سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

شهری که ملکه‌اش دواچی بود

شهری که ملکه‌اش دواچی بود


تاکنون 1 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

تهیه این کتاب

علی خدایی که زاده‌ی تهران است پس از مواجهه با اصفهان و شگفتی‌هایش دامنگیر این شهر می‌شود و دل به دل اصفهان می‌دهد. او این مجموعه داستان را ادای دین به شهری می‌داند که مهربانانه او را در خود پذیرفته. داستان‌های کتاب، حکایت اهالی اصفهان است که حول چهارباغ گرد آمده‌اند. هر کدام پیشه‌ای دارند و سرگذشتی، اما چهارباغ علت‌العلل نزدیکی آن‌ها به یکدیگر است.

آدم‌های چهارباغ

نویسنده: علی خدایی

ناشر: چشمه

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۳۹۸

تعداد صفحات: ۱۳۲

شابک: ۹۷۸۶۲۲۰۱۰۰۲۰۱

علی خدایی که زاده‌ی تهران است پس از مواجهه با اصفهان و شگفتی‌هایش دامنگیر این شهر می‌شود و دل به دل اصفهان می‌دهد. او این مجموعه داستان را ادای دین به شهری می‌داند که مهربانانه او را در خود پذیرفته. داستان‌های کتاب، حکایت اهالی اصفهان است که حول چهارباغ گرد آمده‌اند. هر کدام پیشه‌ای دارند و سرگذشتی، اما چهارباغ علت‌العلل نزدیکی آن‌ها به یکدیگر است.

آدم‌های چهارباغ

نویسنده: علی خدایی

ناشر: چشمه

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۳۹۸

تعداد صفحات: ۱۳۲

شابک: ۹۷۸۶۲۲۰۱۰۰۲۰۱

 


تاکنون 1 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

تهیه این کتاب

در دنیایی که آدم‌ها از ازل با کابوس به پایان رسیدن دنیا زندگی کرده‌اند و هر مسلک‌ومذهبی با تصویری آخرالزمانی امتش را از آینده نذیر داده، رویای برپایی یک مدینه‌ی فاضله چراغ امید را در دل انسان روشن نگاه داشته.

گاه این دنیای خیالی را فلسفه می‌سازد و اسم ناکجاآبادش آرمان‌شهر نامیده می‌شود؛ گاه در ادبیات بنا می‌گردد و نامش می‌شود آدم‌های چهارباغ. شکوه ادبیات و داستان همین‌جا متجلی می‌شود که این آرمان‌شهر، فقط یک خیال صرف نیست. شهرش اسم دارد و آدم‌هایش هویت. تاریخ به آن سندیت می‌دهد و زندگی در لحظه توی خیابان‌هایش جاری می‌شود. علی خدایی در آخرین مجموعه داستانش بشیر محقق شدن این رویاست.

آن‌چه بیش از هر توضیح و تفسیری کتاب را به خواننده معرفی می‌کند، یادداشت نویسنده پشت جلد کتاب است: یک روز به اصفهان گفتم «تو مرا دوست داری؟» خندید و من سرایدار اصفهان شدم!

علی خدایی که زاده‌ی تهران است پس از مواجهه با اصفهان و شگفتی‌هایش دامنگیر این شهر می‌شود و دل به دل اصفهان می‌دهد. او این مجموعه داستان را ادای دین به شهری می‌داند که مهربانانه او را در خود پذیرفته. داستان‌های کتاب، حکایت اهالی اصفهان است که حول چهارباغ گرد آمده‌اند. هر کدام پیشه‌ای دارند و سرگذشتی، اما چهارباغ علت‌العلل نزدیکی آن‌ها به یکدیگر است.

 

یکی چشم‌پزشک است، یکی اسباب‌بازی‌فروش. یکی هتل‌دار است، دیگری گاریچی سیب‌فروش. هر داستان به یکی از کاراکترها می‌پردازد  و در نمایی نزدیک پرتره‌ی یکی را ثبت می‌کند. در این میان زنی کهنه‌شور به نام عادله دواچی حلقه‌ی اتصال آدم‌های چهارباغ به یکدیگر است. عادله زنی است تنها، بی‌شوهر و بی‌فرزند. از یازده‌سالگی که مادرش رماتیسم گرفته پا جای پای مادر می‌گذارد و دواچی بودن را مانند شغلی موروثی ادامه می‌دهد.

اما ملافه‌ها و کرباس‌ها برای او فقط پارچه‌هایی کثیف نیستند که با رنج دستش تمیز می‌شوند. در جهان رویایی عادله پارچه‌ها توی تشت با هم به رقص درمی‌آیند و رنگ‌ها توی آب پخش می‌شوند و دنیا را رنگ و رقص فرا می‌گیرد. همین است که عادله با هیچ‌کس سر عناد ندارد و از هیچ‌کس طلبکار نیست. فقط عادله نیست که با شغلش هنرورزی می‌کند.

آقا رضا باربِر کوتاه کردن موهای دانش‌آموزان در آغاز مهرماه را مراسمی آیینی و موسمی می‌بیند. دکتر ونیکوف با شماره‌ی تازه‌ی عینکش رنگ‌های تازه را کشف می‌کند و طرباسی اسباب‌بازی فروش شیفته‌ی طبل‌نوازی میمون‌های توی ویترینش می‌شود. آدم‌های چهارباغ با کسب‌وکارشان عیش می‌کنند و عیش‌شان را با دیگران قسمت می‌کنند. احمدسیبی سیب‌های زرد و سرخش را به اطرافیانش می‌بخشد و بهرام زلفی برای مشتری‌های گرمابه‌اش هر چه بخواهند فراهم می‌کند.

در آرمان‌شهر خدایی کسی مایوس و دلسرد نمی‌شود. یک سرباز از جنگ برنگشته اما مادرش مد کت‌وشلوار دامادی را پی می‌گیرد و آرزوی زفاف فرزندش را در دل می‌پرورد. اگرچه ماشین‌های لباس‌شویی جای دواچی‌ها را توی خانه‌ها پر کرده‌اند اما عادله‌ای هست که ملوک را بر سر کاری جدید وساطت کند و حاج مهدی حاضر شود پیرزنی را در تریکودوزی‌اش سکنا دهد. اگر مالی گم شود و حلال باشد به صاحبش برمی‌گردد و باور به «مال حلال پیدا می‌شِد» هنوز خدشه‌دار نشده.   

 

چهارباغ ساخته‌ی علی خدایی فقط مغازه و مطب نیست که آدم‌ها لابه‌لای بازار گم‌وگور شوند و در هرج‌ومرج روزمرگی گرفتار. در این میان هتل جهان به مثابه‌ی یک خانه، اهالی چهارباغ و اصفهانی‌های مربوط به چهارباغ را در خود جا می‌دهد. چه پروین خانوم از همسر و فرزندش برنجد و چه آقا نصیر جَمَدی از اهل‌وعیالش قهر کند، هتل جهان کانونی گرم برای آشتی کردن خانواده‌ها می‌شود. هتل جهان فقط با اصفهانی‌ها مهربان نیست.

این خانه‌ی مشرف به چهارباغ، پذیرای مسافرهایی می‌شود که از دیگر شهرها آمده‌اند و نه آداب سفر بلدند و نه رسم‌وراه زندگی. آشفتگی روابطشان سرایت پیدا کرده به عاداتشان و دچار شلختگی شده‌اند؛ اقبال داشته‌اند و راه‌شان به چهارباغ و هتل جهان افتاده. حالا این‌جا مجال پیدا می‌کنند که در این بیتوته خود را باز یابند.

 

چهار باغ

 

 

علی خدایی اتوپیایش را شرقی و ایرانی ساخته و حتی پا فراتر گذاشته و آن را بومی کرده . مکان‌ها با جزییات پرداخته شده‌اند و خاص جغرافیای خود هستند. فرهنگ‌، تاریخ و زبان با شهر و محله درهم آمیخته؛ و داستان‌هایی با مرکزیت یک شهر خاص ساخته شده که امکان وقوعش در هیچ جغرافیای دیگری ممکن نیست.

لهجه به مدد شهر آمده و به همان اندازه که شخصیت‌سازی می‌کند، فرهنگ و طنازی اصفهانی‌ها را در خود بازتاب می‌دهد. غور نویسنده در اصفهان گاه به حدی عمیق شده که انگار مخاطب غیراصفهانی را فراموش کرده و او را وادار می‌سازد برای درک بهتر داستان، استعارات و اصطلاحات کتاب را از اهلش جستجو کند. شاید اگر مادرانگی عادله دواچی نبود خواننده در چهارباغ دچار غربت می‌شد.

نویسنده در کنار تمام تلاشش برای بومی‌سازی داستان‌ها، وجه زنانه و مادرانه‌ی عادله را چنان با ظرافت قلم‌کاری کرده که نقش برجسته‌ی این اثر یک زن باشد؛ زنی که مام سرزمینش است. عادله زنی است که در تمام زمان‌ها حضور دارد حتی اگر در پرش آخرش روی فنر تشک به آسمان رفته باشد. حضور او زمینی و ملموس است. او کهنه‌های تمام فرزندان شهر را مادرانه شسته و عاطفه‌اش را بی‌دریغ و سخاوتمندانه به همه بخشیده. فرزندی نزاییده اما برای همه مادری می‌کند. شوهری ندارد اما هر شب از پنجره‌ی هتل آمدن احمدسیبی را می‌پاید.

 

 

عادله دواچی همان‌طور که نجاست را از رخت‌ها پاک می‌کند، کدورت را از روابط می‌زداید و با عطوفتش آدم‌ها را تربیت می‌کند. همین می‌شود که زیبایی در وجودش متجلی می‌شود و سومبات نقاش را به طراحی خود برمی‌انگیزد و چون ملکه‌ای در نگاه سومبات ظاهر می‌شود، ملکه‌ی مادر با لباس محلی. او مانند تمام زن‌های دانا و دوراندیش شرقی حتی برای فردای فرزندانش در زمان فقدان مادر فکر کرده. برای نویسنده‌ی متکبری به نام آقای طلوع که روزگاری مسافر هتل بوده نامه می‌نویسد. نویسنده به اصفهان آمده بوده تا داستانی تاریخی بنویسد.

به زعم آقای طلوع، تاریخ یعنی نامداران و امرا و بزرگان شهر، و حوادث تاریخی یعنی تصادف میرزا ابوالقاسم خان تاجر. اما آشنایی با عادله معنای تصادف را در ذهنش از نو می‌سازد. عادله یادش می‌دهد که تاریخ را نه تجار و امرا که مردم و ضعفا می‌سازند.

در شهری که ملکه‌اش دواچی است، رعیتش خواه تونی‌‌خان باشد و خواه غلومی بیدار، عدالت و محبت حکمفرمایی می‌کند. طلوعی تصادفش را با فرزندان عادله می‌نویسد و خدایی تصادفش را با آدم‌های چهارباغ. داستان در داستان و واقعه در واقعه گره می‌خورد و شهری از نو در مجموعه داستان آدم‌های چهارباغ ساخته می‌شود. خدایی دینش را به اصفهان و به سرزمین که چون مادر پرورش‌دهنده است ادا کرده.

 

  این مقاله را ۴۱ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *