همچنان در پیادهرو
من بر این باورم که از زمان سرودن نخستین شعر نوجوان تا کنون، در پیادهرو بر قلهی این گونهی شعری جای گرفته و همچنان میدرخشد. تا جایی که حتی شاعر آن هنوز نتوانسته است از آن فراتر رود و ارتفاع بلندتری را فتح کند. از این رو همچنان میتوان این مجموعه شعر را خواند، از آن لذت برد، خواندن آن را به نوجوانان و دیگران توصیه کرد و با اشتیاق در گوشه و کنار آن به گشت و گذار و جستوجو پرداخت.
من بر این باورم که از زمان سرودن نخستین شعر نوجوان تا کنون، در پیادهرو بر قلهی این گونهی شعری جای گرفته و همچنان میدرخشد. تا جایی که حتی شاعر آن هنوز نتوانسته است از آن فراتر رود و ارتفاع بلندتری را فتح کند. از این رو همچنان میتوان این مجموعه شعر را خواند، از آن لذت برد، خواندن آن را به نوجوانان و دیگران توصیه کرد و با اشتیاق در گوشه و کنار آن به گشت و گذار و جستوجو پرداخت.
شعر نوجوان همیشه بحثبرانگیز بوده است، بسیار بیشتر از شعر کودک. این بحثها هر روز گستردهتر شده و حتی در سالیان اخیر کار به جایی رسیده است که گروهی در ضرورت پدیدهای به نام «شعر نوجوان» جداً تردید کردهاند.
این مقوله را باید در جایی دیگر پی گرفت، نه در این سطور. اما به گمان من حتی اگر بپذیریم که نوجوانان به شعر مستقلی که ویژهی آنان باشد، نیازی ندارند، باز هم باید از تولید و انتشار پارهای از آثار زیر این عنوان خوشحال باشیم؛ آثاری که بیشک بودنشان برای شعر ما ارجمندتر از فقدانشان است. مجموعه شعر در پیادهرو از بیوک ملکی چنین اثری است.
من بر این باورم که از زمان سرودن نخستین شعر نوجوان تا کنون، در پیادهرو بر قلهی این گونهی شعری جای گرفته و همچنان میدرخشد. تا جایی که حتی شاعر آن هنوز نتوانسته است از آن فراتر رود و ارتفاع بلندتری را فتح کند. از این رو همچنان میتوان این مجموعه شعر را خواند، از آن لذت برد، خواندن آن را به نوجوانان و دیگران توصیه کرد و با اشتیاق در گوشه و کنار آن به گشت و گذار و جستوجو پرداخت.
نخستین بار در پیادهرو با شعر و تصویرگری بیوک ملکی در سال ۱۳۸۰ منتشر شد و جایزهی دوچرخهی طلایی را از مخاطبان نوجوانش گرفت. به فاصلهای کوتاه تحسین منتقدان نیز نثار این کتاب شد. کتاب با همین هیئت ۴ بار تا سال ۸۴ چاپ شد و پس از آن در سال ۹۴ شاعر از خیر تصویرگری خودش گذشت و آن را با تصویرگری محمدعلی بنیاسدی به ناشری دیگر سپرد که تا پایان همان سال چاپ دوم آن نیز روانهی بازار شد.
هیچ مجموعه شعری بیفراز و فرود نیست و همهی اشعار آن در یک سطح نمیایستند. در پیادهرو نیز چنین است. با این همه، مجموعهای را موفق میدانیم که فرازهایش بیش از فرودهایش باشد. در پیادهرو نیز از این قاعده مستثنا نیست. از ۱۳ شعر این مجموعه ۴ شعر با نگاهی سختگیرانه شعرهایی متوسط محسوب میشوند و ۹ شعر دیگر قوی و تأثیرگذار که ۵ شعر از گروه اخیر را باید در میان بهترین شعرهای نوجوانانهی فارسی جای داد. امتیاز کمی نیست، اما این امتیاز نیست که این مجموعه را در جایگاهی فراتر از دیگر مجموعه شعرهای نوجوان مینشاند.
در پیادهرو علاوه بر ارزشهای شعری تکتک اشعار، نگاهی جامع و فراگیر دارد که همهی شعرها را در فصلی مشترک به هم پیوند میزند و هندسهای میآفریند که حضور تکتک شعرها در شکلگیری و تبلور آن ضرورت مییابد. این فصل مشترک، حضور «پیادهرو» به عنوان عنصری وحدتبخش است. مکان مشترک همهی مناظری که در کتاب توصیف شدهاند و همهی وقایع و ماجراهایی که رخ دادهاند، پیادهرو است؛ پیادهرو با تمام جلوههای ایستا و پویای آن.
در پیادهرو بچهها گم میشوند، پیدا میشوند، جنگل شلوغ عابران به راه خود میروند، مادری گوشهای نشسته و به کودکش شیر میدهد، کودکی گدایی میکند، درختان ایستادهاند و به رهگذران مینگرند، نوجوانی بساط پهن کرده تا کفشهای مردم را واکس بزند، یاکریمها دانه برمیچینند، قطار مورچهها میگذرد، مردی تنها شبی سرد را با رواندازی کهنه سپری میکند، گربهای در پی شکار پرندهای است، دیوانهای از سنگپرانی کودکان میگریزد، ساختمانهای بلند منظرهی آسمان را کوچک میکنند، فصلها میآیند و میروند و… .
شاید در نگاه نخست این ویژگی را چیزی جز اشتراک موضوعی شعرها ندانید؛ چیزی مانند مجموعهای دربارهی مادر، جنگ، شخصیتهای مذهبی و… اما چنین نیست. اگر چنین بود، با کار تازهای روبهرو نبودیم. این مجموعه اشعاری با مضامین و موضوعات گوناگون را در برمیگیرد که یک عنصر مشترک به همهی آنها هویتی کلی و جمعی میدهد و آنها را در هندسهای تازه تعریفی دوباره میکند.
هر شعر یک بار به خودی خود قابل خواندن، بررسی و قضاوت است و اندیشهی خاص خود را به خواننده منتقل میکند و یک بار نیز در کلیت مجموعه حکم عضوی از اعضای یک پیکر را بر عهده میگیرد و به شیوهای ارگانیک با دیگر اشعار پیوند مییابد. اجزای مجموعه هر یک حرفی میزنند که به ظاهر ارتباطی با حرف جزء دیگر ندارد اما وقتی در هندسهی کل مجموعه قضاوت میشوند، به وحدتی عمیق و بنیادین میرسند.
پیادهرو مکانی است که عابران از آن میگذرند، برخی بهشتاب و برخی بهآرامی. برخی بیتوجه به اطراف خود راه را در پیش میگیرند و برخی نیز در مسیر عبور خود درنگی میکنند و به اطراف خویش مینگرند. پیادهرو مجموعهای از حوادث و مناظر را در بر میگیرد که پارهای بسیار گذرا به نظر میآیند و حرکت را بهوضوح میتوان در آنها دید و پارهای نیز آنقدر به کندی تغییر مییابند که ایستا و پایدار جلوه میکنند.
پیادهرو تمثیلی از بستری است که انسانها به آن پا میگذارند، در آن زندگی میکنند و از آن میگذرند. پیادهرو بستر زندگی همهی ما در جهان است. هر شعر مجموعهی در پیادهرو منظرهای از این زندگی را در برابر ما ترسیم میکند. این مناظر گاه کام ما را تلخ و گاه شیرین میکنند، درست مثل خود زندگی. اما شاعر به ما یادآور میشود که همهی این مناظر را در هم تنیده و پیوسته ببینیم:
لحظه لحظه زندگی
مثل عابری در این پیادهرو
دیده میشود
این پیادهرو فقط
در کنار کوچهی من و تو نیست
این پیادهرو
تا سراسر زمین کشیده میشود
ویژگی منحصر به فرد این مجموعه که به آن موقعیتی استثنایی در میان تمام مجموعههای شعر نوجوان ایران از آغاز تا امروز میدهد، همین است. آیا تا کنون این گونه به پیادهرو نگاه کردهاید؟ شاعران نوجوانانهسرا که پیش از این چنین نکرده بودند.
ملکی به جوهر شعر و مضمون آن ملتزم است و زبانی سالم دارد و بهخلاف بسیاری از نوجوانانهسرایان خود را به قالب چارپاره محدود نمیکند و به تنوع قالبهای شعری اهمیت میدهد.
بیشتر شعرهای این مجموعه در قالب نیمایی سروده شدهاند. نگاه شاعرانه و تصویرساز او از نوجویی و جستوجوگری حکایت دارد. مثلاً وقتی از نگاه نوجوانی واکسی به پیادهرو مینگرد، همچون سینماگری که دید دوربین را با قد و قواره و نگاه پرسوناژ هماهنگ میکند، جنگل پاها را شکار میکند. او مخاطب نوجوان خود را دست کم نمیگیرد و او را به تأملی هستیشناسانه در زندگی فرامیخواند. شعر او سرشار از مضامین انسانی است و نگاهی همدلانه به طبیعت دارد اما طبیعت را تا حد عنصری زینتی فرونمیکاهد و انسان را با آن خویشاوند مینمایاند.
سخن را با نقل شعر «نه مثل دیگران» که بیتردید قلهی این مجموعه و یکی از شاخصترین آثار شعر نوجوان ایران به شمار میآید به پایان میبرم.
کنار یک درخت کاج
نشسته در پیادهرو
کسی که مثل دیگران تمیز و شستهرفته نیست
کسی که رازهای زندگانیاش
نگفتنیست
کسی که خنده از لبش جدا نمیشود
کسی که موی او شبیه برگهای کاج
سوزنیست
نشسته در کنار این پیادهرو کسی که از نگاه عاقلان فرار کرده است
کسی که از زمین و از زمان
فرار کرده است
کسی که در میان کوچهها به او
همیشه سنگ میزنند
و او -درست مثل بچهها- «کیوکیو»کنان
به دشمنان خود جواب میدهد
اگرچه سنگ واقعیست
اگرچه یادگاریاش همیشه ماندنیست
ولی تفنگ او همیشه بیفشنگ
همیشه بیصداست
و پشت او، همیشهی خدا، فقط خداست