لمسِ تنِ انزلی
گیلان را خیلی خیلی بیشتر از مازندران دوست دارم. مازندران به هیچ وجه بکارت گیلان را ندارد. بِساز بِندازهای تهرانی خیلی زود تودههای بی شکل و بی اصالتشان را از تهران، بار کردند و به مازندران بردند و حتی لهجهی مازنی را هم زیر آن تودهی بی شکل و بد هیبت مدفون کردند. به عکس گیلان تا امروز توانسته کمی از تیررس آپارتمان و آلونک سازهای تهران فرار کند.
هرچند تازگیها گیلان هم دیگر همان گیلان سابق نیست و به سرعت در حال پوست انداختن و شکل عوض کردن است. اما هنوز هم میتوان جاهایی را بکر و دست نخورده در آن پیدا کرده. دربارهی اگر باران دریا بود خیلی سریع و راحت میشود گفت که این کتابی نوستالژیک دربارهی گیلان و به طور اخص بندر انزلی است اما اجازه بدهید من اثر شاهین شجری کهن را آنجور که دوست دارم توصیف کنم.
اگر باران دریا بود رمانی است دربارهی بکارت و اصالت. این کتاب نوشتهی شاهین شجری کهن روزنامه نگار و منتقد سینما است و توسط انتشارات روزنه منتشر شده است. داستان کتاب دربارهی خانوادهای شلوغ، قدیمی و با اصالت در بندر انزلی است و کل داستان از دید اول شخص روایت میشود. مرد میان سالی از کودکیهایش تا الان که مرد بالغی شده و دو دختر دارد و در حال متارکه با همسرش است را به شکلی پراکنده و گسسته تعریف میکند.
من کاملاً مستعد پس زدن تمام پدیدههای پست مدرنم. اگر که از هم گسیختگی بارزترین ویژگی پست مدرنیسم باشد. با تمام پدیدههایی که روایت غیر خطی را تبدیل به موجود متشتتِ بی قوارهای میکنند که تهش به مفهوم، پیام، حس، تجربه یا خاطرهی مشخص و یگانهای منجر نمیشود، مشکل دارم.
از تعدد هر چیزی که کلیت واحدی را تشکیل ندهد و در ذهنم نتوانم منسجمش کنم، وحشت میکنم. همانقدر که از روایت غیر خطی و چالش پیوستهاش در پویا و هوشیار نگه داشتن ذهن لذت میبرم از خاطرات و داستانها و تجربیات گسستهای که در یک اثر گنجانده میشوند و به تعدادِ هرکدامشان گوشهای از ذهن و ادراکم درگیر میشود اما در مرتب و متصل کردنشان ناتوانم، گریزانم.
اولین ویژگی ستودنی اگر باران… همین انسجامش در عین گسستگی و روایت غیر خطیاش است. راوی هر بار حکایتی و یا خاطرهای را از مقطعی از زندگیاش بدون تقدم و تأخر زمانی تعریف میکند اما حواسش هست که در این به هم ریختگیهای زمانی، تو به عنوان خواننده، نگران شخصیتهایی مثل خانمجان هستی و میخواهی تا پایان ماجرا را دنبال کنی تا ببینی تکلیف رابطهی راوی و تاری بالاخره به کجا میرسد و آیا مهشید و مهسا بعد از طلاق پیش پدرشان میمانند یا نه؟
یا اصلاً تکلیف طلاق چه میشود و ماجرایش به کجا میانجامد؟ در همان حالی که مشغول طی کردن این مسیر هستی و در ترتیب روایتهای داستان با قصههای اساطیری پاپا یا قصهی زندگی آدمها و وقایع مختلف همراهی، تعلیق اثر نمیگذارد از خط اصلی داستان جدا شوی و سرنوشت آدمها و داستانکها برایت جذابیت زیادی دارد.
اگر این تعریف استیون کانر از پست مدرنیسم را قبول داشته باشیم که میگوید: « پست مدرنیسم چرخش از سلطنت خفقانآور روایتهای کبیر به خودمختاری پرتفرقهی خردهروایتهاست» رمان شجری کهن در حد و اندازهی یک رمان ۲۸۸ صفحهای انباشته از خرده روایتهای خودمختاری است که دست بر قضا و از شانس خوبِ منِ خواننده چندان هم متفرق نیستند. از همین روست که لفظ «پست مدرن» بیشتر به عنوان توصیفی توضیح دهنده در مورد رمان شجری کهن به کار میرود تا کِرِدیتی باسمهای برآمده از یک لفاظی انتلکت.
و البته این توصیف بیشتر کمک حال تعقیب کنندههای ادبیات ایران و رمانخوانهای حرفهای خواهد بود. خاصه آنکه شاهین شجری کهن علیرغم شناختهشدهتر بودنش در سینما و تحصیلات آکادمیکش در ادبیات، رمان نویس گمنامتری از بسیاری مدعیان پر آوازه این عرصه است اما با همین یک داستانش نشان داده نویسندهی به مراتب بهتری است از نویسندگان پرمدعا و تکرارشده این سالهای ادبیات داستانی ایران.
حقیقت آزاردهندهی امروز ایران است که پیدا کردن پدیدهای بکر و اصیل به شدت مشکل و گاهی ناممکن شده. چنان مغلطهای در فرهنگ و هنر و آداب و رسوم ایرانی پدید آمده که ته کنش اصالتگرا و دوستدار اصالت ما شده رفتن به اقامتگاههای بومگردی. اگر باران دریا بود بیشتر از تمام توصیفات هیجان زدهی ما از پوشش زنان گیلکِ فلان اقامتگاه بومگردی که ماهی سفید پرورشی با سسِ رب انار مهرام و کباب ترش سفت به خیک ما میبندند، گیلانی است و عطر و طعم دارد.
در جای جای رمانِ شجری کهن بوی دریا و کِیف تماشای مرداب انزلی و سفرهی رنگین یک کدبانوی گیلانی و قطرات ریز و دلپذیر باران در ذهنمان رژه میرود. او مثل هر هنرمندی در گام نخست سراغ خاستگاهش رفته و از موطن اصلیاش چنان توصیف غریب و مفتون کنندهای به دست میدهد که رؤیا و حسرت یک سفر به انزلی را در این ایام قرنطینه به دل خواننده میگذارد.
جالب این جاست که این حال غریب را نه از خلال توصیفاتی دقیق بلکه با تکیه بر سنتهای توصیفیِ رئالیسم جادویی برای خواننده به ارمغان میآورد: «روز زشتی بود. آسمان جولانگاه رنگهایی شده بود که بعضیهایشان حتی اسم هم نداشتند.
فکر کن روی زمینهی سرمهای/خاکستری/لجنی، جابهجا ابرهای گُر گرفتهی ارغوانی و مسی بچسبانی و بعد هم روی همهی اینها سرب داغ و شیرهی بلوط بپاشی. یا مثلاً یک بادکنک بزرگ را از قهوهای و نارنجی پر کن و وسط آسمان بترکانی. یک همچو چیزی…» غم و بغضِ یک روز را چه طور میشود بهتر از این توصیف از وضعیت آسمان به خواننده منتقل کرد و او را شریک یک مرگِ نمناک و گل آلود کرد.
اما این همهی اصالت و بومیگرایی اگر باران… نیست. داستانها و نَقلهای فولکلوری که نویسنده بسته به موقعیتهای متفاوت از زبان شخصیتهایی مثل پاپا یا مثل حکایت «آقادار» از زبان خودش تعریف میکند، علاوه بر بخشیدنِ جذابیتِ دراماتیک به اثر، تکمیل کنندهی همان اصالت انزلیچی رمان و بکارت، موضوع و مکان و زمان است. بیراه نیست اگر بندر انزلی را آبادان شمال ایران بدانیم.
این بندر اصلی دریای خزر پایلوت کشتیرانی شمال ایران است و به تبع مراوادات مردمانش با مردم سرزمینهای شمالی دریای خزر و به ویژه روسیه خرده فرهنگهایی مخصوص خود دارد که حتی با آن فاصلهی نزدیکش با رشت ویژگیهای کلاً متفاوت و منحصر به فردی به این خطه میبخشد. این ویژگیها را در لایههای پنهان روابط آدمها و شخصیتهای داستان میتوان سراغ گرفت. نکتهی جذاب دیگر داستان شجری کهن دغدغههای زیست محیطی اوست. این دغدغهها از جنس با کلاس و اینستاگرامی و پر نمود این روزها نیست.
احترام شجری کهن به طبیعت که در همه جای داستانش به وضوح مشخص است، عمیقتر از کمپینهای آشغال جمع کردن از ساحل و منع شکار و … است. چیزی است شبیه رابطهی سرخپوستها با طبیعت. احترام آمیخته با تحسین به مادر نان دهنده. زندگی آجین شدهی این مردم با طبیعت همان اندازه که مدیون باکلانهایی است که سال قحطی مردم را از گرسنگی نجات دادهاند، برای عنکبوت و قورباغه هم ارزش قائل است و از هر موجود مفیدی مراقبت و نگه داری میکند.
ایراد بزرگ داستان اگر باران… نبود یک ویراستار خوب است. خود شجری کهن بهتر از هر کسی میداند یک ویراستار سختگیر و نکتهسنج چقدر میتواند به درخشانتر شدن و خواندنیتر شدن یک متن کمک کند. ای کاش داستان شجری کهن را کسی به سختگیری و وسواس خودش میخواند و چیزهایی جزئی از آن را حذف میکرد و یا اشاراتی برای اضافه کردن نکاتی انجام میداد.
اشاراتی در داستان هست که با شخصیتها و فضای داستان بیگانه است. مثل اشارات سینمایی داستان که بیشتر از سویهی منتقد و سینه فیل نویسنده برمیآید اما در تناسب با کلیت بومی قصه نیست. من جمله اشارات راوی به «مک کیب و خانم و میلر» و یا «رابرت آلتمن» باز بودنش و یا «هیچکاک».
گاهی توصیفاتی از دهان راوی در میرود که نه شخصیت با آنها قرابتی دارد و نه نویسنده پیشینهای از سبقهی شخصیت گوینده مبنی بر آشنا بودن با این موضوع یا شخص به خواننده داده. مثل توصیف «ادگار آلن پویی» از شعری یا نقل قولی که در جایی از داستان میخوانیم. دیگر ایرادی که میتوان به اگر باران… وارد دانست کمبود محاورات محلی است.
هر چند شنیدن از زبان راوی امروزی به این نوع گویش راه میدهد اما خوانندهی رمانی تا این حد اصیل و مبتنی بر بومیگرایی و داستانهای فولکلور، دلش میخواهد از زبان شخصیتهایی مثل ننه یا آقاجان لهجهی شیرین گیلکی را بیشتر از اینها بشنود. در یکی دو جای نخست هم که این لهجه را میخوانیم گویی نویسنده فراموش کرده که معنی جملات گفته شده را بیاورد. کاری که بعدتر فراموش نمیشود. ایراد دیگر اگر باران… این است که علیرغم محسوس بودن توصیفاتش از فضا، مکان و شخصیتها را چندان خوب تصویر نمیکند.
شاید به این دلیل که لوکیشن داستان به شدت برای نویسندهاش آشنا بوده و آدمهایش را میشناخته اما من به عنوان خواننده دلم میخواست خیلی دقیقتر میتوانستم، خانهی خانم جان را تخیل کنم. شکل قرارگیریاش در حیاط را. اندازهی حیاط و محل قرار گیری درخت پرتقالی که خواهر راوی است. شکل شیروانی و نحوهی دسترسی به آن. موقعیت زیرزمین و علت ترس راوی از آن.
یا همینطور آدمها را. جز تاری کس دیگری را در داستان نتوانستم تخیل کنم. دلم میخواست بدانم مهشید و مهسا چه قیافهایاند؟ بورند یا مشکی؟ موهایشان بلند است یا کوتاه. تیپ دخترهایی که مادر بالای سرشان نیست و با پدرشان زندگی میکنند چه طور است؟ ویژگیهای فیزیکی و شمایل خانم جان چه طور است ؟ تپل و درشت اندام و خنده روست یا ریز نقش و خوش سیما و ظریف؟
اینها وظیفهای است که من به عنوان خواننده بر گُردهی نویسنده میگذارم و از او انتظار دارم مرداب را، اسکله و فاصلهاش از خانهی خانمجان، فاصلهی خانهی خانم جان تا دریا و تناسب مرداب و دریا در انزلی را برایم بیشتر و بهتر تشریح کند.
برای نگارنده که چندان انس و الفتی با داستانهای فارسی ندارد و از شما چه پنهان جز چندتایی انگشت شمار رمان و داستانهای فارسی و نویسندگان ایرانی را کلاً دوست نمیدارد، خواندن «اگر باران …» بود تجربهی شگفت انگیزی بود. بارزترین ویژگی رمان شجری کهن خوشخوان بودن و درام جذابش است. سالهای زیاد روزنامهنگاری، کمک کرده تا نثر شجری کهن سلیس و روان باشد.
او علاوه بر داشتن دایرهی لغاتی وسیع و تسلط مثال زدنی بر استفادهی به جا از کلمات، کمتر شنیده شده، نثر بیتکلفی دارد که میتواند خوانندهی بریده از رمان فارسی و یا حتی کتاب را به خواندن ترغیب کند و همراه خودش تا پایان داستان بکشد. لذت خواندن اگر باران… خاطرهی شیرینی شد، علاوه بر خاطرات سفرهایم به انزلی.
شاهین شجری کهن برای منی که خاطراتم از انزلی به هتل و دریا و قایق سواری در مرداب محدود میشود، لحظات دلچسبی از زندگی کردن در یک خانوادهی گیلانی و در عین حال همراه شدن با دغدغههای میان سالی مردی تنها که ذره ذره میرود تا با از دست دادن خانم جان تنهاتر هم بشود، رقم میزند. من هم دلم میخواهد مثل او بعد از شکست خوردن در یک زندگی به خاطرات ریز و درشت و خوب و بد کودکی پناه ببرم و عشقی جدید را جستو جو کنم.
لمسِ تنِ انزلی