متولد 4 / 4 /4
وقتی قرار شد دربارهی حدیث نفس بنویسم، یاد چیزی افتادم که پارسال دربارهی خاطرات یک مترجم نوشتم و بعدش یاد آن خاطرهی عمران صلاحی (۱۳۲۵ ـ ۱۳۸۵) که نوشته بود وقتی نعمتالله ذکایی بیضایی (۱۲۸۲ ـ ۱۳۶۵) چند هفته بعد از مهدی حمیدی شیرازی (۱۲۹۳ ـ ۱۳۶۵) درگذشت، شاعری همان مرثیهای را که برای حمیدی سروده بود در مجلس ختم ذکایی خواند و گفت «این مرحوم هم ویژگیهای همان مرحوم را دارد».
بهقول خود صلاحی، «حالا حکایت ماست»، چون حدیث نفس هم، بهرغم تمام تفاوتهایش با خاطرات یک مترجم، از مهمترین حسن همان کتاب (یعنی جذاب و خوشخوان بودن) برخوردار است. خوبیِ هر دو کتاب این است که خواندنشان را به هرکسی میشود توصیه کرد؛ لازم نیست نویسنده را بشناسند و ترجمههایش را خوانده باشند، حتی مهم نیست زیاد اهل مطالعه هستند یا نه. جادوی قلم کامشاد کار خودش را میکند.
حدیث نفس، چنانکه از عنوان فرعیاش: «خاطرات رسته از فراموشی» پیداست، شامل خاطرههایی است که کامشاد نوشتن آنها را در هشتادویکسالگی، و فقط با اتکا به یادماندههایش، شروع کرده. کتاب، قبلاً، در دو جلد با فاصلهای چهارـ پنجساله (جلد اول: ۱۳۸۷، و جلد دوم: ۱۳۹۲) منتشر شده بود اما این سالها متن کامل هر دو جلدش در یک مجلد چاپ میشود.
کامشاد خاطرات دورههای مختلف زندگیاش را در شش بخش تنظیم کرده است: «کودکی (۱۳۰۴ ـ ۱۳۱۸)»، «نوجوانی (۱۳۱۸ ـ ۱۳۲۴)»، «جوانی (۱۳۲۴ ـ ۱۳۴۰)»، «میانسالی ۱۳۴۰ ـ ۱۳۵۵»، «سالمندی ۱۳۵۵ ـ ۱۳۶۰»، و «کهنسالی (بعد از ۱۳۶۰)». او روایتش را تا سال ۱۳۸۹ (هشتادوپنجسالگی) ادامه داده است.
حدیث نفس چنین آغاز میشود: «من پسر حاج سید علیآقا میرمحمدصادقیام. در ۴ تیرماه ۱۳۰۴ (۴/ ۴/ ۴) در خاک پاک سپاهان به دنیا آمدم […] امروز که نوشتن این خاطرات را شروع میکنم ۴ تیرماه ۱۳۸۵ است، یعنی درست ۸۱ سال از عمر شریفم میگذرد و گوش شیطان کر در نهایت صحت و عافیتم و ملالی ندارم جز دوری از وطن».
همین چند جمله نمودار ویژگیهای خاطرهنویسی و سبک نگارش نویسنده است: نوشتن از سالهای دور بهاتکای حافظه (بدون بهرهگیری از یادداشتها)، گرایش به اختصار و پرهیز از درازنویسی، نکتهسنجی و ظرافت، نظم ذهنی و پرهیز از حاشیهپردازی، و البته طنز کمنظیری که نهفقط دیگران که خیلیوقتها خودِ نویسنده را هم هدف میگیرد.
کامشاد اهل آبوتاب دادن نیست؛ نه در گزارش و توصیفش اغراق و زیادهروی میکند نه اهل قلمفرسایی و مغلقنویسی است. از تعبیرات ادیبانه و کهنهنما و کلیشهای هم اگر بهره گرفته، هدفش طنزآمیزتر کردن نوشته بوده است و خنداندن خواننده. اصولاً حدیث نفس سرگذشت جذاب مردی است که زندگی را زیاده جدی نگرفته و کوشیده است «چون عاقبت کار جهان نیستی است»، حالا که «هست» خوش باشد و فرصت حیات را غنیمت بشمرد.
صراحت کامشاد، بخصوص در میان همنسلانش، کمنظیر است. از مرده و زنده با کسی رویدربایستی ندارد، حتی با خودش، چنانکه زندگیاش بعد از پنجاهسالگی را بهحساب «سالمندی» (و اندکی بعد: «کهنسالی») گذاشته.
روایتش از ماجراهای کودکی و نوجوانی را هم غالباً به وصف خرابکاریها و خوشگذرانیها و درس نخواندنها اختصاص داده است. از ویژگیهای کممانند خاطرات کامشاد همین است که از سالهای کودکی و نوجوانی بهسرعت گذشته است؛ «کودکی» را در چهار خاطره (کمتر از ۱۰ صفحه) و نوجوانیاش را درحدود ۳۰ صفحه گزارش کرده، یعنی مجموعاً فقط شش ـ هفت درصد از حجم کل کتاب.
چنین ایجازی بهویژه در سنین بالای هشتاد، که برای بیشتر مردمان هم وقت خوش بودن با یاد سالهای کودکی است و هم دورهی گرایش به پرحرفی، کمیاب و تحسینبرانگیز است، اما فقط ایجاز نیست که کتاب را دلپذیر میکند؛ ویژگی مهمتر خاطرهنویسی کامشاد این است که میتواند خودش را از چشم دیگران ببیند و «شاهکار»های کودکی تا کهنسالیاش را بیپروا بنویسد.
میتواند کنار خواننده بنشیند و با او به خودش و کارهایش بخندد؛ از کودکی، فقط دستهگل به آبدادنها را گلچین کرده و از جوانی تا کهنسالی را هم بهگونهای روایت کرده است که خوانندهها عقیدهی رفیق شفیقش، علیمراد (یکی از دهها شخصیت جذابِ حدیث نفس)، را باور کنند که واقعاً «نظرکرده» بوده است.
کامشاد، برخلاف اغلب خاطرهنویسها، خودش را در جایگاه «قهرمان» و «آدمخوبه» نمیگذارد. از خودستاییهای مرسوم (که نمونههایش را حتی در کتابهای دلپذیری مثل خاطرات یک مترجم دیدهایم) در این کتاب خبری نیست. برعکس، نویسنده موفقیتها و کامیابیهایش را بهحساب خوششانسی میگذارد، چون برخلاف اغلب هموطنانش از دنیا طلبکار نیست و احساس «مجهولالقدر» بودن نمیکند.
در ماجرای ترجمهی سرگذشت فلسفهی برایان مگی، نمونهی قدرشناسی و فروتنی او را میبینیم، آنجا که نوشته است «به همت والای ناشر و ذوق سرشار ویراستار، بسیار زیبندهتر از آنچه انتظار میرفت از چاپ درآمد» و، چند سطر پایینتر، تأکید کرده است «کتاب با استقبال فراوان روبهرو شد، اما از حق نگذریم، بیشتر موفقیت آن را باید به حساب ناشر و ویراستار گذاشت». (چند نمونهی مشابه از مترجمان دیگر سراغ دارید؟) با اینهمه، از آنطرفِ بام هم نیفتاده و خواننده را گرفتار تواضع مصنوعی و تعارفات ملالآور نکرده است.
فایدههای فرهنگی و تاریخیِ کتاب هم کم نیست؛ کامشاد دربارهی بسیاری از شخصیتهای برجستهی فرهنگی معاصر (ایرانی و فرنگی) توصیف دلچسب و اطلاعات خوبی بهدست داده است. دربارهی برخی از این افراد، مثلاً ابراهیم گلستان یا رضا ارحامصدر، البته مطالب فراوانی پیدا میشود، اما نوشتههای کامشاد هم در کنار آنها جایگاه خود را دارد، بخصوص آنچه بهتفصیل دربارهی «گلستان در انگلستان» نوشته و انگار دل خیلیها را خنک کرده است؛ عنوانهای نیشداری مثل «کاخ گلستان» و «خودرو یکدنده» کافی است تا خودتان حدیث مفصل از این مجمل بخوانید.
تا یادم نرفته، دربارهی عنوانها هم بنویسم. کامشاد، علاوهبر موجزنویسی، برای خوشخوانتر کردن کتاب، مطالب هر فصل را به بخشهای کوتاه و متعدد تقسیم کرده و برای هر بخش هم عنوانی جذاب برگزیده است.
توصیفهای فشردهاش از نظاموفا، مجتبی مینوی، مسعود فرزاد، شرفالدین خراسانی، و تورخان گنجهای (از بین ایرانیان) و روایتهای دستاول او از ایرانشناسان بزرگی نظیر روبن لیوی، ولادیمیر مینورسکی، آرتور جان آربری، ایلیا گرشویچ، و هرولد بیلی خواندنی و ارزشمند است.
از همه مهمتر اما نوشتههای کامشاد دربارهی عزیزترین دوستش است: شاهرخ مسکوب، که حضورش در سرتاسر کتاب محسوس است و دلچسب، بهحدی که بیاغراق باید حدیث نفس را از منابع مهم تحقیق دربارهی زندگی و شخصیت مسکوب دانست. عکسهای خوبی هم ضمیمهی برخی روایتهای کتاب است، که در جاهای مناسب و با کیفیت خوب چاپ شده.
مختصری هم از نقش ناشر در عرضهی خوب کتاب و افزودن بر امتیازات آن باید نوشت. برای چنین کتابهایی، که سرشارند از نامهای اشخاص و اَعلام تاریخی و جغرافیایی و عناوین کتابها و نشریات، نمایه از نان شب واجبتر است، چیزی که بسیاری از زندگینامههای خوب از آن بیبهرهاند (حتی خاطرات یک مترجم که ناشرش این را خوب میدانسته و در اغلب کتابهای دیگرش از آن غافل نبوده است).
نمایهی حدیث نفس بسیار خوب تنظیم شده است و خواننده بهکمک آن بهراحتی مطالبی را که میخواهد (چه پیش از خواندن متن و چه در مراجعات مکرر برای یافتن قسمتی خاص) پیدا میکند؛ آنقدر کماشکال است که میشود به نقصهایی مثل «شریفامامی، مهندس» (نامکوچکش حتماً «مهندس» نبوده است) یا «شا، برنارد» (بهجای «برنارد شا[و]، جرج»)، یا «درویش» (که با این یک واژه بعید است بفهمند یعنی درویش عبدالمجید طالقانی، خطاط مشهور) اشاره کرد، و البته نمونههایی نظیر «لمتن، نانسی» که غلط نیست ولی کسانی که ندانند «نانسی» در انگلیسی صورت تحبیبیِ همان Ann است و «لمتن» هم تلفظ نزدیکتر به اصلِ همان اسمی که فارسیزبانان از قدیم «لمبتون» یا «لمبتن» مینوشتهاند شاید نفهمند کامشاد همان «میسلمبتون» معروف را میگوید، بخصوص که در پانوشتهای کتاب هم (با وجود آوردن ضبط اصلی برخی نامهای مشهورتر مثل «سمیوئل جانسون») ضبط اصلی نامش نیامده است.
نوشتم که کتاب، در آغاز، در دو جلد مستقل به بازار آمده و این سالها یکجلدی شده است. باید قدردان ناشر بود که زحمتهایی مثل تنظیم دوبارهی نمایه و تجدیدنظرهایی در صفحهآرایی را به جان خریده و از این فرصت برای اصلاح خیلی از خطاهای حروفنگاری (که در چاپ اول دیده بودم و بیشترشان در این چاپ یکجلدی درست شده است) استفاده کرده.
برای حسن کامشاد، که امروز پای در نودوششسالگی میگذارد و چند سالی است که کمتر نامش را میبینیم و میشنویم، آرزوی تندرستی و شادکامی داریم.
متولد ۴ / ۴ /۴