزیستانسیال ابنزر اسکروج در سرود کریسمس دیکنز را در نظر بگیرید. دگرگونی فردی شگفتآوری که در اسکروج شکل میگیرد، نه در نتیجه شادی ایام عید، بلکه حاصل رویارویی اجباری با مرگ خودش است.
داستان پنجم: رویارویی دوجانبه
یالوم در این داستان بیشتر بر آموزش دستیاران درمانگر در قالب داستان پرداخته، نکاتی تخصصی به زبان ساده مطرح میکند و تجربهکنندگان عادی فرایند درمان را با مفاهیم روانشناسی آشنا کرده است.
از جمله مواردی که به آن پرداخته شده «شفافیت درمانگر» میباشد که رابطهای مبتنی بر صراحت و اعتماد است. در بخشی از داستان میخوانیم که درمان رابطهای دونفره است، نیازمند تعامل و موشکافی آن تعامل. احساسات حقیقی و افشاگری دوجانبه درباره احساساتی که در درمان برانگیخته میشود ضروری است.
یالوم در این روایت با تاکید بر «شفافیت درمانگر» معتقد است درمانگر باید شکلگیری رابطه میان دو همسفر قابل اعتماد را تسهیل کند، طبق عقیده او درمانگر باید بیمار را درک کند، برایش احترام قائل بوده و سرمشقی برای تشویق بیمار به شرکت عمیقتر در درمان باشد.
داستان ششم : طلسم گربه ی مجار
روایت آخر تخیلیترین داستان کتاب است، با وقایع و درونمایههایی که بر حقیقت استوارند. یالوم در این روایت سوررئال، همانند سایر روایتهای کتاب، بر کندوکاو درمانی در دلواپسی غایی مرگ، گریز میزند و اظهار میکند بیشتر افراد با فرو رفتن در تکالیف بزرگسالی، مثل انتخاب شغل، تشکیل خانواده، رشد فردی، ثروت اندوزی، قدرتطلبی و برتریجویی، مرگآگاهی را از ذهن دور می کنند.
برای اینکه انسان بتواند از عهده این مرگآگاهیِ اضطرابزا برآید، یالوم معتقد است که: «شاید مرگ زندگی را سرزندهتر و قیمتیتر میکند؛ حقیقت مرگ، مزهی تند و تیز و تلخ و شیرینی به فعالیتهای زندگی میدهد.»
در حقیقت کار رواندرمانی به وی آموخته: «آنهایی که بیش از بقیه از مرگ میترسند کسانی هستند که با حجم زیادی از زندگی نزیسته به مرگ نزدیک میشوند و بهتر است از همهی زندگی استفاده کنیم و برای مرگ چیزی جز تفاله باقی نگذاریم. هیچ چیز به جز قلعهای سوخته.»
یک دیدگاه در “برای مرگ چیزی جز قلعهای سوخته باقی نگذار”
درود، متن فوق مطالعه گردید و نکات ارزشمند و هوشمندانه ای در حین خواندن نقد ریزبینانه و دقیق آن ازجمله بلاغت و شیوایی و مهارت ادبی در زمینه انتخاب لغاتی قابل فهم و در عین حال حفظ اصل امانتداری در این رسته از نگارش درخور تحسین و مشهود بود .