سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

اشتراک گذاری این مقاله در فیسبوک اشتراک گذاری این مقاله در توئیتر اشتراک گذاری این مقاله در تلگرام اشتراک گذاری این مقاله در واتس اپ اشتراک گذاری این مقاله در لینکدین اشتراک گذاری این مقاله در لینکدین

سفری که با یک سؤال آغاز شد

ما همیشه نیاز داشته‌ایم و داریم از پدیده‌های طبیعی و نیروهای آسمانی یا پدیده‌های اجتماعی و نیروهای درونی‌مان بگوییم و بشنویم تا بتوانیم تضادها و تناقض‌هایی که داریم، برطرف کنیم و ترس‌ها و هراس‌هایمان را به خوشی‌ها و لذت‌ها تبدیل کنیم.

 

 

 

 

 

در پناه آب و خرد

وقتی قرار شد از کتاب اپوش و وایوو بنویسم، داشتم فکر می‌کردم یادداشتم را با آن دعای مشهور داریوش شروع کنم و از دشمن، دروغ و خشک‌سالی بگویم؛ سه تهدیدی که همیشه آرزو کرده‌ایم از ما دور باشد و همیشه به ما نزدیک بوده است.

نمی‌شود در خاورمیانه زندگی کنی و در ایران، با این‌همه خاکِ خشک و بیابانی، باشی و از جنگ و نیرنگ یا کم‌آبی و بی‌آبی نترسی. این هراس تازگی هم ندارد و شبیه قصه‌هایی که محمد طلوعی نوشته است، ریشه‌های کهن دارد. مگر نه این‌که انسان همیشه وقتی در برابر خودش یا طبیعت قرار می‌گرفت/‌می‌گیرد، ذهنش پر از شگفتی و سؤال بود/هست؟

ما همیشه نیاز داشته‌ایم و داریم از پدیده‌های طبیعی و نیروهای آسمانی یا پدیده‌های اجتماعی و نیروهای درونی‌مان بگوییم و بشنویم تا بتوانیم تضادها و تناقض‌هایی که داریم، برطرف کنیم و ترس‌ها و هراس‌هایمان را به خوشی‌ها و لذت‌ها تبدیل کنیم.

قصه و اسطوره زبانی بود/است که برای این گفت‌وگو نیاز داشتیم/داریم؛ خلقِ داستان‌هایی که بتواند درک انسان از جهان را به شکل و شیوه‌ای نمادین نشان بدهد.

اسطوره‌ها از طبیعت و زندگی به وجود آمده‌اند و ماندگار شده‌اند تا یادآورِ باورهایی باشند که ارزش‌های مهمِ دوران ایران باستان بوده‌اند. مانند آب و پاسداشتِ آن و آیین‌های باران‌خواهی که هنوز در گوشه‌وکنار ایران برگزار می‌شود؛ به سلامتی و پیروزیِ فرشته‌ی تیشتر در مبارزه با اپوش.

 

اَپوش
کتاب اپوش

 

 

دیو زیبا و خدای مرموز

اپوش، دیو خشک‌سالی، قهرمانِ داستان محمد طلوعی است؛ «دیوی که هر جایی که پا می‌گذاشت آب‌ها بخار می‌شدند و جوها خشک می‌شدند.»

او گمان می‌کند زیباترین دیو جهان است. چون هرگز چهره‌ی خودش را ندیده است و وقتی برای اولین‌بار خودش را در آینه می‌بیند، وحشت می‌کند.

در داستان وایوو هم فرشته‌ی باد قهرمان است؛ یکی از خدایان هند و ایرانی که همکار تیشتر است. زیبا و تندرو است و در اساطیر «به شکل مردی روشن و بلندبالا که موزه‌ای چوبین بر پای دارد» معرفی می‌شود. او به فرشته‌ی باران کمک می‌کند تا آب روی زمین جاری و گیاه سبز و خاک جوان شود.

باد در باورهای ایران باستان هم اهورایی است و هم اهریمنی و حامل مفهومی از تقابل دوگانه‌ی مرگ و زندگی؛ «یکی وایِ خوب با صفات سازنده، مبارک، برکت‌دهنده و حامی آفرینش و نیمی دیگر وای بد با صفات ویرانگر، شوم، ترسناک، مرگ‌آور و حامی آفرینش خبیث.»

در این داستان هم وایوو دو وَر دارد، هم خوب است و هم بد. «وقتی باران بهاری می‌‌آورد و وقتی زیر شاخه‌های تمشک اول تابستان می‌وزید وَرِ خوبش بود اما وقتی سیل‌های پاییزی و توفان زمستانی می‌آورد وَرِ بدش.»

 

وایوو

 

 

یک سؤال، یک سفر و کلی دردسر

هر دو داستانِ محمد طلوعی بر مبنای الگوی افسانه‌‌ای نوشته شده‌اند؛ قهرمان در پی به دست آوردن چیزی است؛ پاسخ یک سؤال.

اپوش می‌خواهد بداند که زشت است یا زیبا و باد می‌خواهد بداند «چرا مقابل هر چیز خوبی چیز بدی هست؟ چرا خوبی کامل نیست؟ چرا همه‌چیز خوبی نیست؟»

ساختاری که بر مبنای ماهیت دوتایی مغز _ همه یا هیچ _ چیده شده است و از آن گریزی نیست؛ اطلاعات درباره‌ی جهان را این‌گونه به دست می‌آوریم و دسته‌بندی می‌کنیم. به راست بپیچم یا چپ؟ به جنگل بروم یا بیابان؟ می‌بینم یا نمی‌بینم؟ تنها هستم یا نیستم؟

سفر قهرمانِ داستان با یک سؤال آغاز می‌شود و اپوش و وایوو از جنگل و بیابان، دشت و دریاچه می‌گذرند و با شخصیت‌های متفاوت، از درخت تا مارمولک، ملاقات می‌کنند تا پاسخ پرسش خودشان را پیدا کنند. سؤالی که دردسر است و دست از سر اپوش و وایوو برنمی‌دارد، ولی در پایانِ داستان باعث می‌شود که همه‌چیز کمی روشن‌تر باشد و نوعی دعوت است تا مخاطب نیز سفر خودش را آغاز کند؛ سفری پرسشگرانه.

 

محمد طلوعی
نویسنده‌ کتاب اپوش – محمد طلوعی

 

 

روایتی نو از داستان آفرینش

زبان نخستین و مهم‌ترین ویژگی در روایت‌های مدرن از اسطوره‌ها و افسانه‌ها است. کودکان و حتی بسیاری از بزرگسالان نمی‌توانند با متون کهن ارتباط برقرار کنند چون زبان و ساختار دستوری ناآشنای آن برایشان خوش‌آیند نیست. در کتاب اپوش و وایوو زبان نویسنده ساده و روان و امروزی است و حتی شوخ و شنگ است.

این ویژگی در تصویرگری‌های سحر حق‌گو هم وجود دارد. موقعیت‌هایی مانند گریه کردن اپوش که به جای اشک از چشم‌هایش سنگ می‌ریزد یا وقتی او عصبانی می‌شود و بلایی سر مارمولک یا موش می‌آورد، باعث می‌شود که لبخند بزنیم و روایتِ نویسنده از آفرینش توجه‌مان را جلب کند؛ اینکه کوه تفتان چگونه به وجود آمد یا لاک‌پشت و موش‌کور چگونه خلق شدند.

 

  این مقاله را ۹۰ نفر پسندیده اند

اشتراک گذاری این مقاله در فیسبوک اشتراک گذاری این مقاله در توئیتر اشتراک گذاری این مقاله در تلگرام اشتراک گذاری این مقاله در واتس اپ اشتراک گذاری این مقاله در لینکدین اشتراک گذاری این مقاله در لینکدین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *