پژوهشی در آثار سیمین دانشور
میهن بهرامی که خود نویسنده و نقاش و روانشناس است، سووشون را از ابعاد مختلف بررسی کرده، گاهی از منظر داستان، گاهی با توسل جستن به شگردهای نقاشی و همچنین با تحلیل روانشناختی روحیات و فرهنگ مردم این منطقه. او یوسف را مابهازای جلال میداند، با همان سرگردانی و در عوض پایان زری را ستایش زندگی و تعالی هستی، همانگونه که خود سیمین بود. این نقد اولین بار در نشریه نیمه دیگر (نشریه فرهنگی، سیاسی و اجتماعی زنان) شماره هشتم پاییز 1367 چاپ شده است.
میهن بهرامی که خود نویسنده و نقاش و روانشناس است، سووشون را از ابعاد مختلف بررسی کرده، گاهی از منظر داستان، گاهی با توسل جستن به شگردهای نقاشی و همچنین با تحلیل روانشناختی روحیات و فرهنگ مردم این منطقه. او یوسف را مابهازای جلال میداند، با همان سرگردانی و در عوض پایان زری را ستایش زندگی و تعالی هستی، همانگونه که خود سیمین بود. این نقد اولین بار در نشریه نیمه دیگر (نشریه فرهنگی، سیاسی و اجتماعی زنان) شماره هشتم پاییز 1367 چاپ شده است.
سووشون در ادبیات معاصر ایران مثالی در ارز بوف کور است. محل درنگی است برای کسانی که بخواهند به نمونه قابل بررسی و ماندگار یک اثر ادبی، با خصوصیات منفرد، دست پیدا کرده، مشخصات ویژه آن را شناسایی کنند.
سووشون به تنهایی دارای سبک یگانه و کامل خود، فضا و شخصیتهای خود و حوادث و مسائل خویش است. رمانی مستقل و برپا ایستاده از یک انسجام فکر و نگارش.
بجاست که این بررسی برحسب سلیقه یا موفقیت مادی انجام نشود که کار نقد تا این زمان غالباً بر این روال انجام شده. سووشون از دو معبر اجتماعی گذشته، با درونمایهای که در هردو مرحله جذابیت خود را حفظ کرده است. قبول اجتماعی که بخت کمیاب بعضی آثار هنری است، آیا فقط متکی به این جذابیت بوده است؟
بسیاری از نوشتههای شعر و قصه در این دو زمان نزدیک بهم، با جریان زیرین یکسان و نیروهای کنترل کننده به ظاهر متفاوت، با گرایش همیشگی جامعهای متحد به قهرمانی و مردم دوستی و فداکاری تا مرز جان باختن، درونمایه اسطورهسازی و قهرمان پروری دارد، اما سووشون به تنهایی در این محدوده، محصور نیست، سووشون به گسترهای فراسوی انگارهها راه یافته است.
دنیای کتاب محدود به خانهای در شیراز است و سرگذشت افرادی که در آن خانه زندگی میکنند، یا به مهمانی میآیند، یا به دلیلی با ساکنین خانه –یوسف، زری، خانم فاطمه، خسرو و دوقلوها- در ارتباطند، به جهان بیرون از شیراز، به سرزمین ایران و گستره جهانی کاربرد استعمار میرسد.
آن گسست بجا و کارساز که نویسنده را از سرگردانی فکر در مباحث انتلکتوئلیزم سیاسی و هنری رها میکند، قصه دایره ملعون استعمار ایران را به راحتی و روشنی هنرمندانهای بازمیگوید و در این مورد، به صرافت یا به بخت، سیمین دانشور خود را از کشمکشهای بیپایان بحثهای باب روز به موقع نجات داده است، ورطهای که جلال آل احمد، سهم عمده توان و استعداد خود را در آن افکند.
این ورطه شاید طرحی از زبان آوری هاملتوار یوسف باشد که در سووشون با فاصله از اقدامات قاطع و اساسی، به نوعی تشجیع لفظی مبدل شده که رهبری سپاهی فرضی را به عهده دارد. سپاهی که فاقد تشکل معنوی و لازم آگاهی از قصدی نهایی است و کورانه و ژنتیک با دشمن میجنگد و در زمانی نزدیک به امروز که یک گلوله کار یک عمر بازوی شمشیرزن را میکند، حکمش بر سپر ساختن سینه است و منطقی است اگر سرکردگانش به سرنوشت ملک سهراب در یک طرح رمانتیک قهرمانی و سربازانش به فاجعه جنگ سمیرم در یک بازی حساب نشده و شوخی آمیز گرفتار شوند.
ببینیم عمال استعمار از دیدگاه نویسنده چگونه ترسیم میشوند؟ در زمان ما، مینیاتوریستها به وسوسه دور نماندن از مساله بسیار تاریک و آلوده «تعهد اجتماعی» در طرحهای خود، عمال استعمار را در پیکر اژدها و مار و اسکلت خون آشام تصویر میکنند. این کار نوعی قصهسازی برای چشم و ذهن کودکانه است. سوای آنکه از بن، با مقصد عالی هنر مینیاتور بیگانه است.
سیمین دانشور، استعمار کننده را با صورت خودش ترسیم میکند و این طرحی است که شناخت و ستیز با آن به شعور و دیدی تیز و به دور از مبالغهنگری عادت شده قوم ما نیازمند است. استعمارکننده آدمی است مثل همه آدمهای عادی و گاه وجیهالمله جامعه و خطر نیز در این نکته است. استعمارکننده مانند کوسه، ماشینی است که هدف خود را ماشینوار میبلعد، کار او نیز نوعی انجام وظیفه و اگر با خطر روبهرو باشد، نوعی قهرمانی است. قهرمانی از آن نوع که از سمت دیگر به آن نگاه کنند.
او گناهکار مجازی است که دامن شال چهارخانه پلیسه میپوشد و پای چرخ سینگر مینشیند و به دخترهای مردم، گلدوزی و برودری یاد میدهد. حتی ممکن است جوان شصت سالهای باشد که شور احراز پست وکالت مجلس، او را تا حد دریوزگی نزد حکام ناصالح، حقیر کرده باشد و با این همه جزو آدمهای طبیعی و عادی، آدمهایی با قلب نرم و خوی رام، درآید.
درست در همان نما که زنی مثل عزت الدوله به خاطر داشتن خرت و پرتهایی در ردیف صابون عطری به شکل سیب و گلابی و حمام سرخانه و ریخت و پاشهای زنانه در مخاطره آمیزترین لحظه معامله مینشیند و سر فرصت دعا میخواند و به چهار کنج اسباب حمامی که لای آن قبضههای اسلحه قاچاق پیچیده شده، فوت میکند.
این حصاربندی شگرف، از ذهنی برمیآید که میتواند از طرحهای پراکنده میراث، تجربه، تخیل و واقعیت، خطی قوی، روشن و خلاصه ترسیم کند و این طرح با همه شناختهای قومی و مهمتر از آن انگاره جهانی آن منطبق باشد.
هر شخصیت بزرگ یا کوچک در سووشون، طرح کامل خود را دارد. هیچ کس جز یوسف در ابهام نیست و ابهام یوسف، ابهام جلال است. پیچیدگی روانی کشمکش طولانی اوست با نیروهایی که سهمی ناخواسته و برخی منتخب در او با هم کنار نمیآمد، جزمیت مخرب میراث فرهنگی او در جدال با لزوم آزادیطلبی مشی حرکتی و هنری اوست و این ابهام یکی از دلایل بزرگ موفقیت سووشون است. مرگ یوسف نتیجه این ابهام و ادامه دهنده آنست، به صورت یک حکم بر هر سرگذشت که با این شرایط به وجود آید، بی اینکه بر آن نقطه پایان باشد.
اما در ترسیم شخصیتهای فرعی هم هنری از همین نوع به کار رفته است. به ظهور و نقش کلو میپردازیم. نویسنده نشانههایی برای نمایش قابلیت پذیرش استعمار در مردمان برگزیده که چون رنگی آن را در سایه روشن، از پلان اول تا پس زمینه به کار میگیرد.
این شگردی است در تابلوهای نقاشی. مثلا در کارهای رامبراند که از این حیث مثالی مناسبترند، قهوهای تیرهای به کار رفته که به نام او شهرت دارد. این قهوهای از سایه به روشنی، از درخت به آب، از پوست به پارچه و فلز و از سبز به قرمز و حتی سفید، گذر میکند. نبوغ هنرمند از این رنگ منفرد، تمهای کارساز، بیانهای رنگارنگ، همچون ملودیهایی که از یک زمینه اصلی برمیخیزند، سود میجوید. همسرایی این رنگ، در مواضع متفاوت و هم آهنگ ساختن آن هنر انحصاری بیان زیباییشناسانه هنرمند است. پذیرش استعمار در قوم سووشون، اتحادی بیگسست است.
کلو در جای خود و پیش روی شخصیتهای مهمی چون عزت الدوله و یا خان حاکم –که با وجود غیبت- در اعمال دیگران حضوری دارد، شخصیتی مختصر است، اما در اصل و نقش خویش همانقدر اهمیت دارد که پدرش، قربانی بیماری عام فرهنگی بیشفقت. فقیر است، به دزدی متهم میشود، با سوگند از خود دفاع میکند و آن قدر در چنگال اعتقاد خویش گرفتار است که به رغم بخشش یوسف، آن طور که هر گناه از این نوع، کفاره میطلبد، دل درد میگیرد و میمیرد.
یوسف کلو را به جبران فاجعه به شهر میآورد. کودک تب محرقه میگیرد و به بیمارستان مسیحیان میرود. برخوردش با اعتقادی و مذهبی دیگر از بهترین فصول کتاب است. ربط شایعه آمیز قتل یوسف به دست کلو دارای این اهمیت است که هم واقعهای غریب و هم محتمل و هم ممکن است. و احتمال آن یکی از مهمترین نتایج کلی است که نویسنده از حادثهای جزئی اخذ میکند.
کشته شدن یوسف با تیر کلو، غریب است چون در فصلهایی از کتاب او را به اندازه کافی ساده، بیآزار، ظریف و عامی یافتهایم. به آن اندازه دور از حساب قاتل بودن که استعمار لازم دارد.
و ابعاد احتمال در فصول متعدد کتاب و در شخصیتهای متفاوت گسترده شده. در تمامی مردم ساده دل و به بیانی دارای روح روستایی که ستیزه جویی پابرجایشان سلاح توانمندی است قویتر از همه اقدامات عاطفی و گزینشهای رفتاری. نسل پس از نسل به کینه زندگی میکنند و میمیرند. سررشته به تکیه گاه فلسفی رمان، و از اسطوره به واقعیت، از اعتقاد به اقدام و از تصور به عمل میرسد و روح ساری و مسلط اثر را در تمام زمینهها جاری میکند.
«خون سیاوش» از این زمین میجوشد و سوگ او در حیات مردمانش ابدی است. قوم از این خون میروید و با این سوگ زندگی میکند. هنر، عشق و مرگش صورت مداوم ماجراست.
به اسطورههای ما نگاه کنید. صادق هدایت هم، نیم قرن پیش کوشید تا در آن قصههای شگرف، ذهنی را که از فاجعه تغذیه میکند، در کالبد مردمانی بسیار ایرانی، به نمایش درآورد. ذهنی که نابخواست و ناآگاهانه، خدمتگذار پیرمردی خنزر پنزری است. پیری که در گذار یک تاریخ پیر و بیمار میپوسد اما نمیمیرد و بر لبها، بر گونه، بر طراوت زیبا و معصومانه و ابلهانه نسلها، جای دو دندان او پیداست، دو دندان نیش! کلو، در ناچیزی، آن است که یوسف با همه چیز بودنش اوست.
هر دو دستاویز معتقدات خویشند. آیا یوسف نمیداند که یک تنه و با حرف –با حرفهای صریح و تلخ و شعاروار- نمیتوان کار بزرگی انجام داد؟ نمیداند که تحصیل در یک کشور معتبر خارجی و نیت خوب و همت مبهم، در تکنیک پیچیده سیاست امروز به ساختن خانههای شنی در بازیهای زمان کودکی شبیه است؟ یوسف تحصیلکرده باهوش جوان و مقتدر، نیت خاکسارانهی دست نشاندگان داخلی و خارجی را نمیشناسد که نزدشان آشکارا رجز میخواند؟
یوسف فاقد ثبات شخصیت و تفکری است که لازمه نقش اوست. گرفتار در تعلیق میان فرهنگ شاعرپرور و زمانه قهرمانساز، کوهنوردی که به افسانه آتش تن باباطاهر اعتقاد دارد و عریان در میان طوفان برف به فتح قله میرود. در او آن ناباوری بنیادی است که در جهان دخترانه زری موج میزند. یوسف کشته جهل است. این جهل به این گستردگی و عمق، قویترین کارگزار استعمار است. این اعتقادات مرکب هزاران ساله میتوانند در دستهای ناتوان و پاکیزه کودکان نیز، اسباب آدم کشی بگذارد.
شرایط انتخاب سرنوشت، به اجبار فرهنگی و اقلیمی و به اختیار وابسته به آن شرایط سرگذشتها را میسازد و این یکی دیگر از نتایج قابل تأمل رمان است.
اما فلسفه هنرمند، نقطهای دورتر از آغاز و پایان سرگذشتها را نشان میکند. در قصهای که به ظاهر برای کودکان نوشته شده، طرح زیباشناسانه و شاعرانهای از آن پیداست. نقطه مفروضی، اجزا به ظاهر پراکندهای را به هم میپیوندد. سیمین دانشور به صعود هستی معتقد است. در بطن هستی این جهان، گرایشی به تعالی، حضور دارد.
مرگ یوسف با همه سنگینی ضربهاش، نمیتواند شور زندگی زری را سرکوب کند. رشتهای از شوری متافیزیکی، از هستی قومی خیال زده، به زندگی کوچک یک زن، به زندگیهای کوچک در همه زمانها، جاری است و ستایش زندگی با سوگواری اسطوره همراه است، شاید راز پایداری قوم باشد. فراز این لحظههای تاریک، نیرویی انسانی به مصاف مرگ میآید. زری بیش از فاجعه مرگ عشق، از دیوانگی میهراسد. راست است. شعور والاترین هدیه زندگی است. پزشک پیر به کمک میآید و اشاره به واقعیتی که آبشخور هستی است: انسان تواناتر از هر آفریده، انسان جهانی است.
هیچ فاجعهای بزرگتر از توانایی آدمی نیست.
و یک دلداری مادرانه.
برای مردمی که ناظر فرجام عصمت، ایدهآل پرستانه و در اقلیت مانده قهرمانی اسطوره سازند و برای کسانی که باید انسان نسبی معاصر را جانشین قهرمان پایان یافته کنند، خانم دانشور جهان بینی ممتاز خود را به صورتی مرسوم، محدود میکند. این مساله به هیچوجه به عنوان یک افت در رمان سووشون نیست بلکه مرحلهای است که جای تأمل دارد.
برای مردم مشرق زمین –اگر منظور مشرق زمینی منتسب به جهان سوم باشد- دعا و دلداری، تلاش در تشکل توانهای روانی است. توانهای روحی، کاربرد روانشناختی، متافیزیکی تصعید. مشرق زمینی گرفتار سرنوشت ناخواستهی از پیش تعیین شده با یاری روحیات -فرهنگ، هنر، دین، آیینهای رفتار، خرافات، شعر و کلام و آواز و ورد و ابزار- جهان روانی خود را وسعت میبخشد، به خود تسلی میدهد و از سقوط در گودال نومیدی که صورتی از مرگ است برحذر میماند.
او آفتاب، باروری زمین، رنگ آسمان، درخشش ستارگان و جذبه ماه، مهرورزی و شور جنسی و رابطهها و علایق خانواده و قوم و حوصله و ویری پایان نیافتنی در ترسیم نگارها و بافت فرشها و دوخت و تراش و صیقل و تزئین و ترصیع اشیا و ساختمانها میلیونها دلیل آشکار و پنهان در زیست مادی و این جهانیاش مییابد که تذکار ارزش و حرمت هستی است. او بدین وسیله با مرگ میستیزد چرا که زندگی ارزش آن را دارد که هرچه دیرتر بپاید. تمام سخنوران بزرگ این فرهنگ سترگ، ستایشگر زندگیاند و سیمین دانشور نمیتواند از این قانون بی خبر باشد.
وقتی بیداد به اوج میرسد و مرگ در حقیقتی خانمان برانداز خانه را تکان میدهد، فقط این دعا، این تذکار امیدبخش میتواند مقابل آن بایستد. باز شکر خدا سری هست و فکری و شعوری سالم که بماند و چراغی بیفروزد و بچهها را بزرگ کند و پرستار هستی باشد. انسان شرقی در بند سرنوشتی از پیش تعیین شده، بدین گونه به تاریخی دیرپای تداوم میبخشد.
سووشون از حکایت زندگی و تلاش و مرگ انسانهای عادی، به نوعی مبارزه اشاره میکند که راز این ملت دیرپای تاریخ است.
ما با فاجعه درآمیختهایم به هردلیل که باشد. سهمی از دلایل در خلال فصول کتاب قابل شناسایی است، اما فراتر از آن حقیقت سرسختی ماست که نوعی میراث اخلاقی است و کاستیها و فزونیهای خود را دارد و این نه نشان برتر و کهتری که سرٌ ذیر ماندن ماست. سووشون در محدوده گزارش این راز خود را در گذران تاریخی یک قوم میگستراند و همان کاری را به عهده میگیرد که وظیفه یک اثر هنری است نمایش به منظور برانگیختن احساس جستجو و توانایی شناخت و دریافت خواننده و این موضوعی است که با گستره هر تفکر انسانی، همراهی پایدار است.
میهن بهرامی
زمستان 1366
نشریه نیمه دیگر (نشریه فرهنگی، سیاسی و اجتماعی زنان) شماره هشتم پاییز 1367
پژوهشی در آثار سیمین دانشور