سه روش نوشتن برای کودکان
سی. اس. لوئیس نویسندهی مشهور بریتانیایی و خالق مجموعهکتابهای ماجراهای نارنیا، در سال 1952 سخنرانیای با عنوان «سه روش نوشتن برای کودکان (On Three Ways of Writing for Children)» ارائه داد که بعدها در کتابی با عنوان «از جهانهای دیگر؛ مقالات و داستانها (Of Other Worlds: Essays and Stories)» نیز به چاپ رسید. ترجمهی حاضر گزیدهای از متن این سخنرانی است.
(مترجم)
(مترجم)
سی. اس. لوئیس نویسندهی مشهور بریتانیایی و خالق مجموعهکتابهای ماجراهای نارنیا، در سال 1952 سخنرانیای با عنوان «سه روش نوشتن برای کودکان (On Three Ways of Writing for Children)» ارائه داد که بعدها در کتابی با عنوان «از جهانهای دیگر؛ مقالات و داستانها (Of Other Worlds: Essays and Stories)» نیز به چاپ رسید. ترجمهی حاضر گزیدهای از متن این سخنرانی است.
سه روش نوشتن برای کودکان
به گمان من، کسانی که برای کودکان مینویسند، جهت راه بردن به مقصودشان، سه روش در اختیار دارند؛ دو روش خوب و یک روشی که کلاً بد است.
من بهتازگی و از طریق دو شاهدِ ازهمهجابیخبر از این روش بد مطلع شدم. یکی از آنها زنی بود که دستنوشتهی داستانش را برایم فرستاد. در داستان او، یک پری گَجِت فوقالعادهای را در دسترس یک کودک قرار میداد. از لفظ «گجت» استفاده میکنم، زیرا آن وسیله یک حلقه یا کلاه یا شنل جادویی یا هر چیز قدیمی دیگری نبود. آن وسیله یک ماشین بود، چیزی که شیرآلات و دستگیرهها و دکمههایی داشت که میتوانستی ازشان استفاده کنی. میتوانستی یکی از دکمهها را فشار دهی و بستنی بگیری، دیگری را بفشاری و یک تولهسگ تحویل بگیری، و از اینقبیل چیزها. باید صادقانه به نویسنده میگفتم به این چیزها چندان علاقهای ندارم.
او پاسخ داد: «من هم علاقهای ندارم. حوصلهام را سر میبرند. اما این چیزی است که بچههای امروزی میخواهند.» شاهد دیگر من این است: در اولین داستانم، چای عصرانهی بینظیری را بهتفصیل توصیف کرده بودم که یک ایزد جنگلِ مهماننواز به دختر کوچکی میداد که قهرمان داستانم بود. مردی که خودش فرزند داشت گفت: «آهان، متوجه میشوم چطور به چنین چیزی رسیدهاید. اگر قصد داشتید خوانندگان بزرگسال را راضی کنید، از رابطهی جنسی برایشان میگفتید. پس، با خودتان فکر کردید، “نمیتوان از رابطهی جنسی به بچهها گفت، پس بهجایش از چه بگویم؟ میدانم! این آدمکوچولوها از خوراکیهای خوشمزه خوششان میآید.”»
هرچند، درواقع، من خودم از خوردن و نوشیدن خوشم میآید. من چیزی را در کتابم گنجاندم که اگر بچه بودم، دوست داشتم آن را بخوانم و حتی الان که پنجاهوچندسالهام، هنوز هم دوست دارم بخوانمش.
از دیدِ زن اولین مثالم و مرد متأهل دومین مثال، نوشتن برای کودکان بخش ویژهای از دیدگاه «به مخاطب همان چیزی را بده که میخواهد» بود. به زعم آنها، مسلماً کودکانْ مخاطب ویژهای هستند و ما چیزی را که میخواهند مییابیم و به آنها میدهیم، هرچند خودمان آن چیز را چندان دوست نداشته باشیم.
روش بعدی ممکن است در نگاه نخست بسیار مشابه روش اول باشد، اما به گمانم، این شباهتْ ظاهری است. این روشی است که لوئیس کارول، کِنِت گراهام و تالکین به کار میبردند. داستان چاپشده از دل داستانی پدید میآید که فردی احتمالاً فیالبداهه برای کودکی خاص تعریف کرده است. شباهتش با روش اول به این دلیل است که ما حتماً میکوشیم به آن کودک هر آنچه را میخواهد بدهیم. اما از طرف دیگر، ما با شخصی واقعی سروکار داریم؛ این کودک قطعاً با سایر کودکان متفاوت است. «کودکان» گونهای عجیبوغریب نیستند که ما همانند انسانشناسها یا فروشندگان سیار عادتهایشان را «جعل» کرده باشیم.
گمان نمیکنم بتوان، رودررو، کودک را با چیزهایی سرگرم کرد که طبق برآوردمان برای آنها رضایتبخش است، اما خودمان نسبت به آن چیزها بیاعتناییم یا با دیدهی تحقیر بهشان مینگریم. مطمئنم کودک به این مسئله پی خواهد برد. در هر رابطهی انسانی، دو طرف یکدیگر را تعدیل خواهند کرد. ما کمی تغییر میکنیم چون مشغول صحبت با یک کودک هستیم و کودک نیز بهشکلی متفاوت رفتار میکند زیرا طرف صحبتش فردی بزرگسال است. نوعی معاشرت، نوعی شخصیت ترکیبی، شکل میگیرد و از دلش داستان پرورش مییابد.
روش سوم، که یگانه راهی است که من بهشخصه میتوانم به کار ببرم، این است که داستان کودک بنویسیم، زیرا داستان کودک بهترین شکل بیان چیزی است که میخواهیم بگوییم: درست همانطور که یک آهنگساز ممکن است مارش مرگ بسازد نه بهدلیل اینکه مراسم خاکسپاری عمومی را در نظر دارد، بلکه به این سبب که ایدههای موسیقایی خاصی که به ذهنش خطور کرده در این قالب، بهتر مینشیند.
این روش را میتوان علاوه بر داستان، در گونههای دیگر ادبیات کودک نیز به کار گرفت. به من گفتهاند آرتور میک هیچگاه کودکی را ملاقات نکرده و اصلاً هم نخواسته ملاقات کند: از نظر میک، او خوششانس بوده که پسربچهها به خواندن آنچه دوست داشته بنویسد علاقه نشان میدادند. ممکن است این روایت خیالی باشد، اما منظور من را روشن میسازد […]
[…] من هر رویکردی را که با این پرسش شروع شود که «کودکان امروزی چه چیزی دوست دارند؟» رد میکنم. ممکن است از من بپرسید «آیا به همین ترتیب، رویکردی را که با این سؤال آغاز شود که ’کودکان امروزی به چه چیزی نیاز دارند؟‘ ـ یا به عبارت دیگر، رویکردهای اخلاقی یا تعلیمی را ـ رد میکنید؟» به گمانم، پاسخم مثبت است. نه به این خاطر که دوست ندارم داستانها اخلاقی باشند و نه به این دلیل که فکر میکنم بچهها از اخلاقیات بدشان میآید. بیشتر به این خاطر که مطمئنم پرسش «کودکان امروزی به چه چیزی نیاز دارند؟» ما را به اخلاقیات خوب هدایت نمیکند. با مطرح کردن چنین پرسشی، موضع بسیار برتری اتخاذ میکنیم.
بهتر است بپرسیم «من به چه اخلاقیاتی نیاز دارم؟» زیرا گمان میکنم میتوانیم با اطمینان بگوییم آنچه عمیقاً برای خودمان مهم نیست مورد توجه عمیق مخاطبانمان، از هر سنی که باشند، قرار نخواهد گرفت. اما بهتر است اصلاً سؤال نکنیم. بگذاریم تصوراتمان اخلاقیات خودشان را به ما نشان دهند. زیرا اخلاقیات نهفته در آنها از ریشههای معنویای نشئت میگیرد که در طول زندگی خود از عهدهی رسیدن به آنها برآمدهایم. اما در صورتی که تصوراتمان هیچ اخلاقیاتی به ما نشان ندادند، نباید آنها را وارد داستانمان کنیم. زیرا در غیر این صورت، این اخلاقیات احتمالاً حرفهایی کلیشهای، یا حتی دروغین، خواهند بود که فقط توجهی سطحی به آنها داشتهایم.
بیشرمانه است که چنین چیزی را به کودکان عرضه کنیم. زیرا اطلاع موثق داریم که در حوزهی اخلاق، کودکان احتمالاً حداقل به اندازهی ما عاقلاند. هر کس که میتواند داستان کودکانهای بدون پیام اخلاقی بنویسد ـ اگر اصلاً میخواهد داستان کودکانه بنویسد ـ بهتر است این کار را بکند. تنها اخلاقیاتی که ارزشمند تلقی میشود اخلاقیاتی است که بهناگزیر از تمامیت ذهن نویسنده برخاسته است.
درواقع، همهچیز در داستان باید از تمامیت ذهن نویسنده برآید. ما باید برای کودکان بنویسیم بهخاطر تخیلات مشترکمان با آنها. ما با مخاطبان کودکمان متفاوتیم نه بهخاطر اینکه آنها علاقهای کمتر، یا کمتر جدی، به چیزهایی دارند که ما با آنها سروکار داریم، بلکه بهدلیل این واقعیت که ما علایق دیگری نیز داریم که بچهها در آنها با ما شریک نیستند. موضوع داستانمان باید بخشی از ملزومات همیشگی ذهنیمان باشد. به تصور من، برای تمام نویسندگان بزرگ ادبیات کودک چنین بوده است، اما عموم افراد این تلقی را ندارند. چندی پیش، منتقدی در تمجید از یک داستان پریانِ بسیار جدی گفت که نویسنده «حتی یک بار هم شوخی نکرده است».
اما چرا اصلاً باید شوخی کرده باشد؟ از دیدگاه من، برای این هنر، هیچچیز مرگبارتر از این ایده نیست که هر آنچه با کودکان شریک میشویم، در معنای سلبی کلمه، «کودکانه» تلقی شود و هر آنچه کودکانه مینامیم بهنوعی خندهدار فهم شود. ما در آن بخش از سرشتمان که با کودکان همترازیم باید با آنها مثل همترازهایمان برخورد کنیم. برتری ما تا حدی در تسلط داشتن بر سایر بخشهاست و تا اندازهای (که مرتبطتر است) در این واقعیت که ما در داستان گفتن بهتر از آنهاییم. با کودک در مقام خواننده نه باید اربابمنشانه برخورد کرد و نه او را پرستید؛ ما باید مانند صحبت دو انسان با یکدیگر با او صحبت کنیم.
اما بدترین کار اتخاذ رویکردی حرفهای است که رویهمرفته کودکان را مادهی خامی در نظر میگیرد که باید آنها را تربیت کرد. البته ما موظفیم تلاش کنیم تا آسیبی به کودکان نرسانیم؛ ممکن است گاهی، تحت قدرت مطلق، جرئت کنیم امیدوار شویم که ممکن است خیری به آنها برسانیم. اما فقط خیری که مستلزم برخورد محترمانه با آنها باشد. نباید خود را مشیت یا سرنوشت بدانیم. نمیگویم کسی در وزارت آموزشوپرورش هرگز نمیتواند داستان خوبی برای کودکان بنویسد، زیرا هر چیزی ممکن است. اما شرط کلانی میبندم که برعکس این اتفاق رخ میدهد.
یک بار در سالن غذاخوری هتل، تقریباً با صدای بلند گفتم: «از آلوخشک متنفرم.» صدای غیرمنتظرهی کودکی ششساله از میز کناری گفت: «من هم همینطور.» این همدردی آنی بود. هیچیک از ما فکر نمیکرد خندهدار است. هر دو ما میدانستیم آلوخشک خیلی بدمزهتر از آن است که خندهدار باشد. این همان مواجههی مطلوب میان یک مرد و یک کودک در مقام شخصیتهای مستقل است. از روابط بسیار نزدیکتر و پیچیدهتر میان کودک و والدین و کودک و معلم چیزی نمیگویم. نویسنده، در مقام نویسندهی صرف، خارج از تمام اینهاست. او حتی عمو هم نیست. نویسنده فردی آزاد و همتراز است، مانند پستچی، قصاب و سگِ همسایهبغلی.
2 دیدگاه در “سه روش نوشتن برای کودکان”
خیلی ممنون چقدر مطلب خوبی بود. متشکرم که لینک متن اصلی رو هم قرار میدید.
بلی هم نویسنده مقاله عالی هستند و هم مترجم مقاله از عزیزان و اساتید ما هستند.