زمانی برای «مجله قهوه» مطلب مینوشتم، روزی نادرداوودی، سردبیر مجله، به من گفت: «فلانی مطالب تو خیلی خوبه. ولی هیچکس متوجه نمیشه که طنزه!» سالها این مشکل را داشتم که «کسی متوجه نمیشود طنز است». مشوّق اصلی من برای نوشتن، چه گزارشهای جدی، چه مطالب طنز و چه ترجمه، آقای نادعلی همدانی بود. او از دبیران «مجله تماشا» یعنی مجله رادیو تلویزیون ملی ایران بود و به خاطر علاقهای که به آن داشت اسم دو نشریهای که چاپ کرد را «تماشاخانه» و «تماشای زندگی» گذاشت. آقای همدانی فکر میکرد من به جایی خواهم رسید و نویسنده مشهوری خواهم شد ولی متاسفانه پیشبینیاش غلط درآمد.
روزی همسرم به من زنگ زد و گفت: «مطلبی که ترجمه کردید را یک نفر در «مجله اطلاعات هفتگی» به اسم خودش چاپ کرده.» و پرسید: «نمیخواهی کاری بکنی؟» گفتم: «نه!» مطلب در مورد پول توجیبی بچهها بود و ما، یعنی من و فرزاد همدانی از یک مجله فرانسوی ترجمه کرده بودیم ولی آن آقا، مطلب را به اسم خودش و به عنوان تالیف به «اطلاعات هفتگی» داده بود. البته که ما هم بابت اصل مطلب به نویسنده چیزی نداده بودیم. چون در آن سالها اگر میخواستیم حق کپیرایت پرداخت کنیم نه به نویسنده دسترسی داشتیم و نه امکان پرداخت.
سالها قبل از این، یعنی سال چهارم دبیرستان انشایی نوشتم و از قوانین رایج یعنی نوشتن حداقل ده خط سرپیچی کرده و در شش خط انشاء را تمام کردم، باتعجب دیدم معلم ادبیات نمرهی هجده به من داده است. در دوره سربازی هم زیاد خواندم و هم چیزهایی نوشتم اما از همان موقع اعتقاد داشتم نویسنده باید اولین اثرش را در چهلسالگی منتشر کند. در مورد خودم چهلسالگی، چهاردهسال عقب افتاد و سال 96 اولین کتابم چاپ شد.
«محله انگلیسیهای لندن» را تصادفی نوشتم. البته تصادف تصادف که نه، داشتم کتابی در مورد مدیریت رستوران مینوشتم که تقریباً تمام شده ولی به کرونا خوردیم و رستورانها تعطیل شد و همانطور به صورت فایل ماند. شبی هستهی داستان به ذهنم رسید و شروع کردم به نوشتن روی کاغذ. ده صفحه نوشتم و دیدم داستان کاملاً روان پیش رفته بنابراین ادامه دادم. یک سال صبحها در کافهای تنها بودم، داستان را مینوشتم و یکی دو مشتری هم که میآمدند راه میانداختم. شاید فضای «پاب» که در داستان به آن اشاره شده از همان گوشهنشینی کافه آمده باشد. همان طور که در مقدمه کتاب نوشته شده، چون هیچوقت به لندن نرفته بودم از دوستانم که آن جا زندگی میکردند، خواهش کردم متن را بخوانند و اگر گافی دارم تذکر بدهند که خوشبختانه آنها موردی ندیدند. دوستان دیگری هم داشتم که خارج از کشور زندگی میکردند و بعضی از ایشان راهنماییهایی به من کردند که خیلی موثر بود و در مقدمه از ایشان تشکر کردهام.
اگر کتاب را خوانده باشید با چسباندن این چهار پاراگراف متوجه خواهید شد که داستان «محله انگلیسیهای لندن» چگونه شکل گرفته است.