هنر شخصیتخوانی ویرجینیا وولف
مِروِه امره (Merve Emre) در این مقاله که از کتاب خودش با عنوان The Annotated Mrs. Dalloway (2021) برگرفته شده، به تفسیر ویرجینیا وولف از جانبخشی به شخصیتها و ایجاد رابطه با خواننده میپردازد. بارها پیش آمده است که شباهتهایی بین خودمان یا آدمهای اطرافمان در دنیای داستانها پیدا کرده باشیم. امره نیز در این نوشته به بررسی تجلی رابطهای در دوران جوانیاش میپردازد که انعکاس آن را در رمان خانم دالووی پیدا کرده بود. این مطلب در 28 آگوست 2021 در نیویورکر منتشر شده است.
(مترجم)
(مترجم)
مِروِه امره (Merve Emre) در این مقاله که از کتاب خودش با عنوان The Annotated Mrs. Dalloway (2021) برگرفته شده، به تفسیر ویرجینیا وولف از جانبخشی به شخصیتها و ایجاد رابطه با خواننده میپردازد. بارها پیش آمده است که شباهتهایی بین خودمان یا آدمهای اطرافمان در دنیای داستانها پیدا کرده باشیم. امره نیز در این نوشته به بررسی تجلی رابطهای در دوران جوانیاش میپردازد که انعکاس آن را در رمان خانم دالووی پیدا کرده بود. این مطلب در 28 آگوست 2021 در نیویورکر منتشر شده است.
هنر شخصیتخوانی ویرجینیا وولف
«خانم دالووی» را اولین بار وقتی خواندم که ده یا یازده ساله بودم. آنقدر جوان که چندان نمیتوانستم آن را درک کنم. تابستان بود. از خانه دور بودم، هرچند نمیتوانم به یاد بیاورم دقیقاً کجا بودم و چرا، فقط صبحهایی را به یاد میآورم که بر ییلاقی بسیار سبز و روشن گسترده میشد، و این که روزها داغ و به قدری بلند بودند که آدم احساس میکرد حق دارند.
چیزی که به یاد میآورم، آن هم با شفافیتی که من را وحشت زده میکند، نامهای است که به دستم رسید و با هیجان آن باز کردم، نامهای که سالها آن را نگه داشتم. نامه روی تکه کاغذی کنده شده از یک دفتر نوت موسیقی نوشته شده بود و با احتیاط آشکاری سعی شده بود لبههایش صاف باشند. نویسنده دوستی از مدرسه بود. پسری که نسخه «خانم دالووی»ام را برایش فرستاده بودم.
همراه رمان، حتماً باید نامه خودم را هم ضمیمه کرده باشم که در آن اصرار کرده بودم که نه فقط خود کتاب را، بلکه نسخه من از آن را هم بخواند و ببیند چیزی در مورد ما در صفحاتی که آنها را حاشیهنویسی کرده بودم منعکس شده است یا نه؛ که به احتمال زیاد صحنههایی در مورد جوان و نصفه و نیمه عاشق شدن بود. او به محض این که آن را خوانده بود رنجیده و هیجانزده شده بود. او نوشت: «اشتباه کردی. ما خانم دالووی و پیتر والش نیستیم. ما جیک بارنز و خانم اشلی از رمان خورشید همچنان میدمد نوشته ارنست همینگوی هستیم. یک طرفه به قاضی نرو. کتاب را تا آخر بخوان… تا آخر آخر.»
امروز که نامه را میخوانم به جای خود جوانترمان خجالت میکشم. به خاطر سوتفاهم کودکانهای که باعث شده بود باور کنیم که رابطهمان در رابطه کلاریسا و پیتر، زن سرکوب شدهای از طبقات بالای اجتماعی و کارمند کند و کسلکنندهای که کلاریسا از ازدواج با او سرباز زد، یا لیدی برت اشلی و جیمز بارنز، زن مطلقه و از نظر جنسی بیپروای انگلیسی و روزنامهنگار آمریکایی ناتوان جنسی به خوبی نمایان شده است.
باید برای ما محتمل، و حتی مطلوب بوده باشد که شخصیتهای ویرجینیا وولف به ما کمک کرده باشند فشار عواطف را تسکین دهیم و تجسم یک فکر را احساس کنیم: این فکر میتوانست نگاه اجمالی عمیقتری به رنگ و لعاب، بذلهگویی و آوای هستی بدهد که وولف در تعمق کلاریسا در مورد جوانی و اکتشافات آن توصیف کرده بود. وولف در آفرینش پیتر و کلاریسا مرز باریکی بین زندگیهای ما و هنرش ترسیم کرده بود که به ما اجازه میدهد نه تنها شخصیتهای او را واقعی بدانیم، بلکه سعی کنیم بخشهایی از شخصیتها را هم از آن خود کنیم.
خانم دالووی به من اجازه میدهد تا آنچه که بعداً به آن پی بردم را درک کنم، این که یک شخصیت خیالی موجود دورگه شگفت انگیز و پیچیدهای است. او بخشی از یک نوشته است، و چنانچه جان فروی (John Frow) در موردش نوشته است «از کلمات، تصاویر و خیالپردازی ساخته شده است». اما خانم دالووی همچنین نیاز دارد تظاهر کند که وجود دارد: این عقیده که – واقعی یا خیالی- از پشت این کلمات یا از میان رد بخارآلود آنها، هیبت انسانی آشکاری به پا میخیزد.
این هیبتی است که (داستان) برای خوانندگان به ارمغان میآورد و دعوت نامهای برای یک مهمانی خیالی را ارزانی میکند. ما چقدر از حضور شخصیتها مسحوریم، چگونه است که افراد میتوانند از علامتهای روی یک صفحه بیرون بپرند. ما نسبت به این حقیقت که خانم دالووی جز یک واسطه نیست و دارد یک رابطه پخش و پلا را میانجیگری میکند بیتفاوت هستیم. پشت سر او خانم میزبان حقیقی ما ایستاده است: نویسندهای که به خوبی تغییر چهره داده است.
حداقل، این جوری است که وولف رابطه بین خوانندگان، نویسندگان و شخصیتها را در جستاری که در سال 1924 با عنوان «آقای بنت و خانم براون» و همزمان با خانم دالووی نوشت تصور میکرد، که در آن همان فلسفه شخصیتی رمان را توضیح میدهد. این جستار نویسنده و خواننده را دو غریبه معرفی میکند که از راهی دور و غیر شخصی با یکدیگر آشنا میشوند و به وسیله شخصیتها یاد میگیرند که حساسیتها و افکارشان را تنظیم کنند.
به نظر وولف، رابطه آنها مثل رابطهای بود که «خانم میزبان بینقص» (توصیف به یاد ماندنی پیتر از کلاریسا) با یک مهمان ناشناخته ایجاد کرد؛ همان نوع مهمانی که تنها و دست خالی به مهمانی میآید و باید به گفتگو با سایرین ترغیب شود و خانم میزبان میتواند روی مودب و سرگرمکننده بودن او حساب باز کند. وولف نوشت: «هم در زندگی و هم در ادبیات لازم است تدابیری داشت تا فاصله بین خانم میزبان و مهمان ناشناختهاش کمتر شود.
در مورد نویسنده و خواننده ناشناختهاش هم همین طور است. نویسنده هم باید با ارائه چیزی که خوانندهاش میشناسد با او ارتباط برقرار کند، چیزی که تخیل خواننده را تحریک میکند و بنابراین باعث میشود او تمایل پیدا کند تا در امر بسیار دشوار صمیمیت مشارکت کند».
بنابراین، خواننده برانگیخته شده میآموزد که چطور در چیزی که وولف به آن هنر «شخصیتخوانی» میگفت، همدست نویسنده باشد: تمرین مشاهده، گمانهزنی در مورد افراد، هم در زندگی و هم در داستان. شخصیتخوان ماهر همان کسی بود که با یک نگاه جستجوگرانه، همذاتپندارانه و قدرتمند از کار مردم سر در میآورد: که از لحظات محجوب خود – عادات کوچک، خاطرات متواضعانه ، پچپچهای بیوقفه – برای چنگ زدن به تمام نیروی هستیشان استفاده میکردند.
شخصیتخوانی یک استعداد روزمره، بسیار مفید و حتی ضروری بود. وولف نوشت: «حقیقتاً نمیتوان سالی را بدون فاجعه گذراند مگر این که شخص شخصیتخوانی را تمرین کرده باشد و در هنر مهارتهایی داشته باشد. ازدواجها و دوستیهای ما به آن بستگی دارد؛ کسب و کار ما تا حد زیادی به آن بستگی دارد؛ سئوالات روزانهای که پیش میآیند تنها به کمک شخصیتخوانی حل میشوند».
گرچه شخصیتخوانی میتواند فراز و نشیبهای زندگی بزرگسالی را هموار کند، وولف در درجه اول آن را هنر جوانان میدانست. جوانان از آن برای «دوستیها و دیگر ماجراجوییها و آزمایشها»یی استفاده میکردند که کمتر در سنین میانسالی یا پیری پیش میآید، یعنی زمانی که شخصیتخوانی، خلاقیت، کنجکاوی بیغلوغش خودش را از دست داده است و به عملی از سر وظیفه، عملگرایانه، و راهی برای اجتناب از سوتفاهمها و مشاجرات تبدیل شده است.
نظر این رمان نویس در مورد بزرگسالان قطعی بود. وولف خودش جوانی ابدی بود و مدتها پس از آن که لازم یا ضروری باشد فکرش درگیر دیگران میشد. شخصیتخوانی در ابتدا به عنوان «حرفهای مجذوبکننده» و سپس به عنوان یک وسواس فکری او را اسیر خودش کرد و مثل همه وسواسها، به ابراز شدن نیاز داشت. نویسنده شدن به این معنا بود که فرد از خواننده یک شخصیت که با نگاهی درخشان به اطرافش مینگرد، به خالق شخصیت تبدیل شود و مشاهداتش را در قالب کلمات، حدسیات و فانتزیها درآورد. اما وولف قصد نداشت مردم را کاملاً درک کند، بلکه قصد داشت بر آنها مسلط شود.
بر فرض، چیزی کاملا مناسب در روشی که من و دوستم با ناآگاهی در مورد خانم دالووی به آن رسیدیم وجود داشت. به قدری ناآگاهانه که به شخصیتها و مناسباتشان چنگ بزنیم و با این حال بتوانیم با فهمی ناگهانی، احتمالات و ناامیدیهای ذهنهایشان درک کنیم: هیجان، حالت تدافعی، ترس، ناتوانی از شناخت درست دیگری همچنین بر اذهان ما هم سایه میانداخت.
فرض کنیم که وولف این شخصیتها را با گوشه چشمی به از بین بردن مرز میان خیال و داستان خلق کرده بود، و بر ما آشکار کرده بود که الگوهایی از افکار و احساسات به تصویر درآمده توسط رمان، قبل از این هم در وقایع پیشپا افتاده زندگیهای روزمره ما وجود داشتهاند (گرچه آنها ممکن است در آن زمان به نظرمان جزئی بوده باشند).
میبینیم که وولف بعد از پی بردن به این که کلاریسا خواهان زندگی بیشتری است، او را از یک شخصیت فرعی در رمان اولش، «سفر دریایی» (1915) به شخصیت اصلی داستان «خانم دالووی در خیابان باند» (1923) تبدیل کرد. ما این را از طریق اصلیترین بازنویسی کتاب متوجه میشویم: آفرینش سپتیموس به عنوان همزاد کلاریسا به گونهای که داستان یک زن در حال پیر شدن، ثروتمند و سرزنده را با داستان جنگ جهانی اول و پیامدهایش در هم تنیده است.
معروفترین نوشته دفتر خاطرات ویرجینیا وولف در مورد خانم دالووی دو شخصیت را به عنوان افراطیهایی متافیزیکی و سیاسی نشان میدهد: «من میخواهم مرگ و زندگی، سلامت و جنون ببخشم؛ من میخواهم سیستم اجتماعی را نقد کنم». با این حال، او به محض این که این را با صدای بلند بیان کرد، عقب نشینی کرد. او نوشت: «اینجا ممکن است در حال خودنمایی باشم».
شکی نیست که شخصیتهای وولف توسط تاریخ ضربه خوردهاند: همانطور که الکس زوردلینگ (Alex Zwerdling) معتقد است، وولف از تخیلش برای هجو سلسله مراتب طبقه اجتماعی و جنسیت، از خود متشکر بودن و خیرهسری بریتانیا استفاده کرد. اما عظمت رمان او از امتناع از قضاوت ساده و تقسیم کردن جهان به قهرمانان و اشرار ناشی میشود. شخصیتهای وولف به شکلی تقلیلناپذیر و نامتعارف صرفاً خود خودشان هستند، که بدین معناست که تا ابد در دسترس هستند تا به ما هنر زندگی کردن به عنوان یک انسان را نشان دهند.
نسخه انگلیسی این مقاله نیویورکر را میتوانید اینجا بخوانید.
شرح عکس: تابلوی نقاشی «ویرجینیا وولف» را خواهر بزرگترش ونسا بل در 1912 خلق کرده. در حالتی خودمانی و در حال بافندگی. سرد و بافاصله و با چهرهای که جزئیات آن محو شده است.