فروغ از نگاه محمد حقوقی
محمد حقوقی
بیش از دو دهه از چاپ اول کتابهای شعر زمان ما ( که به نیما، شاملو، اخوان، فروغ و سهراب اختصاص دارند) میگذرد و تجدید چاپ تقریبا سالیانهی این کتابها برای بسیاری از ما که پنج شاعر مطرح معاصر را با آنها شناختیم این سوال را به وجود میآورد که آیا اکنون نیز میتوان به این کتابها تکیه کرد؟
در مقدمهی ناشر این کتاب (که طبیعتاً مورد تأیید نویسنده نیز بوده است) میخوانیم:
«… آنچه تذکار آن لازم به نظر میرسد، این است که نویسنده این مجلدات، ارزش کار هر شاعر را صرفا در محدوده آثار همان شاعر بررسی کرده است و نه در مقایسه با فضاهای شعر شاعران دیگر. به عبارت دیگر نظریات دقیق نویسنده راجع به مدارج مختلف شعر پیشرفته این زمان در دایرهی نقد و سنجش، به معنای وسیع کلمه، در کتابی دیگر خواهد آمد.
زیرا همچنان که به اشاره رفت، این مجلدات صرفا به قصد نشاندادن حرکت شاعران معروف، از آغاز گمنامی تا زمان اشتهار، و چگونگی دستیابی آنان به زبان شعری خاص خویش، به قصد ایجاد ارتباط هرچهبیشتر دانشجویان و شاعران جوان، نوشته شده است…»
این مقدمه نه تنها بار مسئولیت را از دوش نویسنده و ناشر برنمیدارد بلکه موجد تعهدی مضاعف است:
ارتباط هرچه بیشتر دانشجویی که قصدش آشنایی با شعر ستارگان فرهنگ و ادب این دیار است با کتابی که مولفش (مؤلفی معروف که از نویسندگان و شاعران بهنام است) در زمینهی «نسبت متن و معنا»، «نسبت زندگی شاعر با شعرش» و «نسبت زبان و تفکر» در دیروزهای دور ایستاده، چه تبعاتی دارد؟
هدف از این پرسش، فراموش کردن ارزش نقدهای استاد فقید نیست، چرا که بسیارند آنها که در روزگار غیبت نقد، دریچهی ورودشان به دنیای شعر معاصر، کتابهای مجموعهی ناتمام ماندهی شعر زمان ما بوده اما تجدید چاپ این مجموعه در روزگار اینترنت و عصر ارتباطات که نقدها وتحلیلهای بسیاری بر آثار این شاعران در دسترس است، ضرورتی همانند روزگار پیشین دارد؟
پاسخ کلی به این پرسش که دربرگیرندهی هر پنج کتاب شعر زمان ما باشد حق مطلب را ادا نخواهد کرد و آنچه به عنوان ضرورت طرح میشود، بررسی تک به تک این کتابهاست.
ضرورت دیگر؛ اتخاذ رویکردی انتقادی در بررسی این کتابها (به ویژه کتاب چهارم که به فروغ فرخزاد[۱] اختصاص دارد) است:
اگرچه منابع دانشجویی که به صرافت ورود به دنیای شعر فروغ افتاده بر خلاف زمان چاپ اول این کتاب به بخشی از طلا در مس براهنی، و یکی دو کتاب دیگر و چند مقاله در آرشیو نشریات قدیمی محدود نمیشود و آدم اهل پژوهش کتابخانهای از نقدونظر روبهروی خودش دارد، اما اگر یکی از شاخصهای انتخابش شهرت منتقد یا نویسنده باشد (که معمولا هست) قطعا نام محمد حقوقی، یکی از چند اسم اولی خواهد بود که در دایرهی انتخابش قرار می گیرد.
و از این باب است که ضمن احترام به جایگاه استاد فقید، و تأکید بر خدمات ارزندهاش بر ضرورت مواجههی انتقادی با کتاب به جامانده از ایشان پای می فشرم.
باری، این کتاب اینگونه آغاز میشود:
«فروغ فرخزاد یک چهره دارد با دو نیمرخ؛ نیمرخی که آینهی چهره ی شاعر «اسیر» و «دیوار» و «عصیان» است و نیمرخی که آینهی چهرهی شاعر «تولدی دیگر» و «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» و…»
آغاز هوشمندانهای که در همین گام نخست چشمان عدهای را که صرفا با چهارپارههای سه کتاب اول فروغ به خواندن دربارهاش مجاب شدهاند، برای ادامهی مسیر باز میکند.
این قسمت، صرف نظر از استفادهی نامناسب از کلمات «تنوع» و «موضوع از پیش تعیین شده»[۲]، نکتهی قابل تاملی ندارد جز اینکه استاد متاسفانه و در نهایت ناباوری برای ترسیم وجوه افتراق اشعار این دو دوره (که به تعبیر صحیح خودش دو دوره از زندگی فروغ را نیز صورتبندی میکنند) به سراغ رویکردی «کمّی» رفته و به فراوانی واژههای استفاده شده در هر شعر و رسم جداول بسامدی اکتفا کرده است:
«همهی شعرهای فروغ در سه دیوان نخستین… متضمن چهارده واژه ی بسامدی است… کلماتی که دنیای اندیشگی او را آشکارا ترسیم میکند؛ این کلمات اما در دورهی دوم شعر او … به کلی حالت بسامدی خود را از دست میدهند و جای به دیگر واژهها میسپارند…»
در ادامهی این سطرها، چهار جدول تک بعدی، معطوف به تکرار واژهها، مبنای تحلیل دو دنیای متفاوت فروغ قرار گرفته است.
حال، پرسش این است که آیا معنای یک واژه در شعر صرفاً بر اساس بار معنایی پیشامتنی (لغت نامهای) که در مقابل آن قرار میگیرد تعیین میشود؟ آیا میتوان برداشت مخاطبین از یک شعر را بر اساس تجمیع این بارهای معنایی (که ماهیتی پیشامتنی دارند) صورتبندی کرد و بر اساس آن دربارهی مقصود شاعر حکم صادر کرد و یا به تحلیل حس و عاطفهاش نشست؟ آیا شکل قرار گرفتن یک واژه در متن و مولفههای ارتباطی که توسط شاعر میان آن واژه و دیگر واژهها برقرار میشود در برونشوی معنایی[۳] آن موثر نیست؟
نکتهی عجیب این است که نویسنده در سطرهای بعد اذعان می کند که «جالب اینجاست که در دو جدول “تولدی دیگر” و “ایمان بیاوریم…” از میان واژههای بسامدی دورهی اول نیز، همچنان واژهی “شب” بالاترین جایگاه را داراست و بعد واژه ی “عشق” که در سه مجموعهی پیشین نخستین پله را دارد و…» اما همچنان کم و زیاد شدن واژهها تکیهگاه و مبنای تحلیلهایش از شعرهای مختلف است.
آنچه که در این قسمت به دید محمد حقوقی جالب و عجیب آمده موضوعی کاملا بدیهی ست؛ «شب» و «عشق» در دو شعر نمیتوانند بار معنایی یکسانی داشته باشند و در نتیجه نمیتوان برداشت از شعرهای مختلف را با تشبث به تعداد به کار رفتن این واژه ها اعتبار بخشید؛ در واقع بار معناییای که بر شانهی یک واژه (مثلا عشق یا تاریکی یا شب) قرار میگیرد معطوف به ارتباط آن واژه با دیگر واژگان و جایگاهش در محورهای همنشینی و جانشینی یک شعر است؛ هم از این روست که ممکن است آنچه که از یک واژه یا عبارت به ذهن متبادر میشود و یا تاثیری که میگذارد و برداشتی که میآفریند با برداشت از همان واژه یا عبارت در سطری دیگر از همان شعر متفاوت باشد.
شواهد بسیاری از این دست در کتاب هست که به نتیجهگیری از جداول بسامدی محدود نمیشود. به عنوان مثال یکی از پررنگترین جلوههای بیاعتنایی به معطوف بودن معنا به زمینه (که گاه میتواند علت موارد فوق نیز تلقی شود) اصرار نویسنده برای معنی کردن شعر فروغ است.
این رویکرد یادآور روش تدریس ادبیات در مدارس یک دهه قبل است و با رجوع به آزمون ادبیات در کنکور سراسری و یا امتحانات نهایی درمییابید که آنها نیز این روش را کمابیش کنار گذاشتهاند.[۴] چراکه منظور از معنی کردن یک شعر به صورت مذکور این است که واژگان را از محورهایی که زمینهی برخورد آنها و تولید معنا هستند جدا کنی و در زمینهای دیگر بنشانی.
گوشهای از تلاش محمد حقوقی را برای برساخت یک معنا از دستگاهی نشانهشناختی که قرار است روبهروی دستگاه دیگر قرار گیرد و تفاوتی از پیش اندیشیده را منتج شود، باهم مرور میکنیم:
«شبی که دائم پنجره از آن پر میشود و شاعر وزش ظلمت آنرا میشنود و میبیند که ماه در عرصهی فراگیر اوست که سرخ و مشوش میگذرد و گاه در بستر نقرهگونش شعله میکشد و گاه در بغض طلایی رنگش میترکد، شبی که شاعر همواره آغشته به بوی اوست، بوی همان شبی که گاه روی شاخههای لخت اقاقی میافتد و گاه پشت شیشهی پنجره سر میخورد و با زبان سردش ته ماندههای روز رفته را به درون میکشد، شبی همچون هیولایی زنده و با چنان جاذبهای که شاعر را به ایوان میکشاند تا بر پوست کشیدهی او دست کشد…»
در چهار سطر فوق پای هشت شعر فروغ به میان آمده که میتوان دربارهی معنای «شب» در هر کدامشان به گفتگو نشست و با تکیه بر زمینهی هر شعر و شکل قرار گرفتن واژههای اطراف آن و رابطهای که با دیگر کلمات و اجزای شعر برقرار کرده است، تاویل خود را ارائه داد.
بنابراین یکی کردن این «شب»ها را آیا نمیتوان مورد سؤال قرار داد؟ چسباندن کلماتی از هشت شعر به یکدیگر (که با فاصلههایی از هم سروده شده و برخی مربوط به کتاب تولدی دیگر و برخی مربوط به مجموعهی ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد هستند) نوعی تردستیست که برونشوی ناآگاهانهاش بستن منفذهای «لذت خوانش و تاویل» برای مخاطب غیرحرفهای است.
این تردستی زمانی نقد یا توضیح و تفسیر نام داشت اما امروز که هر مخاطب حرفهای به جستجوی فضاهای خالی شعر است تا نقش خویش در برساخت معنا را فعلیت بخشیده، شراب تاویل سرکشد و به لذت خوانش متن دست یازد، نویسنده در این توضیحات کدام دریچهها را برای مخاطب غیرحرفهای باز کرده تا او را نیز اندکی در لذت متن سهیم کند؟
در این مثال، نویسنده سعی کرده تا با قراردادن سطرهای متفاوتی از شعرهای فروغ در یک پاراگراف، بر پایهی لرزانی به نام «شب»، هویتی یکه از آنها را به دست دهد درحالیکه این یکسانسازی تنها زادهی ذهن منتقد است و باری که بر اساس معطوف بودن معنا به زمینهی متفاوت اینها بر شانهی هر کدام از این «شب»ها قرار داده میشود، تداعیگر یک واژه است: تمایز.
البته (چنانکه به شکلی دیگر اشاره شد) مخاطب حرفهای، مقهور این یکسانسازی ایدئولوژیک نخواهد شد اما مخاطب غیرحرفهای (یا همان دانشجویی که به گفتهی ناشر، مخاطب اصلی این تحلیلهاست) به سویی هدایت میشود که در آن از لذت تاویل و کنشگری مخاطب در برساخت معنا خبری نیست.
مثالهایی دیگر:
«یکسان بودن موضوع باعث میشود که توضیح خاصی برای این مثال ننویسم. حکایت، همان حکایت تفاوت دو دنیای فروغ است؛ فقط کافیست توضیحات مرا دربارهی مثال قبلی بردارید و به جای “شب” و “تاریکی”، واژهی”پنجره” را بگذارید.»
«پنجرهای که پنجرهی آرمانی هر شاعر و متحرک و پویاست که تا به کشف آن نرسد و نتواند که برای همیشهاش باز کند به تسخیر هیچ فضای شاعرانهی عینی مکشوف توفیق نخواهد یافت و جز اینکه در چاردیوار بسته و بیپنجرهی خویش، به درون خود نگاه کند و به دنیای ذهنی و محصور و محدود خود پناه برد هیچ گریزی نمیتواند داشت.»
بهراستی این گزارههای قطعی چگونه بر شعرهای فروغ بار میشوند؟ این قطعیت حاصل اشعار فروغ است یا اینکه این گزارهها برای ترسیم معنایی کنار هم قرار گرفتهاند که پیش از پاراگراف فوق در ذهن منتقد شکل گرفته است؟
محور اصلی انتقاداتی که از دید نگارنده به این کتاب وارد است با ذکر مثال ترسیم شد و مخاطب میتواند بر اساس محوریت فوق مثالهایی بیشتری را جستجو کند.
در کنار آن محور اصلی، در این کتاب با اغلاط کوچکتری نیز مواجه میشویم اما از آنجا که نمیتوان باور کرد که مرحوم محمد حقوقی (که مطالعهاش در زمینهی شعر کلاسیک و شعر نیما و پیروانش انکار ناپذیر بود) چنین نکات خردی را نمیدانسته، برایشان از عنوان شتابزدگی و بیدقتی استفاده میکنم؛ و با یک مثال از آنها میگذرم :
در صفحهی ۴۴ این کتاب میخوانیم:
«شعر فروغ شعریست کمتر تاثیرپذیر و بیشتر تاثیرگذار، تاثیرپذیریای که بیشتر از نظر محتواست و از دو طریق توجیه میشود؛ یکی تاثیر اکتسابی به اعتبار مطالعهی تورات و دیگری تاثیر تجربی به علت توجه به سینما.»
آیا دوگانهی اکتسابی/ تجربی دوگانهای منطقی است؟! آیا آنچه که از طریق تجربه کسب میشود اکتسابی نیست؟ شاید بشود منظور نویسنده را از مثالهایش حدس زد اما آیا این میزان بیتوجهی در یک دوگانهسازی که به شکل گزارهای نظریهپردازانه صورتبندی شده، از سوی استادی چون محمد حقوقی توجیهپذیر نیست.
محمد حقوقی یکی از شاعران و نویسندگان بزرگ این دیار است که نمیتوان دستاوردهایش را نادیده گرفت و اگر نبود امکان تاثیری که ممکن است شهرت ایشان در «صواب پنداری» سخنان فوق الذکر داشته باشد شاید می شد به پاس خدمات گرانسنگش، مسامحه پیشه کرد[۵]...
البته دست استاد فقید در مجموعههای شعر زمان ما (از جمله همین شمارهی چهار که به فروغ اختصاص دارد) نیز خالی نیست. به نحوی که میشود کلام آخر این یادداشت را به یکی از وجوه مثبت کتاب اختصاص داد. وجهی که شاید بتوان با تکیه بر آن پارهای فرارویها از مبانی «نقد ادبی» را توجیه کرد :
یکی از هوشمندانهترین و ظریفترین افعال محمد حقوقی در این کتاب، نامگذاری نه چندان متعارف بخشهای مختلف آن است، وی بخش اول را (که حاوی بیشترین توضیحات و تحلیلهای او دربارهی شعر و زندگی فروغ است) «مقدمه» نامیده، برای منتخب اشعار فروغ از واژهی «متن» استفاده کرده و قسمت آخر را که بر اساس رویهی کتب شعر زمان ما به تفسیر و تحلیل شعرهای موفق شاعر (اینجا فروغ) اختصاص یافته، «موخره» نامیده است.
در تقسیم متعارف یک مقاله یا کتاب به (مقدمه، متن و موخره) طبیعتا اصلیترین قسمت که حاوی تحلیلهای اصلی نویسنده ی آن است، «متن» گفته میشود و اینکه این قسمت صرفا به اشعار فروغ اختصاص یافته، نشان دهندهی این است که نمیتوان این کتاب را «نقد» اشعار فروغ (به معنای متعارف کلمه) نامید و هدف بیشتر معرفی اشعار شاعر است.
در قسمت آخر نیز ما با جمع بندی مباحث طرح شده (که معمولا تداعیگر واژهی «موخره» است) روبه رو نیستیم و کارکرد چند مقالهای که درقسمت «موخره» آمده، وسعت بخشیدن به نگاه مخاطب برای بازگشت به شعرهای فروغ است.
ناگفته نماند که یادداشتهای قسمت موخره برگرفته است از مقالاتی از «مهرداد صمدی، س.ک.استید و نویسنده ای که به نامش اشارهای نشده» که طی سالهای ۴۳تا۴۷ در نشریهی آرش منتشر شده. در این بین یادداشت استاد فقید در جنگ اصفهان در سال۱۳۴۷ نیز بدون ویرایشی که لازمهی گذر زمان است راه هم میتوان دید که برای آنان که سودای تحلیل تطبیقی نظریات شاعران پیرامون فروغ را دارند میتواند مفید باشد.
[۱] این ضرورت مضاعف درباره ی شاملو هم وجود دارد چراکه این دو (که از مفاخر هنری ما هستند) به طور کامل از کتب درسی حذف شدهاند.
[۲] ص۱۲ : …. زنی که در دو دورهی شعر خود، بی هیچ تنوع و به عبارت دیگر بی هیچ موضوع از پیش اندیشیده و مشخص (چنانکه از قبل از این در کار شاملو، اخوان و سپهری از آن سخن رفت) تنها حرفهای ویژهی مختص خود را میزند… توضیح :
اولا مقایسهی صورت گرفته، نقض ویژگیهایی ست که در مقدمهی ناشر برای این کتاب برشمرده شد (این نقض تا آخر کتاب چندین بار صورت میپذیرد) و مخاطبانی که کتابهای دیگر ایشان را نخواندهاند موضوع را در نمییابند؛ دوم اینکه با مراجعه به شعر زمان ما هم قصد نویسنده به وضوح و روشنی ترسیم نمیشود و به نظر میرسد که در انتخاب این واژگان دقت لازم لحاظ نشده است…
[۳] از سالهای گذشته، متعاقب بحثهای مربوط به “بحران معنا در دنیای مدرن”، مولفه هایی چون تعیین کنده بودن چشم انداز مخاطب در شکل گیری معنای متن، سفیدخوانی و امثالهم شکل گرفته که له یا علیه آنها نظرات مختلفی وجود دارد و در نشریات کاغذی و الکترونیکی مختلف قابل مشاهده است… اما در این یادداشت عمدتا مولفه هایی مبنا قرار گرفته اند که پیرامونشان اجماعی حداکثری موجود است… وابستگی معنا به زمینه و نیز به ارتباط بین نشانه ها از این دست مولفه هاست
[۴] در آزمونهای مذکور به جای پرسش قدیمی “معنی این بیت کدام است” پرسش “کدام ابیات با بیت فوق قرابت معنایی بیشتری دارند/ندارند” دیده می شود که مبتنی بر رویکردی متساهلتر است
[۵] به این مساله در قسمتهای قبل، به شکلی دیگر اشاره شد.