زیستن، زیر سقفِ دیگری
یادداشتهای سردبیر هایاتسک نوشته روبرت صافاریان، قصه یک مجله کم تیراژ به اسم «هایاتسک» است. مجلهای که بیشتر خوانندگان بالقوهاش دیگر مهاجرت کردهاند و قصه سردبیر نسبتاً سرد آن. آقای سردبیر اما در تمامی داستان فقط یک بار عصبانیتاش را نشان میدهد: آنجایی که سقفشان در حال ریختن است و هیچکس به فکر این اتاق قدیمی نیست. دیاسپورا را روبرت صافاریان اینجا به شکل دیگری هم نشان خواننده میدهد: زیستن در خانهای که نگرانش هستی، اگرچه وطنات چند پاره است.
یادداشتهای سردبیر هایاتسک
نویسنده: روبرت صافاریان
ناشر: مرکز
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۹
تعداد صفحات: ۱۲۸
شابک: ۹۷۸۹۶۴۲۱۳۴۶۷۰
یادداشتهای سردبیر هایاتسک نوشته روبرت صافاریان، قصه یک مجله کم تیراژ به اسم «هایاتسک» است. مجلهای که بیشتر خوانندگان بالقوهاش دیگر مهاجرت کردهاند و قصه سردبیر نسبتاً سرد آن. آقای سردبیر اما در تمامی داستان فقط یک بار عصبانیتاش را نشان میدهد: آنجایی که سقفشان در حال ریختن است و هیچکس به فکر این اتاق قدیمی نیست. دیاسپورا را روبرت صافاریان اینجا به شکل دیگری هم نشان خواننده میدهد: زیستن در خانهای که نگرانش هستی، اگرچه وطنات چند پاره است.
یادداشتهای سردبیر هایاتسک
نویسنده: روبرت صافاریان
ناشر: مرکز
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۹
تعداد صفحات: ۱۲۸
شابک: ۹۷۸۹۶۴۲۱۳۴۶۷۰
یادداشتهای سردبیر هایاتسک نوشته روبرت صافاریان، قصه سردبیر ارمنی یک مجله کم تیراژ به اسم «هایاتسک» است. دفتر مجله در ساختمانی قدیمی و در حالِ ریختن، جایی در مرکز شهر تهران است. آدمهای اصلی قصه سه چهار نفر بیشتر نیستند و قصه را هم همینها میچرخانند. داستان از معرفی مالک مجله – تاجر پیر ارمنی – و کارمندهایش شروع میشود.
یک سردبیر پنجاه و خردهای سالهی تنها، منشیِ در حال طلاق گرفتن و دو بچهاش، گرافیست باردار و آبدارچیِ لنگ. داستان صافاریان، از یک طرف درگیریهای این آدم ها با هم، زندگیشان، ساختمان مجله و تک و توک خوانندگانش است. اما روی دیگر کتاب، تاباندن نور – هر چند خفیف – به بخشی از زندگی در ایران است که تفاوت عقیده مانع از دیده شدنش شده است.
اول:
آقای ژرژ، سردبیر مجله هایاتسک، آدم گرمی نیست اما «روبرت صافاریان» قصه یادداشتهای سردبیر هایاتسک را گرم نوشته است. صافاریان عامدانه از کلماتی استفاده میکند تا بدون ابهام و پیچیدگی خاصی قصهاش را تعریف کند.
این سادگی، ابتدای کتاب به شکل اغراق آمیزی وجود دارد. سردبیر مجله در همان چهار پنج صفحه اول، طوری کارمندهای مجله را معرفی میکند انگار حوصله پیچیده حرف زدن ندارد: «خانم بندری منشیمان است.» یا جای دیگر: «این جا دفتر ماهنامه هایاتسک است و من ژرژ هایراپتیان سردبیر هایاتسکام.» گویی خواننده به جای درگیر شدن در جزییات اتفاقات و حتی شناخت شخصیتها، باید که به جایی دیگر نظر کند و چیزهای دیگری را ببیند.
دوم:
یادداشتهای سردبیر هایاتسک قصه نشانهها است. اتفاقات، از همان ابتدای قصه، کوتاه و ساده و صریح و گذرا هستند، موضوعات کش نمیآیند و حرفها سریع زده می شود. اما در همین صراحتهای سریع، نشانههایی وجود دارد که کتاب را بسیار جذاب کرده است.
خانهای قدیمی که تجاریاش کردهاند، بارانی که بند نمیآید، سقفی که چکه میکند، آدمهایی که توی خیابان معترضند، بوی بد مغازه فست فود زیر دفتر مجله که پنجرههای دوجداره هم نمیتوانند جلویش را بگیرند، آدمهایی که تازگی گربه دوست شدهاند، مالکی که ریختن سقف خانهاش روی سر طبقه پایینیها برایش مهم نیست و مجلهای که خواننده ندارد و آدمهایی که مهاجرت کردهاند و سردبیری که تنهاست. به نظرم این ریتم، هیچ توضیح دیگری لازم ندارد!
سوم:
یادداشتهای سردبیر هایاتسک میتوانست اثری بسیار بهتر باشد اگر رگههایی از تازگی که در کتاب وجود دارد، پررنگتر میبود. قصهای که آدم هایش از ارامنه باشند و به زبان فارسی و برای –عموما – غیرارامنه نوشته شده باشد، اگر کمی بیشتر درباره زندگی و رفتارهای شخصی آدمها و نوع نگاهشان به زندگی در جایی که اقلیت محسوب میشوند، صحبت میکرد، اثری به مراتب دقیقتر میبود.
صافاریان اما ترجیح داده است که مفهوم «ارمنی بودن» را جایی بین یک دین، زنانگی و مردانگی، تهرانِ این سالها و زندگی میانِ «اکثریت» تعریف کند. به این معنی، خط باریکی که برای داستان انتخاب شده به مخاطب اجازه نمیدهد که نه بیشتر و نه کمتر از آنچه نویسنده میخواهد «داستان ارمنی» بخواند. نمیدانم این ویژگی یک انتخاب عامدانه بوده یا دشواریهای نوشتن از «اقلیت» صافاریان را مجبور به این کار کرده است.
چهارم:
مفهوم «اقلیت بودن» را میشود یک طور دیگر هم در قصه دید. آقای ژرژ که سردبیر مجله است، در تمامیِ داستان با آدمهایی – چه آبدارچی و منشی و گرافیست و ویراستار و شاعر و نویسنده – و چه همسایه و مامور اداره آب و حتی خانواده خودش، درگیر است. درگیریاش البته در حد ناراحتیهای شخصی است و چندان هم به گلههای کلامی نمیرسد. ژرژ این مشکلات را میبیند، تحمل میکند، ناراحت میشود اما روزِ دیگر، باز همان ژرژ سابق است.
میزان تحمل این آدم و تساهلی که در رفتارهایش – اگرچه رفتارهایی نسبتاً سرد – وجود دارد، همان ویژگی است که صدها و هزاران سال است به خصوصیت اصلی «اقلیت»ها در ایران تبدیل کرده است. این هم یک نشانه دیگر – و حتی مهمتر از دیگر نشانهها – است و کتاب صافاریان را به اثری مهم تبدیل کرده است.
پنجم:
مسلم است که «روبرت صافاریان» اصولاً بیشتر از آنکه نویسنده قصه باشد، آدمی سینمایی است. یعنی ذهن و آثارش – چه تالیف و چه ترجمه – برگرفته از سینما و قصه های سینمایی است (تاریخ سینما را مثل کف دستش میشناسد!). از این نظر، یادداشتهای سردبیر هایاتسک را میتوان سینمایی خواند و البته، دید. مجموعه اتفاقاتی در چند ماه، برای چند نفر آدم ثابت در یک لوکیشنِ قدیمی کوچک، با یک دوربین اول شخصِ روی دست و نریشنی که ذهن مخاطب را هدایت میکند، همان فیلمِ جمع و جور، تمیز و پر از نشانهای است که صافاریان برایمان تعریف میکند.
آدمها اگرچه خوب توصیف نشدهاند و نمیدانیم چه شکلیاند و چه رنگی میپوشند و چه قد و بالایی دارند – جز پای لنگ آقای قازار و بچهی توی شکمِ برآمده شرلی – اما بدون همین جزییات هم پذیرفتن و دیدنشان کار سختی نیست. اینجا بد نیست به یاد بیاوریم که «روبرت صافاریان» همیشه سینمای «پاراجانف» سینماگر عجیب ارمنی – یک تارکوفسکیِ غریبتر – را دوست داشته و دربارهاش کتاب نوشته است.
اگر رنگ انار پاراجانف را دیده باشید متوجه میشوید که چطور میشود سهل و ممتنع بود و مخاطب گاه بی آنکه متوجه لایههای دیگر متن شود، آنچه میبیند –در اینجا، میخواند – را دوست داشته باشد.
ششم:
روبرت صافاریان پیش از یادداشتهای سردبیر هایاتسک هم آثاری را از زبان ارامنه و درباره فرهنگ و زندگی ارامنه نوشته است. یکی از مهمترینشان کتابی است درباره زندگی ارامنه در ایران با نام ساکن دو فرهنگ، دیاسپورای ارمنی در ایران.
خودش کتاب را به سادهترین شکل، اینطور توضیح میدهد: «دیاسپورا در عام ترین مفهوم خود یعنی زیستن در یک جا و جای دیگری را وطن خود دانستن. خود را جزئی از ملت بزرگی دانستن که در سراسر جهان پراکنده است و پارههای آن رو به سوی وطن دارند، حتی اگر قرار نباشد روزی به آن جا بروند.» داستان قبلی صافاریان، خانه دو طبقه خیابان سنایی هم همانطور که از اسمش مشخص است، درباره زادگاه و زیستن و بزرگ شدن است.
به نظر میرسد این دغدغه، همچنان در «یادداشتهای سردبیر هایاتسک» هم وجود دارد و حالا به شکل بسیار ظریفتری خودش را نشان میدهد. دفتر مجله، صدها سال قبل متعلق به زرتشتیها بوده و ساکنین این موضوع را زمانی متوجه میشوند که سقف در حال فروریختن است.
آقای سردبیر اما در تمامی داستان فقط یک بار عصبانیتاش را نشان میدهد: آنجایی که سقفشان در حال ریختن است و هیچکس به فکر این اتاق قدیمی نیست. دیاسپورا را روبرت صافاریان اینجا به شکل دیگری هم نشان خواننده میدهد:
زیستن در خانهای که نگرانش هستی، اگرچه وطنات چند پاره است.
#روبرت-صافاریانروبرت صافاریان (زادهٔ ۱۳۳۳ در تهران)، منتقد، مدرس و تحلیلگر فیلم و سینمای ایرانی ارمنیتبار است.