چرا «در کمال خونسردی» را ترجمه کردم
از لیلا نصیریها مترجم و روزنامهنگار خواستیم تا در یادداشتی برای ما و مخاطبین وینش بنویسد چرا دست به ترجمه «در کمال خونسردی» رمان گزارشگونهی ترومن کاپوتی زده است. نصیریها در این یادداشت از رابطهی خود با آثار ترومن کاپوتی و دوستیهایی نوشته است که باعث نوشته شدن کتاب «در کمال خونسردی» شد و دوستیهایی که باعث ترجمه این کتاب توسط او شد.
از لیلا نصیریها مترجم و روزنامهنگار خواستیم تا در یادداشتی برای ما و مخاطبین وینش بنویسد چرا دست به ترجمه «در کمال خونسردی» رمان گزارشگونهی ترومن کاپوتی زده است. نصیریها در این یادداشت از رابطهی خود با آثار ترومن کاپوتی و دوستیهایی نوشته است که باعث نوشته شدن کتاب «در کمال خونسردی» شد و دوستیهایی که باعث ترجمه این کتاب توسط او شد.
رفاقتهای با دلیل
هیچ یادم نمیآید اولین بار کجا با ترومن کاپوتی آشنا شدم. برای من که همه عمر غیرحرفهایم از شش سالگی تا ۲۳ سالگی که وارد مطبوعات شدم و تمام عمر حرفهایم -به جز یک سال که در بخش بینالملل مشغول به کار بودم- با ادبیات و کتاب گذشته، یادآوری این که اولین بار نام ترومن کاپوتی را کِی و کجا شنیدم کار سختی است. اما این را خوب میدانم که نام ترومن کاپوتی همیشه برایم جذابیت غریبی داشت و سالها بدون آن که تصمیم به ترجمه کاری از این نویسنده داشته باشم، در نقش یک طرفدار، نوشتهها، داستانهای کوتاه، رمانها و مصاحبههایش را میدیدم و میخواندم.
این نکته را دیگر پنج، شش سالی میشود که میدانم: من شخصیت نویسندهها را به همان اندازه کارهایشان دوست دارم و دنبال میکنم. دنیای خصوصی و شخصی نویسندهها بسیار بیشتر از آنچه فکر میکنیم، در خلق آثارشان تاثیر داشته است. کاپوتی آدم رفیقباز و اهل معاشرتی دستِ کم در ظاهر بود. با خانمها بسیار راحت بود و آنها اسرار مگویشان را برای او فاش میکردند. برای همین هم هست که شخصیت هالی گولایتلی در رمان «صبحانه در تیفانی» تا این حد جذاب از آب در آمده است.
زنان زیادی از دوستان کاپوتی بعد از انتشار این رمان ادعا کردند که کاپوتی این شخصیت را با الهام از آنها نوشته است و به نظرم میرسد کلید اصلی همین کتاب «در کمال خونسردی» هم ریشه در همین علاقه کاپوتی به دوستی و رفاقت و معاشرت دارد.
اواخر سال ۱۹۵۹، مطلبی در روزنامه نیویورک تایمز به چاپ رسید که توجه کاپوتی را سخت به خودش جلب کرد. مطلب درباره خانوادهای چهار نفره در کانزاس بود که به دست دو نفر به نامهای «ریچارد هیکاک» و «پری اسمیت» در کمال خونسردی به قتل رسیده بودند.
کاپوتی دوستی صمیمی داشت به اسم «هارپر لی» که نویسنده بود و زمان انتشار همین خبر قتل در انتظار چاپ رمانی بود که آن را به نام «کشتن مرغ مقلد» میشناسیم. کاپوتی از «هارپر لی» خواست در این سفر همراهیش کند و به او کمک کند ته و توی ماجرای این قتلها را در صحبت و مصاحبه با همسایهها و اطرافیان این خانواده و ساکنان شهر هولکام؛ شهر کوچکی که خانواده کلاتر در آن به قتل رسیده بودند، دربیاورد.
آنچه ما در کتاب «در کمال خونسردی» میخوانیم، بدون دوستی و رفاقت «هارپر لی» امکانپذیر نبود و مهمتر از آن، رفاقتی که کاپوتی با این دو زندانی محکوم به اعدام یعنی «ریچارد هیکاک» و «پری اسمیت» درست کرد.
کاپوتی از زمان ملاقات با این دو نفر تا شش، هفت سال بعد که آنها را اعدام کردند، مدام به ملاقاتشان میرفت، به آنها کمک مالی میکرد، مجلههای موردعلاقهشان را برایشان میخرید و میفرستاد و تا آخرین روزهای زندگیشان با آنها جداگانه نامهنگاری میکرد؛ جوری که آنها در طول چند سال اسرار مگویشان را برای او فاش کردند که بسیار به کار نوشتن کتاب آمد.
آخرین بار پری، پیش از اعدامش، نامهای صد صفحهای برای کاپوتی نوشت. کاپوتی پیش از این که بمیرد، این نامهها را سوزاند تا کسی از آنچه میان آنها گذشته بود باخبر نشود. این دو نفر در رفاقتشان به کاپوتی اعتماد کرده بودند.
دوستان سایت وینش از من خواسته بودند در این یادداشت به علت ترجمه این کتاب اشاره کنم. بخش مهمی از آنچه به نوشتن این کتاب انجامید، حاصل رفاقتی است که بین کاپوتی و هارپر لی و کاپوتی و هیکاک و پری به وجود آمد. ترجمه این کتاب هم غنیمتی است از رفاقتی که میان مترجم این کتاب با بهرنگ کیاییان، مهدی یزدانی خرم و محسن آزرم وجود داشته است.
روزی از روزهای گرم تابستان پنج سال پیش که برای صحبت درباره ترجمه کتابی از نویسندهای نه چندان آشنا برای ایرانیها به دفتر نشر چشمه رفته بودم، این سه رفیق برایم تعریف کردند که پیشنهادی دارند و دوست دارند به پیشنهادشان گوش کنم.
برایم تعریف کردند که قصد دارند کتاب «در کمال خونسردی» را در نشر چشمه منتشر کنند و از من خواستند کتاب را ترجمه کنم. در جواب گفتم، من عادت به ترجمه کتابی که قبلاً ترجمه یا ترجمههایی از آن منتشر شده باشد ندارم. ترجیح میدهم روی کتاب و نویسندهای کار کنم که در ایران زیاد شناختهشده نباشد. توصیه کردند، پیشنهادشان را سریع رد نکنم و کتاب را بخوانم و بعد تصمیمم را بگیرم.
چند روز بعد که کتاب را خواندم و تمام کردم، لحظهای تردید نداشتم که میخواهم ترجمهاش کنم. کاپوتی شاهکاری خلق کرده بود که هر مترجمی را به ترجمهاش وسوسه میکند. خودتان که داستان را بخوانید، متوجه میشوید چهطور یک روزنامهنگار-مترجم نمیتواند از چنین نثر و چنین گزارشی تحقیقی دست بکشد و ترجمهاش نکند.
پشت داستان واقعی برای خلق و نوشتن این کتاب نکتههای بسیار ظریفی هست که نوشتن از آن در مقال دیگری میگنجد. و البته بخش مهمی از ترجمهاش هم مدیون همان رفاقتی است که اصرار بر ترجمه این کتاب داشت.