روایت سیاه سایهها
برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
موسسه گسترش فرهنگ و مطالعاتبرای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
30book بزودی انتشارات آگاه بزودی بزودی بزودیبازنمایی بیپروای خشونت، نقد صریح سیاست و تآتر شقاوت اینبار با استفاده از حضور نویسندهی خوشنام دانمارکیِ ادبیات کودکان. مارتین مک دونا این یاغیِ بریتانیایی چه خیالی در سر دارد؟ برای مکدونا انگار که هیچ محدودیتی وجود ندارد. او صدایش را از چارلز دیکنز، که زمانی از بهکارگیری کودکان در معادن شِکوه کرده بود، هم بلندتر میکند. در یک نمایشنامه خیلی خیلی خیلی سیاه!
یک ماجرای خیلی خیلی خیلی سیاه
نویسنده: مارتین مک دونا
مترجم: بهرنگ رجبی
ناشر: بیدگل
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۷
تعداد صفحات: ۹۳
شابک: ۹۷۸۶۲۲۶۴۰۱۰۱۲
بازنمایی بیپروای خشونت، نقد صریح سیاست و تآتر شقاوت اینبار با استفاده از حضور نویسندهی خوشنام دانمارکیِ ادبیات کودکان. مارتین مک دونا این یاغیِ بریتانیایی چه خیالی در سر دارد؟ برای مکدونا انگار که هیچ محدودیتی وجود ندارد. او صدایش را از چارلز دیکنز، که زمانی از بهکارگیری کودکان در معادن شِکوه کرده بود، هم بلندتر میکند. در یک نمایشنامه خیلی خیلی خیلی سیاه!
یک ماجرای خیلی خیلی خیلی سیاه
نویسنده: مارتین مک دونا
مترجم: بهرنگ رجبی
ناشر: بیدگل
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۷
تعداد صفحات: ۹۳
شابک: ۹۷۸۶۲۲۶۴۰۱۰۱۲
برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
موسسه گسترش فرهنگ و مطالعاتبرای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
30book بزودی انتشارات آگاه بزودی بزودی بزودیروایت سیاه سایهها
نگاهی به نمایشنامهی «یک ماجرای خیلی خیلی خیلی سیاه»
قصّهگوی نامدار کودکان، هانس کریستین اندرسن، در یک گاردنپارتیِ پرزرقوبرق و غریب زیر آتشبازی و تشویق مهمانان در کارِ برخوانیِ داستان «پری دریایی کوچک» است. واپسین نمایشنامهی درامنویس و فیلمساز جوان ایرلندی، مارتین مکدونا، به نام «یک ماجرای خیلی خیلی خیلی سیاه» اینگونه آغاز میشود.
یاغیِ بریتانیایی چه خیالی در سر دارد؟ بازنمایی بیپروای خشونت، نقد صریح سیاست و تآتر شقاوت اینبار به میانجی نویسندهی خوشنام دانمارکی؟ بله.
مارتین مکدونا، خَلَفِ دیوید ممت و سم شپارد و میراثدار تنسی ویلیامز و یوجین اونیل، در بازیِ متأخرش نه فقط سراغ شخصیتهای حقیقی، هانس کریستین اندرسن و چارلز دیکنز، رفته بلکه با دستمایه قرار دادن عناصر سوررئال اثری با مایههای پستمدرنیستی خلق کرده است: دو بلژیکی خونآلود، تا کمر برهنه، با بخیههایی عجیب بر دستها و پهلو و هفتتیری بر پشت از آینده میآیند تا تاریخ را تغییر دهند.
گفتوگوی آن دو در صحنهی چهارم نمایشنامه کلید ورود به ماجرای سیاه مکدونا است: لئوپولد دوم، دومین پادشاه بلژیک، در دوران تاریک حکومتش بر کنگو بیش از ده میلیون نفر از بومیان آنجا را قتل عام کرد تا با فروش عاج، پلاستیک، کائوچو و مواد معدنیِ آن مستعمره در بازارهای جهانی بر قدرت و ثروتش بیافزاید. او دست و پای کودکان زیادی را قطع میکرد تا با ایجاد وحشت میان بردههای کنگویی تولید را افزایش دهد. با درنظر گرفتن این زیرمتن، ریشههای بنیادین و کلیت جهان درام آخر مکدونا آشکار میشود.
اما «یک ماجرای خیلی خیلی خیلی سیاه» سرشار از بینامتنیت و فرامتنیت است. اتمسفرش از داستان «دل تاریکی» جوزف کنراد میآید، خشونتش از جنس سینمای سم پکینپا است و در پایانِ یکی از صحنههایش تابلویی از فرانسیسکو گویا بازسازی میشود. ماجرا البته عجیبتر از اینها است. قصههای هانس کریستین اندرسن را در اصل یک زن کوتولهی سیاه به نام مارجوری که در قفسی بسیار کوچک محبوس است میگوید.
اندرسن یک پای او را بریده و هر از گاهی قفسش را ارّه میکِشد و جا و جهانش را تنگتر میکند. نویسندهی محبوب کودکان با زدودن سیاهی از قصههای مارجوری رنگ و بویی سرخوشانه به آنها میبخشد و داستانها را با نام خود ارایه میکند. گویی مارجوری، در مفهومی یونگی، «سایه»ی اندرسن است. کهنالگویی که کانون اصلی کشمکشهای درونی او (انسان) است: زندگی و مرگ، خیر و شر، عشق و نفرت؛ تعارضی میان آنچه که هست و چیزی که میخواهد باشد.
(سرنوشت عنکبوتی که هشت پایش را به صلیب میکشند و به بهشت راهش نمیدهند کجا و فرجام «جوجهاردک زشت» کجا؟!) در واقع «یک ماجرای خیلی خیلی خیلی سیاه» روایت «سایه»ها و «همزاد»ها است. اینجا سیاهی هم به معنای ظلمت است و هم اشارهای به رنگ پوست کنگوییهای نگونبخت دارد؛ استعارهای از روایات ناگفتهی اقلیتها. (همانند قصهی دخترک شَلِ گدای بینالنّهرینی که فوجی از مرغهای مگسخوار تعلیم داده تا با ارتشهای ستمگر آفریقا مبارزه کند؛ و یا داستان ترسناک دوقولوهای چینیِ سیامی.)
مارجوری سایهی اندرسن است و خواهرش نیز سایهی دیکنز. کودکانِ فلکزدهی داستانهای دو خواهرِ کوتولهی سیاهِ دست و پا بُریده با عبور از صافی دو نویسندهی مشهور تاریخ عاقبتی روشن پیدا میکنند. اما روایتِ مکدونا پیوسته در زمان پس و پیش میرود تا روی دیگر سکه را نشان دهد و تصویر فاسد استعمار قرن نوزدهم را آشکار سازد. مارتین مکدونا برای رسواییِ این فساد هیچ عطوفتی از خود نشان نمیدهد.
او، همچون همیشه، در کار تحریک است. کمدی سیاه آخرش نشریات دانمارک و طرفداران هانس کریستین اندرسن را علیه او شورانْد. مگر ممکن است نویسندهای که روزی وصیت کرده بود نُتهای موسیقی مراسم خاکسپاریاش برای گامهای کوچک کودکان نوشته شود اینچنین پرخاشگر و اهریمنخو باشد؟! اما برای مکدونا هیچ محدودیتی وجود ندارد.
او صدایش را از چارلز دیکنز، که زمانی از بهکارگیری کودکان در معادن شِکوه کرده بود، بلندتر میکند و آشکارا علیه استعمار مینویسد؛ حتی استعمار در زمینهی دستآوردهای ادبی! و اِبایی ندارد که در این راه پای دو تن از غولهای داستاننویسی تاریخ را پیش بکِشد و خوشنامی آنها را دستمایهی کارش قرار دهد.
امرِ سیاسی در «یک ماجرای خیلی خیلی خیلی سیاه» پررنگتر و پرهیاهوتر از دیگر آثار وی است؛ نمایشنامهای بسیار شقی که دمادم در حال افشاگری است.
مکدونا در مصاحبهای دربارهی یکی از آثارش، «ستوان آینیشمور» (ترجمهی زهرا جواهری/ انتشارات افراز)، گفته بود: «دلم میخواست نمایشنامهای بنویسم که اگر روزی خواستند کشتار نمایشنامهنویسان را شروع کنند، من نخستین نفر در فهرستشان باشم.» جایی در همان نمایشنامه جوانِ تروریستِ جمهوریخواهی به نام پادریک دربارهی یک نویسنده میگوید: «اگه اینا یه کم کمتر مینوشتن و بیشتر بمب میذاشتن، احترام بیشتری بهشون میذاشتم.» مکدونای گزیدهکار کمتر مینویسد و بیشتر بمبگذاری میکند؛ بمبهایی لابهلای سطور آثارش.
اینجا انتخاب با خودِ خواننده است: نوشتنِ اسم مارتین مکدونا در سرلیستِ کشتار یا کوشش در نجات دادن دنیا با مداقّه در قصههای او.
دومین عکس نمایی از اجرای صحنهای «یک ماجرای خیلی خیلی خیلی سیاه/A very very very dark matter» را نشان میدهد که از تاریخ ۱۹ اکتبر تا ۶ ژانویه ۲۰۱۹ در لندن روی صحنه رفت و منتقد روزنامه گاردین به آن چهارستاره از پنج ستاره داده است.