دکتر نون خودش را بیشتر دوست دارد
«دکتر نون زنش را بیشتر دوست دارد» فقط یک ایدهی مرکزی درستو درمان دارد. اما ما که لاف عقل میزنیم و میخواهیم روایات مذهبی را هم با محک علم و تجربه بیازماییم و شیبِ زمین بهشت را هم بر مبنای ویسکوزیتهی عسل محاسبه میکنیم، آیا نباید از نویسندهی داستان مدرنمان انتظار داشته باشیم برای دزدیدن جسد از سردخانه طرح و توطئهای بریزد که با عقل یک آدم بالغ جور در بیاید؟
«دکتر نون زنش را بیشتر دوست دارد» فقط یک ایدهی مرکزی درستو درمان دارد. اما ما که لاف عقل میزنیم و میخواهیم روایات مذهبی را هم با محک علم و تجربه بیازماییم و شیبِ زمین بهشت را هم بر مبنای ویسکوزیتهی عسل محاسبه میکنیم، آیا نباید از نویسندهی داستان مدرنمان انتظار داشته باشیم برای دزدیدن جسد از سردخانه طرح و توطئهای بریزد که با عقل یک آدم بالغ جور در بیاید؟
دکتر نون خودش را بیشتر دوست دارد
شهرام رحيميان نويسنده نيست؛ مهندس است. مهندس راه و ساختمان. داستان بلندی كه نوشته است هم يك بنای مهندسی شده است كه محاسبات فنی درستی دارد اما جزئياتش سرهمبندی شده است و از اول تا به آخر نابهجايیها و ناتمامیهایی دارد.
من در نوشتهام دربارهی دکتر نون… دو پیشفرض خواهم داشت که از نظر خودم فرضهای درستی هستند: دكتر نون… داستانِ بلندِ بدی است اما بیجهت قدر نديد؛ به جهاتی قدر ديد که ربطی به کیفیت ادبیاش ندارد.
داستانهای بد زيادی نوشته میشوند و قدر هم نمیبينند يا از سوی مخاطبانی معلومالحال قدر میبينند (اين گروه از مخاطبان اين بنده را میبخشند) بخش عمدهی آثار داستانی هم شامل همينها میشوند. تكليف همگان با اين آثار ادبی روشن است: اين آثار توليد و مصرف میشوند؛ گاه از انبوه اين توليدات يكی دو تايیشان كلاسيك میشود.
نویسندهها و مخاطبان ادبیات نخبهگرا معمولا این دست آثار داستانی را تحقیر میکنند یا به کل نادیده میگیرند. گاهی هم ممکن است «پدرخوانده» یا خودپدرخواندهپنداری نخبه هوس كند دست نوازشd پدرانه بر سرشان بكشد و با ژستی لیبرالمآبانه در برابر آماج تحقير از آنها دفاع كند؛ داستانها هم پسر نوح دارند و هم سگ اصحاب کهف.
گونهی دیگری از داستانهای بد هم وجود دارد: داستانهای بد نخبهگرا (مخاطبان نخبهی ادبیات از اینکه این بنده خلقالساعه و کترهای گونهسازی میکنم من را میبخشند.) دكتر نون زنش را… از اين گونهی دومی است. دکتر نون… به دو دلیل عمده داستان بدی است چون جزء به جزء با زمختی و بدون پرداخت نهایی کنار هم قرار گرفته است تا بنایی مستحکم اما بیقواره ساخته بشود و چون جمله به جمله، پاراگراف به پاراگراف و صفحه به صفحه بد نوشته شده است.
هر فارسی زبانی متوجه بد نوشته شدن دکتر نون میشود و اگر نشود یا فارسیِ خوب نخوانده و نشنیده یا تحت تاثیر این مرشد و آن قطب اعتمادبهنفسش را از دست داده است؛ اگرنه واکنش طبیعی هر فارسی زبانی بعد از خواندن چند صفحه از کتابِ دکتر نون… باید این باشد که دست از خواندنش بکشد.
دكتر نون يكي از اقوام دكتر مصدق است كه در نخستوزير شدن او موثر بوده است. دكتر حقوق از فرانسه است و زني به اسم ملكتاج دارد. شريف، ثروتمند، خوشپوش، آدابدان، باسواد، خوشذوق، و خلاصه همهچيز تمام. بيشتر شيفتهی مصدق است تا اينكه ميهنپرست باشد. آدمِ قبل از هبوط است. زندگياش بهسامان است و همه چيز نويد زندگی بهسامانتری را هم میدهد؛ گذشتهای غنی، حالی خوش و آيندهای درخشان در پيشرو.
اما همانطور كه میدانيد در بيستوهشتم مرداد سال 1332 در ايران كودتا شد و دولت مصدق سرنگون گشت. مصدق را به احمدآباد تبعيد كردند و با طرفدارانش هم معاملههای جوراجوری كردند: اعدام، حبس، تبعيد، اخاذی، گروكشی، تطميع، تهديد، تحديد، و ديگر شيوههای مرسوم. دكتر نون هم در دوراهی خانواده و وظیفه، اولی را انتخاب میكند؛ جان بهدر میبرد، اما فرو میريزد و درهم میشكند.
شروع داستان در كلانتری است. دكتر نون در كلانتری چه میكند؟ كمی بعد میفهميم: بیستوسه سال از کودتا گذشته است، دکتر نون نیمهدیوانه و الکلی شده است و ملکتاج بهتازگی مرده است. دکتر نون كه در اوج شوريدگی به سر میبرد، داده است جسد زنش را از سردخانه بدزدند تا با مردهی زنش عشقبازی كند. خیلی تاثیرگذار است، نه؟
آدم قلبش به درد میآید و تنش مورمور میشود؛ این خاصیت هر امر اگزوتیک و اغراقآمیز است؛ اما ما برای اینکه اشک بریزیم و احساساتمان غلیان کند متاعها و رسانههای دیگری داریم. رمان مدرن کارش چیز دیگری است؛ رمان باید آینه باشد نه میِ صافی. بله، دکتر نون… شمایل روشنفکر شرمندهی بعد از کودتای بیستوهشت مرداد و بعد از هر کودتایِ دیگری را ثبت کرد؛ اما این کار را با بوطیقایی کهنه انجام میدهد، همان بوطیقایی که ما قرنهاست برای تحت تاثیر قرار دادن مخاطب از آن استفاده میکنیم. به این چند جمله دقت کنید:
«آدم عاقل، خودت بگو، آدم لخت میشه و بغل زن مردهاش میخوابه و باهاش عشقبازی میکنه؟»
این حرفها را جناب سروان کلانتری به دکتر نون میگوید. من بعيد میدانم رحيميان در عمرش پا توی كلانتری گذاشته باشد، بعید میدانم با جناب سرواني همكلام شده باشد، بعید میدانم جدی جدی به نکروفیلی فکر کرده باشد، اگر نه این چند سطر را همینجوری سردستی و سرخوشانه توی دهن جناب سروان نمیگذاشت؛ بعید میدانم جناب سروانهای دورهی اعلیحضرت هم اینقدر آدابدان بوده باشند که به خوابیدن با جسد بگویند عشقبازی و مهمتر از همهی اینها، آخر آدمهای عاقل، کدام آدم جوری حرف میزند انگار که یک نویسندهی ناشی آنها را نوشته باشد؟
دکتر نون… فقط یک ایدهی مرکزی درستو درمان دارد؛ رحیمیان داستان را در دههی هفتاد نوشته بود. زمانی که شکنجه و قتل دگراندیشان دوباره مطرح شده بود. داستان پر از ایراد منطقی است. رحیمیان افسانهی روشنفکرِ مستفرنگِ لبریز از حبِ وطنِ درستکارِ سادهدلِ پاکدستِ پایی در سیاست و سری در فرهنگ را، که در برابر پلشتیهای جهان سیاست فرو میریزد و درهم میشکند، ثبت کرد. اما این کار را با نوشتنِ داستانی بسیار بد انجام داد.
ما که لاف عقل میزنیم و میخواهیم روایات مذهبی را هم با محک علم و تجربه بیازماییم و شیبِ زمین بهشت را هم بر مبنای ویسکوزیتهی عسل محاسبه میکنیم، آیا نباید از نویسندهی داستان مدرنمان انتظار داشته باشیم برای دزدیدن جسد از سردخانه طرح و توطئهای بریزد که با عقل یک آدم بالغ جور در بیاید؟
«دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد» یکی از آن داستانهای بدِ نخبهگرایانهی کلاسیک شده است.
یک دیدگاه در “دکتر نون خودش را بیشتر دوست دارد”
به نظرتان اصلا چرا در دهه ۷۰ باید این داستان نوشته می شد؟ قصد نویسنده اش چه بود؟