همه مردان رادیو
شاهرخ نادری تهیهکننده رادیو ایران که از سال ۱۳۳۷ تا ۱۳۵۷ در رادیو ایران حضور داشت و ابتکار برنامههایی مثل «شما و رادیو» (سَلَف صبح جمعه با شما) به او برمیگردد، به پیشنهاد ناشر، از سال ۸۲ خاطرات خود را روی نوار کاست بازگویی کرده و سپس ناشر آنها را پیاده و به شکل فعلی تنظیم کرده است. نهر خروشان و سیال خاطرات نادری، به مصداق «هیچ آدابی و ترتیبی مجو»، مدام شاخهشاخه میشود و این سو و آن سو میرود.
شاهرخ نادری تهیهکننده رادیو ایران که از سال ۱۳۳۷ تا ۱۳۵۷ در رادیو ایران حضور داشت و ابتکار برنامههایی مثل «شما و رادیو» (سَلَف صبح جمعه با شما) به او برمیگردد، به پیشنهاد ناشر، از سال ۸۲ خاطرات خود را روی نوار کاست بازگویی کرده و سپس ناشر آنها را پیاده و به شکل فعلی تنظیم کرده است. نهر خروشان و سیال خاطرات نادری، به مصداق «هیچ آدابی و ترتیبی مجو»، مدام شاخهشاخه میشود و این سو و آن سو میرود.
همه مردان رادیو
کتاب «شما و رادیو: خاطرات هنری شاهرخ نادری» گنجی عظیم برای علاقهمندان تاریخ رادیو در سالهای قبل از انقلاب، تحولات هنری آن، و تاثیراتش بر جامعهی ایرانِ آن عصر است و میتواند بخشی از تاریخ ثبتناشدهی این رسانه را روایت کند.
شاهرخ نادری ( ـ ۱۳۱۰) که از سال ۱۳۳۷ تا ۱۳۵۷ در رادیو ایران حضور داشت، تهیهکنندهای پرکار و همهفنحریف بود که نزدیک به دو دهه برنامهی پرمخاطب «شما و رادیو» را در صبحهای جمعه و ایام نوروز تهیه میکرد. (برنامۀ طنز «صبح جمعه با شما» را، که در سالهای بعد از انقلاب پخش میشد، میتوان خلَف آن برنامه دانست، با این تفاوت که «شما و رادیو» صرفاً آیتمهای طنز نمایشی نداشت، بلکه شامل مسابقهی هوش، و ترانه و موسیقی نیز بود).
«رادیو دریا» دومین دستاورد ماندگار نادری است که از سال ۱۳۵۱ شروع به کار کرد. «رادیو دریا» که مخاطبان هدفش مسافران سواحل شمالی ایران بودند، نام ایستگاه ساحلیای بود که دو استان گیلان و مازندران را پوشش میداد و برنامههای عموماً مفرح، و بعضاً آموزشی و اطلاعرسان آن، در سهماهه تابستان پخش میشد. در فصل سوم کتاب به این موضوع پرداخته شده، موضوعی که تاکنون در هیچ یک از تحقیقات علمی یا تاریخهای شفاهی صداپیشگان قدیمی به این شکل مبسوط به آن پرداخته نشده بود.
انگار جلو جلو رفتم. برگردیم به افتتاحیهی کتاب: نویسنده به پیشنهاد ناشر، از سال ۸۲ خاطرات خود را روی نوار کاست بازگویی کرده و سپس ناشر آنها را پیاده و به شکل فعلی تنظیم کرده است. نهر خروشان و سیال خاطرات نادری، به مصداق «هیچ آدابی و ترتیبی مجو»، مدام شاخهشاخه میشود و این سو و آن سو میرود: مثلا از خاطرهای مربوط به ایستگاه رادیویی ارتش آمریکا در ایران، بدون هیچ ربطی، به خاطرهای از حبیبالله بدیعی میرسد! پارهای نامها نیز به دلیل ضعف حافظه اشتباه نقل شدهاند: برای مثال در صفحه ۷۲ به اشتباه مینویسد: «ابوالقاسم طاهری، گویندهی رادیو[ی فارسیزبان] بیبیسی که بعدها به نام گلچین معروف شد».
گلچین گیلانی، که او را با شعر معروف «باران» با مطلَع «باز باران با ترانه…» میشناسیم، نام مستعار مجدالدین میرفخرایی است که در کنار طاهری از نخستین گویندگان بیبیسی فارسی بود. هنرمند پیشکسوت، ژاله علو، یک بار با نام شوکت علو (ص۲۳۷) و یک بار با نام ژاله محتشم (ص ۱۶۳) معرفی شده، بی آنکه در پانویس قید شود شوکت نام اصلی او بود، و محتشم نام خانوادگی شوهرش، که به سیاق آن زمان، تا مدتی که همسر نصرتالله محتشم بود به نام خانوادگی او نامیده میشد.
در صفحهی ۱۶۴ نام تئاتر «گلشن» مشهد اشتباهاً «گلشهر» درج شده، و در صفحه ۱۹۳ از صدای ضبطشدهی ناصرالدینشاه یاد شده، حال آنکه منظور صدای مظفرالدینشاه هنگام قرائت فرمان مشروطه است (از ناصرالدینشاه صدایی وجود ندارد)
با وجود این اشکالات، و اشکالاتی در نامنامهی انتهای کتاب (مثلا حک نام نوذر پرنگ به شکل غلط «برنگ» و …) باز هم بر سر ادعایم هستم: این کتاب گنجی عظیم است و باید قدردان نویسنده و ناشر آن بود.
صفحاتی از «شما و رادیو…» روایتگر تحولات فنی رادیوست: در صفحۀ ۹۲ با ساز و کار آرشیو آن دوره آشنا میشویم، قدری جلوتر صدابرداری به نام محبی را میشناسیم که جلوهی صوتی اکو ابداع اوست و به همین سبب از عالیترین مقام رادیو پاداش میگیرد، و بعدتر میبینیم در روزگار نبود ایمیل و مسیج و شبکههای مجازی، پیک موتورسواری به نام خرّم کارش این بوده که متن نمایشنامههای رادیویی را، یک شب قبل از ضبط، به دست بازیگران برساند تا برای ضبط آماده شوند.
معرفی چند تن از مشاهیر گویندگی آن دوره از دیگر خطوط روایت این کتاب است: تقی روحانی، گویندهی اخبار که صدایی پرطنین داشت، «به موجب فرمانی همایونی همواره باید در خدمت رادیو میبود و اجازه نداشت از این سازمان جدا شود» (ص۱۸۷). روحانی بعدها از مسئولان بلندپایه این ارگان شد. سرنوشت غمبار او پس از پیروزی انقلاب اسلامی، که در اواخر کتاب نقل شده، یکی از برگهای دفتر تاریخ ایران است. این نکته را دربارهی عاقبت تراژیک سید جواد ذبیحی، مداح و قاری معروف، که صفحاتی از کتاب به او اختصاص دارد، نیز میتوان گفت.
محمود سعادت متخصص مصاحبه با وزرا و نمایندگان مجلس بود و رییس اداره راهنمایی و رانندگی، به موجب حکمی، اجازه داده بود او هر جا دلش خواست اتوموبیلش را پارک کند تا خللی در ضبط مصاحبههایش، که باید فوری به استودیوی پخش میرسیدند، پیش نیاید (ص۲۲۱). حسینعلی راشد، واعظ مذهبی، نیز در دوران کهولت از این امتیاز برخوردار بود که برای سخنرانیهای پرشنوندهاش به رادیو نیاید، بلکه خودش با وسایل ضبط صدای اهداییِ رییس رادیو، که طرز کار آن را هم به وی آموخته بودند، صدایش را ضبط میکرد و سپس رانندهای نوار را از ایشان تحویل میگرفت.(ص۲۳۲)
چهرهها یا به قول امروزیها سلبریتیهای رادیو منحصر به مجریان و صداپیشگان رادیو نبودند. احمد سروشِ نویسنده هم اقبال زیادی بین شنوندگان داشت، بهگونهای که وقتی مطالب او برای یک برنامه مذهبی سی اپیزودی در ماه رمضان، موسوم به «آینه حقیقت»، به شکل کتاب تنظیم و عرضه شد به فروشی چشمگیر دست یافت (ص ۱۵۰).
نادری به یاد میآورد که زمانی بر اثر واقعهای از سازمان رادیو دلآزرده شد و نزد نصرتالله معینیان، مدیر سابقش که حالا رئیس دفتر مخصوص شاه بود، رفت و از او خواست در آنجا کاری برایش دستوپا کند. معینیان با اشاره به رادیوی ترانزیستوری روی میزش گفت: خانهی شما در این رادیوست. بفرمایید بیرون (ص۷۲) ایدهی رادیو را خانهی خود دانستن، از نقشمایههای تکرارشوندۀ کتاب است.
مؤلف نقل میکند برخی بازیگران از صبح تا شب مقیم آنجا بودند و اصلا به خانه نمیرفتند! یکی از بخشهای جذاب کتاب، که میتواند ذیل همین ایده گنجانده شود، دلسوزیهای پدرانهی نادری برای درمان و بهبود اعضای خانواده رادیو و رهایی آنان از دام اعتیاد است، بختکی که از دیروز تا امروز، از داریوش رفیعی و اصغر تفکری گرفته تا پرویز فنیزاده و خسرو شکیبایی، قربانیان زیادی از قافلهی اهل هنر گرفته است. در این بخش تلخ و شیرین میخوانیم که چطور نادری با ترفندهای مختلف هنرمندان شیدای افیون را به مرکز ترک اعتیاد میبَرد و آنان چطور با لطایفالحیل از آنجا میگریختند.
در همین جاست که او جملهای را از امیرعباس هویدا، نخستوزیر وقت، نقل میکند که یادآور حمایت مالی هویدا از درمان احمد شاملو در اروپاست؛ واقعهای که تا چندی پیش کسی از آن خبر نداشت چون نه خود آن شیرآهنکوه مرد ادبیات ایران از آن یاد کرده بود نه دوستدارانش. هویدا میگوید: «ما هزینه درمان این هنرمندان را پرداخت میکنیم زیرا اینها جواهرات این مملکت و سرچشمه هنر این آب و خاک هستند، اما بقیه [مردم] باید خودشان تقبل کنند»(ص۱۴۲)
مدیران رادیو هم آنجا را خانۀ خود میدانستند: «محمود جعفریان [قائممقام رئیس سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران] همواره در دفترش حاضر بود و یک بار ساعت چهار صبح به من وقت ملاقات داد» (ص۱۷۶) و رضا قطبی، رئیس سازمان، «در سرمای شبانۀ زاهدان از دکل بالا رفته بود تا آنتن فرستنده را تنظیم کند» (ص۱۷۵) (تا سال ۱۳۵۰ رادیو و تلویزیون تشکیلات و مدیران جداگانه داشتند اما بعد ادغام شدند و در نتیجه رضا قطبی، ریاست هر دو رسانه را بر عهده داشت. خاطرهی نادری مربوط به دوران پس از ادغام است).
رادیو ایران همچنین کانون نخبگان و انجمن فرهیختگان کشور بود. فریدون ناصری ناظر انتخاب موسیقیهای غربی برای نمایشنامهها بود و بعدها [مرتضی]حنانه، [مصطفی]کسروی و [فریدون] فرزانه هم به او پیوستند(ص۹۳). طبیعی بود که در چنین فضایی گاه با دیکتاتوری نخبگان مواجه شویم: یکی از این مستبدان دکتر هدایتالله نیّرسینا، سرپرست شورای شعر و ترانه، بود که تا سالها با شکستهنویسی در ترانه مخالف بود و به مرور زمان با آن کنار آمد، از جمله این سرودهی بیژن ترقی: «گل اومد، بهار اومد، میرم به صحرا»(ص۱۰۶).
عدم پخش ترانههای کوچهبازاری محبوبی که از دید این سیاستگذاران دون شأن رادیو بودند، از دیگر نمودهای حاکمیت این تفکر بود. به نوشتهی نادری، تازه پس از سال ۱۳۵۰ بود که این رویّه تغییر کرد و پای خوانندگان عامهپسندی چون نعمتالله آغاسی و سوسن (گلاندام طاهرخانی)، به رادیو باز شد.(صص ۱۰۲ و ۱۱۰). با وجود این سختگیریها سلیقه و پسند مخاطبان همواره یکی از فاکتورهای تعیینکنندهی مشی رادیو بود.
نادری مینویسد: «تصمیم گرفته شده بود به نسبت تقاضایی که شنوندگان دارند به هر خواننده سهمیه داده شود، مثلا از خانم دلکش باید پنج ترانه پخش شود». مثالی دیگر: کارگردان یکی از نمایشنامههای «داستان شب» علی تابش را برای نقش شمر در نظر گرفته بود. تابش امتناع کرد و گفت: من عمری مردم را در رادیو خنداندهام. حالا چطور این نقش را بازی کنم؟!(ص۹۴).
از آنچه تا اینجا گفتم شاید این تصور پیش بیاید که «شما و رادیو…» فقط شرح احوالات، و نقل بدایع و وقایع زندگی چند چهرۀ ماندگار رادیوست، اما نه؛ ریشههای برخی سیاستهای فرهنگی نیز در این کتاب آشکار شده است: یکی از جالبترینِشان تغییر روال عادی برنامهها و حذف برنامههای شاد در ماه رمضان است؛ پدیدهای که در بدو امر به نظر میرسد متعلق به دوران حکومت جمهوری اسلامی باشد.
به گفتهی نویسنده در این ماه رادیو از شکل ۲۴ساعته خارج میشد، میزان برنامههای مذهبی افزایش مییافت و علی بهاری، مداح مذهبی، و حسین قوامی و هایده، اشعار مذهبی را بدون موسیقی میخواندند. برای نویسنده جالب است که اکنون چنین اشعاری با موسیقی همراه میشوند اما او در آن روزگار جرأت چنین کاری را نداشت. (ص۱۸۱)
گسترش موسیقی در مدارس از دیگر رخدادهای فرهنگی جالبی است که ذکر شده: «زمانی متوجه شدیم یکی از بهترین شنوندهها و تماشاچیان [حاضر در استودیوی ضبط رادیو] دختران دبیرستانی هستند… به این فکر افتادم حالا که این دختران اینقدر علاقهمندند چرا [خودشان] نخوانند. بنابراین تصمیم گرفتم آهنگهایی را که زمزمهی مردم بود به صورت کُر با این دانشآموزان در رادیو، و با کمک انوشیروان روحانی اجرا کنیم». در ادامه میبینیم که، نادری به همراه روحانی، به دبیرستانهای مختلف میرفته و دانشآموزان مستعد را انتخاب میکرده، و پس از تمرین، با هزینه رادیو به استودیو میآورده است تا همراه ارکستر اجرا کنند.
مدتی بعد از این ماجرا، فرخرو پارسا، وزیر وقت آموزش و پرورش، به نادری میگوید: «اگر ما ۲۰۰ معلم موسیقی هم به دبیرستانها میفرستادیم نمیتوانستیم این قدر موسیقی را در آنها رونق بدهیم که تو توانستی. ولی یک اشکال هم پیدا شده و آن این است که در کیف بچهها به جای کتاب، نوار موسیقی جایگزین شده»(ص۱۲۴). در نقد حکومت پهلوی مکرر شنیدهایم که نگاه سردمدارانش صرفاً متوجه پایتخت بود و به سایر شهرها اعتنایی نداشتند.
یکی از خاطرات نادری در این کتاب نشان میدهد که این ادعا را، مانند بعضی دیگر از داوریهایی که درباره آن رژیم میشود، باید به دیده تردید بنگریم: «من و منوچهر نوذری و پرویز خطیبی باید دور ایران میرفتیم تا برای برنامههای نوروزی دستمان پرتر باشد. چون وقتی میگوییم رادیو ایران، این رادیو فقط متعلق به تهران نیست، بلکه متعلق به تمام ایران است».(ص۲۵۶)
سفر به شهرستانها، به استناد کتاب، البته محدود به ایام نوروز نبود و گزارشها هم فقط موضوعات شاد و مفرح را در بر نمیگرفت، بلکه برخی رپرتاژهای شرح دادهشده را میتوان همتای مستندهای گزارشی تلویزیون در همان زمان دانست، برای نمونه گزارشی با موضوع نرخ خدمات آرایشگاههای مناطق مختلف تهران (صص۱۶۰ و ۱۶۱) مستند «آرایشگاه آفتاب» ناصر تقوایی را به یاد میآورد.
«شما و رادیو…» برای آنان که تاریخ فرهنگ را نه چون جزیرههای جدا از هم، که مانند منظومهای به هم پیوسته میبینند تداعیهای جالبی دارد. برای مثال، در تئاتر آن سالها رفتوآمد بازیگران و گروههای نمایشی از شهری به شهری دیگر رسمی رایج بود. وقتی میخوانیم رضا ارحام صدر، کمدین اصفهانی، برای اجرا در رادیو به تهران دعوت میشده درمییابیم که آن رسم مختص تئاتر نبوده. نمونهای دیگر: برخی از بازیگران سینمای تجاری آن روزگار، از دنیای آگهیهای تبلیغاتی پا به عرصه بازیگری گذاشتند، مثلا سپیده، بازیگر آگهیهای «کفش ملی» بود. و حال میبینیم که این ماجرا در رادیو هم سابقه داشته: منوچهر آذری و زندهیاد فرهنگ مهرپرور (ص۱۲۳) هم ابتدا در تبلیغات رادیویی حضور داشتند و بعد بازیگر شدند.
از این نکتههای ناب باز هم در کتاب پیدا میشود، اما دیگر سقف حداکثر کلمات این یادداشت ترک برداشته و باید تمامش کنم: با وقوع انقلاب اسلامی، شاهرخ نادری هم در زمرۀ هنرمندان شوربختی قرار گرفت که به اجبار از کاروان هنر و رسانه جدا شدند. او البته پیشنهاد همکاری با رادیوهای خارجی را هم نپذیرفت و ترجیح داد در وطن خویش بماند. راه انداختن یک مغازه شیرینیفروشی، و خاطرات این دوران ـ اینکه سایر هنرمندان بیکار و اخراجشده به کمکش میآمدهاند، پیوستن ناصر ملکمطیعی به همین حرفه قنادی و… ـ در فصل تراژیکمیک «شروع دوران بعد از انقلاب» آمده است.
واپسین فصل کتاب،که دچار اطناب و پرگویی است و جا داشت خلاصهتر شود، «در سوگ و سرور هنرمندان» نام دارد. و البته در این فصل هم نکات بدیع کم نیست، از جمله اینکه: «در اوایل انقلاب بعضی مطبوعات برای درج آگهی فوت هنرمندان طفره میرفتند و میگفتند اسامی ایشان یادآور زمان طاغوت است»(ص۴۴۴).
شرح عکسها: اولین عکس شاهرخ نادری را در جمع هنرمندان بیکارشده در دهه شصت نشان میدهد. عکس دوم غلامحسین بهمنیار، عباس مصدق و مرتضی احمدی را در حال اجرای یک نمایشنامه رادیویی نشان میدهد و سومین عکس از این روزهای شاهرخ نادری است.